نامه 053-به مالك اشتر نخعي












نامه 053-به مالک‏اشتر نخعي



[صفحه 908]

آئين جهانداري يا عهد نامه حضرت ابوالحسن علي اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه بسپهبد اعظم سپهسالار لشگر اسلام، جناب مالک‏اشتر نخعي رضوان الله عليه: از عهد و پيمانهاي آن حضرت عليه‏السلام است که براي مالک‏اشتر نخعي که خدايش بيامرزاد نوشته‏اند، بهنگاميکه کار فرمانروائي محمد ابن ابي‏بکر در مصر متزلزل شده، و آن هنگام حضرت او را به امارت و فرمانروائي مصر ميفرستادند، و آن مطول‏ترين پيماني است که آن حضرت نوشته، و نيکوئيها را در آن گرد آورده‏اند: (و در اين عهدنامه همانطوريکه حضرت عليه‏السلام اکثر موضوعات حياتي و اجتماعي را گوشزد فرموده‏اند سزاوار است که جهانيان بويژه مسلمانان و بالاخص شيعيان و پيروان آن حضرت آئين جهانداري و خداپرستي و تقوي را در آن جويند، و اين دستورات گرانمايه و نوراني را که ضامن نظم اجتماع و جاوي قوانين مدني است دستورالعمل زندگاني خويش قرار دهند تا با شاهد خوشبختي هماغوش آيند. تاکنون نزديک به بيست نفر از علماء و فضلا و دانشمندان در اين دو سه قرن اخير بشرح و تحليل و ترجمه اين کلمات نوراني همت گمارده‏اند که ذيلا به نام برخي از آنان اشارتي ميرود: 1- شرح شارح بحراني متوفي 1097 در شصت ف

صل که به نام تحفه سليمانيه ناميده شده و در تهران بطبع رسيده است. 2- شرح مولي محمد باقر ابن محمد تقي متوفي )1111( که ظاهرا همان مرحوم مجلسي رحمه الله عليه ميباشد. 3- شرح مولي محمد صالح روغني برغاني قزويني از علماء قرن يازدهم. 4- شرح شيخ محمد عبده مفتي ديار مصر متوفي 1223 که به (مقتبس السياسه) ناميده شده است. 5- شرح وقار پسر مرحوم ميرزا کوچک وصال شيرازي است که نظم شيريني از آن نموده‏اند. 6- شرح سلطان محمد متوفي سنه 1354 که به اساس السياسه في تاسيس الرياسه ناميده شده است. 7- شرح مولي حسين الهمداني که (بهديه الحسام الهدايه الحکام) ناميده شده است. 8- شرح فاضل بدايع نگار که ظاهرا همان ميرزا مهديخان بدايع نگار معروف باشد. 9- شرح فاضل ترک محمد جلال الدين که آنرا به نظم لطيف ترکي ترجمه نموده‏اند. 10- ترجمه ميرزا جهانگيرخان ناظم الملک به نظم ميباشد. 11- شرح ضياءالدين ابن يوسف ميباشد. 12- شرح نظام العلماء تبريزي است که سيد علي محمد باب نزد او توبه کرده است و اين کتاب به آداب الملوک ناميده شده است. 13- شرح علامه بيرجندي است که به زمان حياتش 1355 طبع شده و ترجمه ادب کبير ابن مقفع پيوست آن ميباشد. 14- شرح و تجزيه آقاي توف

