نامه 062-به مردم مصر












نامه 062-به مردم مصر



[صفحه 978]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، که آنرا توسط مالک اشتر هنگاميکه او را بفرمانداري مصر ميگماردند، بمصريان نگاشتند: (گروه مصريان بدانند که) پاک پروردگار محمد صلي الله عليه و آله را (بسوي) بفرستاد در حاليکه او جهانيان را ترساننده، و پيمبران را گواه (و تصديق کننده) بود، همينکه دورن آن حضرت که درود خداي بر او باد سپري شد، مسلمانان پس از وي در سر امر جانشينش با هم به نزاع برخاستند (و کسانيکه از پيش مهيا شده بودند که خلافت را از خانواده آن حضرت بگردانند، بدن پيغمبر خود را بدون کفن و دفن گذارده با ياران خودشان گروه مهاجر و انصار را جمع کرده مشغول اجراي نقشه شوم خويش شدند، و ابي‏بکر را بخلافت برداشتند) سوگند با خداي بدلم راه نمييافت و بخاطرم خطور نميکرد که عرب (تا اين اندازه حق نشناس و فراموشکار باشد، که با آن همه سفارشاتي که رسول خداي در موارد عديده از من کرده و در غدير خم، و جاهاي ديگر مرا بخلافت منصوب داشت همه را نشنيده بيانگارد، و برخلاف دستور آن حضرت ديگري را بخلافت بردارد) و اين امر را پس از آن حضرت که درود خداي بر او باد، از خانواده‏اش بگردانند، و از منش باز دارند، و هيچگاه رنج و تاب من نيفزو

د، جز آندم که مردم براي بيعت از هر سوي دور فلان (ابي‏بکر) ريختند، تا با وي بيعت کنند (البته خواننده عزيز توجه دارد که حضرت در اينجا نيز مانند خطبه شقشقيه، و چندين جاي ديگر که در نهج‏البلاغه موجود است بي‏پرده بشکايت از خلفاء برخاسته و ميراث خود را غصب شده قلمداد فرموده‏اند ناگفته نماند، اينکه حضرت قسم ياد فرموده‏اند، که بدلم راه نمييافت، و بخاطرم خطور نميکرد، از ظاهر و فحواي کلام پر پيدا است، که اين جمله بعنوان پرخاش، و اعتراض و شکايت از کار ناهنجار و ستم آشکار خلفاي ثلاثه به اهل مصر نگاشته شده است، نه اينکه حضرت نداند، البته عقيده شيعه بر اين نيست که امام مانند خدا همه وقت همه چيز را ميداند، بلکه در امام قوه‏ايست که هر وقت هر چيز را بخواهد و اراده کند ميداند، چنانچه در حديث است که اذا شائو اعلموا، لکن اين مطلب چنين نيست که با آن همه توضيحات و اخبارات رسول خدا حضرت آنرا نداند، بلکه اينجا از فرط قباحت و زشتي مطلب و وقاحت خلفاء که چنين امري پاي بر جائي را که از خورشيد روشنتر بود باطل کردند، حضرت اين سوگند را ياد فرموده‏اند، و نظائر اينگونه چيزها در کلمات عرب و حتي قرآن کريم فراوان است، خداوند کريم رسول خويش را

خطاب کرده فرمايد: ما کنت تدري ما الکتاب و ما الايمان، تو نميدانستي کتاب و ايمان چيست، با اينکه تا آن موقع که اين آيه نازل شد، لااقل نيمي از قرآن نازل شده، و رسول خدا هم ايماني کامل داشتند، در سوره ديگر است که يا عيسي ا انت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون الله، اي عيسي آيا تو بمردم گفتي که مرا با مادرم بجاي خدا به خدائي برگزينيد، عيسي عرض کرد، بار الها اگر آنرا من گفته تو ميدانستي منظور اينکه با اينکه خدا خود عالم است باينکه عيسي منزه از چنين سخني است، معذلک از راه بزرگي و قبح مطلب آن را بطور استفهام انکاري از عيسي ميپرسد، اين فرمايش حضرت هم از همين سنخ مطالب است، پس اينکه ابن ابي‏الحديد، آن سني متجاهل دنياپرست، اين قسم حضرت را دليل بر ابهام امر خلافت گرفته و گويد: اين سوگند آن نصي که شيعه بر خلافت حضرت قائل است باطل ميکند، سخني است پوچ و حرفي است که هيچ عامي بيسوادي بدان تفوه نميکند، و اصلا اين نامه براي ابطال کار خلفا ثلاثه، و ارشاد اهل مصر است، و اين مطلب از صدر و ذيل نامه هويدا است، باري حضرت فرمودند) آنگاه من دست (از گرفتن حق خويش، و يا بيعت کردن با ابي‏بکر) باز داشتم تا اينکه ديدم گروهي از مردم راه

