نامه 058-درباره جنگ صفين












نامه 058-درباره جنگ صفين



[صفحه 970]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، بمردم شهرستانها (ي کشور اسلام) و در آن داستانيکه بين آن حضرت و اهل شام (در صفين) بوقوع پيوست بيان فرموده‏اند: (مردم شهرستانهاي کشور اسلام بدانند که پس از کشته شدن عثمان براي دست آوردن خلافت معاويه خون عثمان را بهانه کرده، بسرکشي گرائيد، پند و اندرزهاي من هم در وي سودمند نيفتاد، بناي کار بر جنگ گذارده شد) نخست کار ما بنايش بر اين بود که ما و شاميان برخورد بهم شديم، در حاليکه ظاهرا چنين مينمود، که خدايمان يک، پيغمبرتان يک، دعوتمان در اسلام يکي بود، و (هر دو جز پيشرفت دين منظوري نداشتيم) هيچکدام از ما دو گروه از همديگر خواهان اين نبوديم که ايمان به خدا و رسولش را زيادتر کنيم (گو اينکه در باطن معاويه و پيروانش کافر و پيکار با آنها در راه خدا بر ما واجب بود ولي در ظاهر) امر ما و آنها يکسان بود، جز اينکه اختلافمان در سر خون عثمان بود که دامان ما از آن پاک بود، آنگاه (ما براي اتمام حجت به آنها) گفتيم بيائيد، با فرونشاندن آتش کين و آسايش بخشودن بمردم امروز چاره بينديشيم، پيش از آنکه راه چاره بسته شود، تا هم کار ما منظم و استوار گشته (اختلاف را از ميان برداريم، و خون

ها بيجهت ريخته شود) و هم بتوانيم حق را در جايگاهش پايدار سازيم، آنها نپذيرفته، و از راه سرکشي گفتند ما اينکار را با ستيز و آويز چاره خواهيم کرد (اين نادانان خودخواه به بسياري سپاه مغرور شده، جنگ را بر صلح ترجيح نهادند، و اين ندانستند که مردم شام بجاي خود اگر تمامي عرب همدست و همداستان به پيکار علي کمر بربندند پسر ابي‏اطالب بدون بيم و هراس همه را در راه خداي سر از تن برخواهد گرفت، و اين مدعا را خود حضرت تا اندازه اثبات فرموده‏اند شما خوانندگان عزيز، تا رنج جنگهاي بشريت را ورق بزنيد و بنگريد، آيا جز قهرمان اسلام و شهسوار عرصه‏هاي بدر و حنين، و خيبر هيچ سرلشگريرا خواهيد يافت، که در يک شب ليله الهرير به روايت اعثم کوفي نهصد کس را بدست خود گردن زده باشد) اما همينکه جنگ پيدا و پايدار، و آتش گير و دار شراره جهانيدن گرفت (اژدهاي مرگ دهان گشود، و پلنگ) جنگ چنگال در ما و آنان فرو برده، هر دو آن را بدندان در کار گزيدن شد (سرهنگان عراقي دل از جان برگرفتند، غلاف تيغها را در هم شکستند، دشت و دمن را از تنهاي بي‏سر، و سرهاي بي‏تن رشگ اتلال و جبال ساختند، نسيم پيروزي پرچم ما را باهتزاز در آورد، معاويه و سپاهيانش شکست، و نابو

دي خويش را نزديک ديدند، از روي ذلت و خواري) آنهنگام پذيرفتار چيزي شدند، که ما آنان را بدان خوانده بوديم (از روي مکر بسايه قرآنها زينهار جسته خواهان صلح شدند) ما نيز خواهششان را پذيرفته، بسوي آنچه ميخواستند شتافتيم، مگر حجت را بر آنها تمام کرده، راه عذرشان را بربنديم (لکن اينمردم لجوج که با حق و حقيقت سر و کاري نداشته، از بيم دست و تيغ دليران بچنين خدعه اقدام کردند، همين که از کشتن رهيدند، بر نفاق و لجاج خويش پايدار ماندند) هم اکنون هر که بر گمراهي و ستيزه خوئيش باقي است، او کسي است که بحالت اوليه‏اش بازگشته و خداوند دلش را با پرده کفر و نفاق پوشانده، و بلائي زشت و دشوار در گرد سرش در گردش است (و بزودي به عذاب دردناک دچار).


صفحه 970.