يق فکيکي که يکي از رجال و نمايندگان مجلس فعلي کشور عراق ميباشند در دو جلد به نام (الراعي و الرعيه) و آقاي فکيکي اين شرح را با قوانين کنوني کشورهاي دمکراسي و متمدن جهان تطبيق نموده و خوب از عهده بر آمده‏اند. 15- شرح (ادوارد فانديک) آمريکائي ميباشد. 16- شرحي به زبان اردو که نگارنده در صفر سال 1369 هجري به هنگاميکه در زاويه صحن کاظمين عليهماالسلام خدمت علامه کبير آيه الله آقاي آقا سيد هبه الدين شهرستاني شرفياب شدم ملاحظه نمودم که چون به زبان اردو بود نگارنده را نشناختم. 17- ترجمه آزاد و نقص به معناي آقاي جواد فاضل ميباشد که انشاء دلپذير آن مورد توجه توده پارسي زبان قرار گرفت. 18- همين شرح و ترجمه منثور و منظومي است که از نظر خوانندگان گرام ميگذرد، اميدوارم خداوند آنرا ذخيره آخرت قرار دهد. نگارنده گر چه شرح حال جناب مالک‏اشتر را در طي نامه 38 شطري نگاشتم و با اينکه شرح حال اين رادمرد بزرگوار مستلزم کتابي جداگانه است، لکن اينجا براي بهره‏مندي برادران ديني تا آنجا که سياق سخن اجازت ميدهد به تفصيل ميپردازم: مالک ابن حارث ابن عبد يغوث ابن سلمه ابن ربيعه ابن خزيمه ابن سعد ابن مالک ابن نخع مردي بود سوار و دليري بود يگ

انه روزگار، در جهاد در راه خدا از آتش سوزنده‏تر، و به دشمنان دين از آب بي‏باکتر، و از شمشير برنده‏تر، از روساء شيعه و بزرگان اين قوم است، و حضرت اميرالمومنين قريب شش جاي از نهج‏البلاغه، و در موارد ديگر او را ستوده‏اند، و ما هم در خلال سخن به مدح آن حضرت اکتفا ميکنيم چرا که مدح امام امام هر مدحي است، و از آن پس تعرض بمدح قدح است. او را بدين سبب اشتر ناميدند که در جنگ با سپاهيان روم در يرموک درسنه 16 هجري يکي از سپهسالاران رومي به نام ماهان گرزي بر فرق وي کوبيد، خود بر سر جناب مالک پخش شد پاره پولاد پاي چشمش را بدريد، و عرب چنين کس را که اشتر گويد، و آن جناب باندازه در محبت حضرت اميرالمومنين ثابت قدم و استوار بود که حدي بر آن متصور نيست، و انسان وقتي بتواريخ مراجعه ميکند ميبيند از بدو خلافت آن حضرت الي آخر شهادت مالک اغلب کارها را او بنفع حضرت فيصل ميداده، و داستان مناظره او با ابوموسي اشعري و سعيد ابن العاص در بصره، و با اشخاص ديگر در ميدانهاي جنگ جمل و صفين و نهروان به خوبي مشهود است. اين شير دلير و يکه‏تاز عرصه ميدانهاي جنگ همان خداوند تيغ يماني است، که درخشش آن شعاع بصر را برميتافت و به هنگام جنبش شررهاي مر

گ و نابودي از آن برميجهيد. شخصي گويد: که در يکي از روزهاي صفين مالک را با چنين شمشيري ديدم که بر اسبي اشهب برنشسته که از فرط سياهي تو گفتي غرابي به پرواز است، و او همچون کسيکه طالب ملک و دنيا باشد همي حمله ميکرد، و همي صف بر ميدريد، و ابدا پرواي جان نداشت. ابن ابي‏الحديد گويد: زنده باد مادريکه همچون اشتر فرزندي بزاد، اگر کسي سوگند ياد کند که در تمامي عرب و عجم خداوند مردي به دلاوري اشتر جز استادش علي ابن ابيطالب نيافريده است گمان ندارم در سوگندش گنهکار باشد، چه نيکو گفته است آن کس که گفت چه گويم درباره کسي که زندگيش اهل شام را منهزم ساخت و مرگش اهل عراق را در هم شکست. تا مالک زنده بود دل علي بدو شادان، و ديده‏اش بديدارش روشن بود، دشمن هر اندازه سرسخت و بي‏باک بود اشتر مجال چيره دستي و زورگوئي را به او نميداد، چه زهرهاي ناگواري که او بکام معاويه ريخت، و چه شبهائي را که پسر ابوسفيان از هيبت و شکوه مالک تا صبح بخواب نرفت اما همينکه اشتر از دست علي رفت روزگار با وي رنگي ديگرگون بخود گرفت، علي خانه نشين شد، دوستان پا از درش کشيدند. شيعيانش قتل عام ميشدند، سپاهيان شام تا پشت دروازه کوفه يورش ميبردند، زنان مسلمانان