ارتداد پيش گرفته، و از اسلام برگشته، و دين محمد صلي الله عليه و آله را در کار از بين بردن‏اند، در اين هنگام ترسيدم، اگر بياري اسلام، و اسلاميان، برنخيزم رخنه و سوراخي در آن ديدار کنم که رنج و اندوه ترميم آن مرا دشوارتر از دست رفتن حکومت بر شما باشد، چه حکومتي که جز متاع (زايل شدني، و از دست رفتني) روزکي چند بيش نيست، و محصول آن بسان سراب (درخشان که تشنه در بيابان آبش نپدارد) نابود شدني، و همچون ابر شکافته، و از هم پراکنده گرديدني است، در اين هنگام (ديدم ديگر نشستن و گوشه گرفتن جايز نيست (تکليف شرعي من اينست که برخيزم، و اسلام را از خطر نابودي، و اضمحلال رهائي بخشم پس) در ميان آن پيش آمدها و گرفتاريها (ي کمر شکن قد علم کرده، و از روي اجبار، و بناچاري با همان غارتگران حقوق خويش بيعت کرده و بهمکاري با آنان) برخاستم، تا اينکه باطل از ميان برخاست، و دين از خطر نابودي رسته، و آرامش يافت.

[صفحه 981]

پاره از همين نامه است، در اينکه آن حضرت براي برقراري حق از پيکار، و بسياري دشمن هراسي ندارد. پس از بيعت و راهنمائي ابي‏بکر را در کارها آن پير دغلباز نيز خلافت را براي رفيقش عمر وصيت کرد، عمر هم با طرح نقشه مزورانه عجيب مرا از حق خود برکنار کرده خلافت را بر عثمان فرود آورد، و بني‏اميه و آل ابي‏معيط را بر گروه مردم سوار نمود، اندازه رنجي که در دوران اين سه نفر غارتگر، براي اخلال احکام اسلامي، بر من وارد شده، جز خداي کسي نميداند عثمان همدست معاويه را تا آن اندازه در کار فرمانروائي شام باز گذاشت، که او هم خلافت را براي خود بساط چيده، و پس از عثمان با من به پيکار برخواست) ولي من به خداي سوگند اگر چه يکه و تنها باشم، و دشمنان همه روي زمين را پر کرده باشند، ابدا باک و هراسي ندارم (و با عزمي ثابت، و ايماني استوار با همه آنها خواهم جنگيد، تا حق از باطل پديد آيد، آخر براي چه بترسم، و چرا نجنگم) و حال آنکه من بر ضلالتي که آنها بدان اندراند، و هدايتي که خويشتن در آنم، بصيرت و بينشي کامل داشته، و از پروردگارم به سرحد يقين بوده، ديدار خداي را خواهان، و ثواب نيکش را در حال اميد و انتظارم، لکن اندوه من از اين

است که (نگذارم عقربک زمان بعقب چرخيده، و مانند زمان عثمان) بيخردان و بدکاران، امر اين امت را والي گردند، و آنگاه مال خداي را دولتي بازيافتي پندارند، و بندگان خداي را برده، و نيکانرا دشمنان، و بدکرداران را ياران و دوستان گيرند، زيرا (اين مردمي که من ديده و ميبينم چنين‏اند، و اگر دور بدستشان بيفتد از هيچ دشمني فروگذار نخواهند کرد) هم از اينان کسي است که در ميان شما بميگساري برخاسته، و بحديکه در اسلام معين شده تازيانه خورد (و اين کس مغيره ابن شعبه است که از جانب عمر بر کوفه والي بود، و بحال مستي نماز صبح را چهار رکعت خوانده و در محراب استفراغ کرد) ديگر از اينان کسي است که اسلام نياورد تا اينکه براي مسلمان شدنش عطاي کمي به او دادند (و اين کس ابوسفيان است) اگر بيم والي شدن اينگونه کسان بر شما نبود، من تا اين اندازه شما را نکوهش نکرده، و به آمادگي و گرد آمدنتان رغبت و کوشش نداشتم، و وقتي ميديدم شما (از کين و کوشش در راه دين) سستي و کاهلي نشان داده، تن از زير بار ميکشيد، شما را واميگذاردم (ولي چکنم که حريف سرسخت و بيدار، و شما خونسرد و خوابيد، آخر) مگر نمينگريد اطراف (کشور پهناور) شما کم و کاهش يافته، و شهرهايتان (ب

دست دشمنانتان) گشوده شد، ممالک متصرفي شما را ديگران تصرف کردند و (کار کاهلي شما، و چيرگي آنان بدانجا رسيده که) در شهرهاي شما با شما در کارها پيکاراند (اي مردم کوفه سوگند با خداي که اين وضع جگرگداز شما قابل هضم و قبول نيست) از جاي برخيزيد، و به پيکار دشمنتان بشتابيد، (دل امامتان را از خويش خوش کنيد تا) خدايتان بيامرزد، شما نبايد تا اين اندازه خود را بزمين بچسبانيد، که اگر چسبانديد تن به خواري داده، دچار بيچارگي گرديد، و چيزي پست‏تر بهره شما گردد (زيرا شما خواب و دلير جنگجو) برادر جنگ بيدار است، و آن کس که بخواب است دشمن از او بخواب نيست (دمار از روزگارش برآورد، و ملک و استقلالش را در تصرف گيرد)


صفحه 978، 981.