نامه 061-به كميل بن زياد












نامه 061-به کميل بن زياد



[صفحه 975]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، به کميل ابن زياد که از جانب حضرت فرمانداري شهر هيت را (که در کنار فرات واقع بوده است داشت، و حضرت او را نکوهش ميفرمايد، که چرا بدفع سپاهيان دشمن که براي تاراج از شهر او گذشته‏اند برنخواسته است (و شهري که داراي موقعيت و بمنزله پل و کليد شهرستانهاي ديگر است رها کرده، و بدفع دشمني که بي‏اهميت است پرداخته است. اين کميل يکي از نيکان و دوستان و دلباختگان آن حضرت است، شخصي است بسيار موفق و زاهد و از اصحاب سر آن حضرت، و دعاي شريف کميل بدو منسوب است، در ارشاد القلوب است که شبي حضرت اميرالمومنين از مسجد کوفه باتفاق کميل خانه ميرفتند، پاسي از شب گذشته در راه گذرشان بدر خانه شخصي افتاد که مردي با آهنگي حزين بخواندن آيه شريفه امن هو قانت اناء الليل، و اطراف النهار، سرگرم بود، کميل بدون اينکه سخني گويد باطنا از حال آن مرد خوشش آمده او را تحسين کرد، ناگاه حضرت عليه‏السلام فرمودند: اي کميل حالت اين مرد تو را خوش نيفتد، که او از اهل آتش است کميل از اين مکاشفه حضرت سخنت حيران ماند، و از اينکه چنين کسي از اهل آتش است بحيرتش برافزود، روزگاري گذشت، و داستان خوارج و جنگ و شکست آ

نها پيشامد کرد، حضرت در حاليکه خون از شمشيرشان ميچکيد، و سرهاي خوارج چون پشته بر روي خاک ريخته بود کميل را صدا زده نوک تيغ را بر سري نهاده فرمودند: اي کميل امن هو قانت اناء الليل و اطراف النهار، اين همان کسي است که حسن تلاوتش تو را بشگفتي افکند، کميل سر در قدم مبارکش نهاده، پاي حضرت را بوسيده و استغفار کرد، چنانچه از فحواي نامه ذيل بر مي‏آيد، کميل در عين حال مردي بوده ضعيف، و از جلادت و دلاوري بدور، سپاهيان معاويه از حوزه فرمانداري او گذشته، به شهرها غارت ميبردند، و او توانائي دفاع نداشت، و پيداست که مسلک زهاد، و اهل عبادت از شجاعت بدور است، و حضرت از پيش بوي خبر داده بودند که تو بر دست حجاج ابن يوسف کشته خواهي شد، هنگاميکه حجاج بر عراق مستولي شد، همت بکشتن شيعيان حضرت گماشت، کميل را طلبيد او فرار کرد، عطاي قومش را قطع کردند، خبر که به کميل رسيد، بپاي خود نزد حجاج آمده گفت: من مردي پيرم، و عمرم به آخر رسيده سزاوار نيست عطاي قومي بخاطر من قطع گردد، بهر چه خواهي درباره من فرمان کن، حجاج او را بتهمت اينکه داخل در خون عثمان بوده است گردن زد، رضوان الله عليه، باري حضرت بوي نوشتند) پس از ستايش خدا و ثناي بر رسول مص

طفي، براستي اينکه مرد کاريرا که بدو گذارده‏اند واگذارد، و در کاريکه بوي نسپرده‏اند رنج برد، اينکار عجزي است آشکار، و انديشه‏ايست مهلک و نارسا (که زيان فراواني در بر دارد) اي کميل اين چه ناستوده کاري است که تو در پيش گرفته، و سر حداتي که نگهداري آنها را بتو سپرديم، بدون مدافع و نگهبانيکه دشمن را از آنها براند رها کرده، و در برابر مردم قرقيسا (که شهر کوچکي در کنار فرات، و با کسي کاري ندارند) يورش ميبري، راستي که چه ناستوده رائي است (اين راي و چه ناهنجار کاري است اينکار) درست تو خود را بر دشمناني که بر دوستانت خيال حمله و تاراج داشتند پلي ساختي (که با عبور از توبه مقصد خود رسيدند) در صورتيکه تو را نه بازوئي بود قوي، و نه هيبتي بود نزديک (تا دشمن از دور باش سطوتت بهراسد، و پاي از مرز فراتر ننهد آخر) تو که با اينکار نه رخنه را بستي، و نه شوکتي از دشمن شکستي، و نه (همچون) مردي بودي که مردم شهر تو را (از دفاع از خصم) بي‏نيازي دهد، و نه از سوي امير، و فرمانده خود کاري از پيش ببرد (و باري از دوشش بردارد، واي که اينکار تا چه اندازه از حزم و احتياط بدور، و از شخص فرماندار غريب است).


صفحه 975.