را اسير ميگرفتند، علي بمنبر ميشد به مردم التماس ميکرد، زار زار ميگريست، مردم مي‏شنيدند و بغيرت نيامده پاسخش نميدادند. مالک با اينکه مردي بود جنگي، و سرهنگي بود لشگرکش در عين جال زاهدي بود ناسک و عارفي بود سياس و با تدبير، هم حلمش از کوههاي بلند گران سنگتر، و هم خشمش براي خدا از سحاب ثقال سنگين‏تر بود، هر چه بود فقط و فقط همچون استادش اميرالمومنين براي خدا بوده، زبان تيغ و تيغ زبانش هر دو برنده و کاري بود، گاهي با جملاتي موجز، و منطقي آتشين در ميدانهاي جنگ کارها انجام ميداد که ده‏ها هزار شمشير برنده از عهده انجام آن کار بر نمي‏آيد، هنگاميکه اهل رقه پل را بر اميرالمومنين عليه‏السلام شکستند، و مانع از عبورش بسوي صفين شدند، او بود که با يک کلمه تهديدآميز رقيان را وادار کرد تا دو مرتبه پل را بستند و حضرت عبور فرمود، در جنگ جمل روزي دو تن از طايفه ازد از لشگر بيرون شدند، و اشتر هر دو را به دنبال هم به دوزخ فرستاد، دو تن ديگر بخونخواهي آمدند، آنها نيز با ضربات دليرانه اشتر کشته افتادند، عبدالله زبير که خمير مايه فتنه جنگ جمل و يکي از دليران روزگار بود به عزم جنگ به ميدان تاخت، عايشه همينکه مرکز عبدالله را خالي ديد

پرسيد او کجا است، گفتند با اشتر در کار پيکار است، بي‏اختيار گفت بيچاره خواهرم اسماء بي پسر شد، مالک عبدالله را با نيزه از اسب در افکنده، بر سينه‏اش نشست خواست سر از تنش برگيرد، عبدالله فرياد زد (اقتلوني و مالکا) مرا با مالک بکشيد، لشگر گرد اشتر را گرفتند، و آن پلنگ غژمان از سينه عبدالله برخواسته بر اسب برنشست، لشگر که اشتر را سوار ديدند فرار کردند، اين ببود تا آتش پيکار فرو نشست، عايشه وارد بصره شد، روزي عمار ياسر به اتفاق مالک بر عايشه در آمدند، عايشه گفت: يا ابااليقظان، به همراهيت کيست گفت اشتر است عايشه گفت توايکه در گير و دار جنگ با عبدالله زبير خواهر زاده‏ام کردي آنچه کردي مالک گفت آري منم اي عايشه، اگر نه اين بود که عبدالله جوان، و من مردي پير بودم هرگز او از چنگ من جان به سلامت نميبرد او را ميکشتم و مسلمانان را از شرش ميرهاندم، عايشه گفت مگر قول رسول خدا را نشنيدي که مسلمانان را نبايد کشت مگر اينکه يا پس از ايمان کافر شود يا پس از زن گرفتن زنا کند، يا کسي را که خدا قتلش را حرام فرموده است بکشد، مالک فرمود، اي ام‏المومنين لابد ما بر يکي از اين سه چيز با او ميجنگيديم، آنگاه اشعاري خواندن گرفت، که از ايرا

دش صرف نظر ميشود، ناسخ التواريخ مينويسد، اگر عبدالله آن روز ميگفت مرا با اشتر بکشيد، هر دوي آنها در زير شمشير پاره پاره ميشدند، لکن چون مالک به اشتر نامبردار بود و کسي از نامش آگهي درستي نداشت لذا به سلامت برست. اما شهادتش، داستانش چنان است که هنگاميکه حضرت او به فرمانداري مصر منسوب فرمود معاويه دانست اگر مالک به مصر برسد کارش بر وجهي ديگر است، لذا به يکي از دهقانان ناحيه قلزم (به نام عريش) که عبور مالک از آنجا بود پيغام فرستاد که اگر اشتر را از من کفايت کني خراج بيست سال از تو برخواهم گرفت، آن دهقان مالک را به رسم ضيافت دعوت کرده عسل مسموم را به او خورانيد، و آن جناب را مقتول کرد، و برخي گفته‏اند: اينکار را نافع غلام عثمان انجام داد لکن قول اول به نظر ميرسد، اين خبر وقتي که به معاويه و شاميان رسيد بسيار خوشحال شدند، لکن هنگاميکه حضرت اميرالمومنين آگاهي پيدا کردند به سختي افسرده و پژمرده گرديده همي تاسف خورده و زار گريسته ميفرمودند: خداي نيکي بسيار به مالک عطا فرمايد، که اگر او کوه بود کوهي بود گران سنگ و بزرگ، و اگر سنگي بود سنگي مستحکم و استوار بود، دريغ از تو اي مالک که به مرگت جهاني را ويران (عراق را غمن

اک) و جهاني را (شام را) شادمان ساختي، گريه کنندگان را سزد که بر شخصيتي مانند مالک بگريند، آيا ديگر از روزگار اميد ديدار مردي همچون مالک ميرود، آيا ديگر مانند مالک ياري يافت ميشود، آيا ديگر زنان فرزندي چون مالک توانند زائيد، انا لله و انا اليه راجعون، بار خدايا من مصيبت مالک را به حساب تو ميگذارم، چرا که مرگ او از بزرگترين مصائب جهان است، خداي بيامرزاد مالک را که بعهدش وفا کرد و دورانش را به سر آورد، و پروردگارش را ديدار کرد، و مکرر ميفرمود: اي کاش در ميان شما يکتن مانند مالک يافت ميشد، او براي من چنان بود که من براي رسول خدا بودم، اين جمله کان لي کما کنت لرسول الله، شش کلمه بيش نيست، لکن ظروف الفاظ جهان گنجايش معناي آنرا ندارد، هر کس بخواهد مقام مالک را به خوبي دريابد، بايستي کوششها و مجاهداتي که حضرت اميرالمومنين در دوره عمر در ياري حضرت رسول خدا متحمل شده است از نظر بگذارند تا اشتر را بشناسد گفته‏اند: پس از مسموم و مقتول شدن جنازه‏اش را بمدينه طيبه حمل کرده، در سال 38 هجري در بقيع به خاکش سپردند، و من پاره از اين مطالب را از سفينه البحار مرحوم محدث قمي از لفظ شتر استخراج نمودم، باري حضرت فرمان مبارک را براي

مالک بدينسان آغاز فرمودند: اين فرماني است که بنده خدا علي پيشواي مومنان به مالک فرزند حارث معروف به اشتر ميدهد، به هنگاميکه او را به فرمانداري کشور مصر بر ميگزيند، در پيمانش او را مامور ميفرمايد تا خراج آنجا را گرد آورد، با دشمنش بجنگد، کارهاي مردمش را به سامان کند (کليه امور اقتصادي و اجتماعي مصريان را زير نظر مستقيم خويش گرفته) به آبادي شهرستانهايش اقدام نمايد، ما اشتر را ميفرمائيم تا از خدا بترسد، در طاعتش بکوشد، و آنچه را که خدا در کتابش او را بدان موظف داشته است، از واجبات و مستحبات عمل نمايد، همان واجبات و مستحباتي که هيچکس با (شاهد) خوشبختي هماغوش نشد، جز با بکار بستن آنها، و هيچکس با (عفريت) بدبختي دست به گريبان نگرديد، مگر با انکار و ضايع کردن آنها، فرماندار مصر موظف است خدا را بدل و دست و زبانش ياري دهد (و از بندگان دستگيري نمايد) زيرا که آن خداي عزيزي ضامن گرديده است آن کس را که ياريش دهد، ياريش دهد، و آنکه ارجمندش دارد، ارجمندش دارد. او را ميفرمائيم: به هنگام خواهشها (و تمايلات نفساني ديو) نفس را در هم شکند، و هر آنگاه که آن (غول پتياره از بند بجهد و) سرکشي آغاز نهد او آن را (با زنجير عبادت ببندد

و) رامش سازد، چرا که اين (ديو ستمکار) نفس بسيار بسيار انسان را بزشتي فرمان راند، جز آن کس را که خداي در سايه مهرش پناه دهد.

[صفحه 915]

اي مالک، آنگاه (که برگ و ساز سفر را تهيه ديدي) بدان که من تو را به سوي شهرهائي فرستادم که پيش از تو دولتهائي دادرس، و پادشاني بيدادگر در آن حکومت کرده‏اند (سرزمين مصر اشخاص بسياري هم از قبيل موسي و هم از قبيل فرعون بر سينه وسيع خويش ديده است) و مردم هم نگران کارهاي تو هستند، بدانسانکه تو کارهاي فرمانداران پيش از خويش را همي نگري، و بدان که آنچه تو درباره آنان همي گوئي آنان نيز درباره تو هميگويند، و چون نيکوکاران را از سخنانيکه خداوند به زبان بندگانش مياندازد ميتوان شناخت، بنابراين البته بايد بهترين اندوخته‏ها نزد تو نيک باشد (تا تاريخ نامت را در رديف نيکان ثبت نمايد) زمام خواهشت را به چنگ آر، و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست سخت بدور دار، زيرا که نفس را از آنچه که او را خوش آيند يا ناخوش آيند است بدور داشتن به منزله با انصاف با وي رفتار کردن است، اي مالک دلت را براي رعيت کانون مهر و محبت ساز، و با آنان بمدارا باش، زنهار نکند که بر آنان درنده خونخوار باشي و همچون گرگي که خوراک گوسفند را غنيمت ميشمارد با رخت و چوب شباني) خوراک آنان را مغتنم شماري زيرا که آنان دو دسته‏اند يا (مسلمانان و) برادر

ديني تواند، و يا (کافر و) نظير تو در خلقت‏اند (در هر صورت بشراند همانطوريکه تو گرفتار خبط و خطاها ميشوي) از آنها هم لغزشها سر ميزند و علتها برايشان رخ ميدهد، و به عمد و سهو زشتيها بر دستشان جاري ميگردد، پس تو بايد آنان را از عفو و اغماض خويش برخوردار داري بدانسانکه دوست ميداري (در خطاها) از عفو و اغماض خداوند برخوردار گردي، چرا که تو مافوق آناني، و آنکه تو را بر آنان حکومت داده مافوق تو است، و خداوند مافوق آنکه تو را بر آنان حکومت بخشود، خدا انجام امور آنان را از تو خواست، و تو را بدانها بيازمود (نکند که بجاي مهر و مدارا با آنها بکين و معاداه روي) مبادا خويش را در معرض پيکار با خدا در آوري چرا که تو را در برابر خشم او دستي نيست (که به جلوگيري برخيزي) و هيچگاه از بخشش و مهر او بي‏نياز نخواهي بود، اي مالک آن مباد که از عفو و گذشت پشيمان و از کيفر کشيدن شادمان باشي (دو روزي که دوران به دست تو است جولان مده، و در عين توانائي روزگار ناتواني را از ياد مبر) و در خشمي که از آن وسعت فروخوردني يافتي شتاب مورز، هرگز مگوي من مامورم (و معذور، هرگز نگوي مردم مجبوراند و کورکورانه) بايد فرمان مرا گردن نهند (هرگز از مقام و ج

لال خويش استفاده مکن که اگر (چنين گفتي و) چنان کردي در دل تاريکي، و در دين سستي، و در نعمت تغييرات رخ دهد (و کار از کار بگذرد) اي مالک (آن روزيکه تو بر تخت فراعنه مصر نشستي و بهنگام سان سپاهيان اسلام از جلو تو رژه رفتند مبادا خود را باخته و از باده نخوت سرمست افتي) هر وقت در دوران سلطنت ابهت و قدرتي به خيال و خاطرت خطور کرد (اول خويش را که نطفه گنديده بودي بياد آر وز آن پس) به بزرگي ملک خدا که مافوق ملک تو است، و در توانائي او از تو بر چيزيکه تو به خودي خود قادر بر آن چيز نيستي بينديش (تا بداني قدرت کرا است) زيرا اين نگريستن و انديشيدن باد کبر تو را فرو ميکشد، و سرکشي را از تو ميگيرد، و عقل و خردي که از تو دور گشته است به سويت باز ميگرداند. و سخت برحذر باش از اينکه خويش را در بزرگي با خداي برابر گيري، و در جلال و جبروت خويش را همانند وي داني، زيرا که خداوند در هم شکننده هر متکبر، و به گردن در اندازه هر گردنکش است.

[صفحه 918]

(مالکا) با خدا به انصاف رفتار کن، و انصاف را از جانب خودت درباره هر يک از رعيت و نزديکانت که دوستش ميداري بکار بند (و در برابر قوانين قرآن خصوصيت با اشخاص را کنار بگذار، و همه رعيت را با يک چشم بنگر، و قانون را بر همه يکسان اجرا دار و بدان) که اگر چنين نکني ستمکاري، و هر که بر بندگان خداي ستم روا دارد، به جاي بندگان خداي را به دشمني خويش برانگيخته است و خدا با هر که دشمن شد دليلش را تباه ميگرداند، و او با خدا در حال جنگ است، تا اينکه دست از ستمکاري بکشد و بتوبه بگرايد. (اي پسر حارث) اين را بدان که براي از بين بردن نعمت خداي و تعجيل در نقمت او هيچ چيز کاري تر از پايداري بر ستمکاري نيست (اين ستمکاريست که کشورهاي بزرگرا تبديل بويرانه‏ها کرد، و پادشاهان عزيز را ذليل دست زيردستان نمود) اين خدا است که در کمين ستمکاران نشسته، و به دقت ناله و زاري مستمندان را گوش ميگيرد (و به موقع سزاي هر دو را ميدهد) اي مالک هيچ ميداني محبوبترين کارها در نزد تو (که زمامدار قومي) کدام کار بايد باشد، البته ميانه‏روي در راه حق، و مساوي داشتن آنرا در عدل و داد (نسبت به اشخاص) زيرا که آن بهتر باعث خوشنودي رعيت ميگردد (و تو

اگر حق و عدالت را درباره آنان بالسويه اجرا ننمائي، اينکار موجب خشم عموي خواهد شد) و خشم عمومي اهميت خوشنودي خاصکان را پايمال ميسازد لکن خصم خاصکان در برابر خوشنودي عموم رعيت به چيزي شمرده نميشود (بنابراين رنجش همگانرا بخوشنودي ويژگان سودا مکن و عکس آنرا معمول دار) اين ويژگانند که از هر يک از افراد تو ده بهنگام آسايش بر والي گران بارتر، و به هنگام پيشامد کم ياري‏تر، و در عدل و داد ناراضي‏تر و در خواهش پر اصرارتر، و به هنگام بخشش ناسپاستر، و به هنگام نداشتن و ندادن دير عذر پذيرنده‏تر، و در نزد پيشامدهاي سهمگين گيتي از وجهه صبر و شکيب ناتوان‏تراند، (در کشور هيچکس از اين بي‏شرمان لوس بي‏بندوبار نيست، بنابراين يکسره اين چاپلوسان متملق را از دربار بران که دشمن جان و بلاي کشورت هم اينانند) بالعکس اين عامه از امت‏اند که ستون دين و باعث اجتماع مسلمين، و براي پيکار با دشمنان کمر تنگ بربسته و آماده‏اند، فلذا بايد صفا و محبتت براي آنها و خوشي و خرميت با آنان باشد (تا ميتواني اکثريت را از خويش خورسند ساز، که اکثريت حافظ استقلال کشور است).

[صفحه 920]

اي مالک البته بايستي از ميان افراد رعيت دورترين و دشمن‏ترين کس نزد تو آن (بيشرف) مردي باشد که زشتيهاي مردم را جوياتر است (آن نانجيب را از خويش بران که تو را بتمام رعيت بدبين خواهد کرد) بديهي است که در مردم زشتيهائي است که والي را سزد که (همچون پدري غيور و مهربان) بر آنها پرده کشد، بنابراين تو نبايد در پي کشف آنچه از عيوبشان که بر تو پوشيده است برآئي، زيرا وظيفه آنست که هر چه از آن عيوب بر تو آشکار شود بپوشي، و هر چه بر تو پوشيده است، خدا خود حکم آن را خواهد کرد، (اي کسيکه از خداوند راز پوش چشم پوشيدن راز داري) اکنون که ميخواهي خدا راز رعيت را بپوشد، پس تا ميتواني راز پوش باش، تا خدا نيز راز تو را بپوشد، گره هر کينه را که از مردم (در دل تو) است باز کن، و رشته هر انتقامي را از خويش ببر، و در (شنيدن) آنچه که در ستيش نزد تو درست نيست نادان باش (و گوش بدان ده) و در تصديق (سخن آن نانجيب مرد) سخن‏چين بدگوي شتاب مياور، چرا که سخن‏چين هر چند خويش را بطرز پند گوي جلوه دهد، باز خيانت کار است (نکند که گوش بسخنش فرا داري نکند که او را در دستگاهت راه گذاري، که اساس سلطنت را متزلزل خواهد کرد) الا، اي والي مصر

هيچگاه بخيل را در جلسه شور خويش راه مده که (اگر دادي) تو را از داد و دهش باز دارد، و از ناداري بترساند (خدا اين اشخاص را از روي زمين براندازد، که نه خود بخشنده، و نه بخشنده را بحال خود گذارند) و نيز شخص ترسو و آزمند را بخويش راه مگذار، که آن تو را بکارها سست کند (و اين از پر آزي و حريصي ستم را برايت بيارايد) و بدان که اين بخل و ترس و حرص سه غريزه مختلف‏اند که بدگماني به خداوند تبارک و تعالي آن سه را گرد مي‏آورد (و به سبب عدم اعتماد به خداوند تعالي شده شخص را از ملکات فاضله باز ميدارد).

[صفحه 922]

اي مالک (هيچ ميداني در دستگاه حکومت تو کدام وزير دشمن جان، و بدخواه ملک تو است اگر نميداني بدان) بدترين وزيران تو آن وزيري است که در دستگاه اشرار پيش از تو وزارت داشته، و در زشتکاريها (و مکيدن خود دل رعايا) با آنان شرکت ورزيده‏اند، نکند که چنين کس از جانب تو مصدر امري گردد، زيرا که چنين کسان ياران گنهکاران و برادران ستمکارانند، (و در اثر حرص و آز بيحد و حصرشان دربار سلف تو را ويران، و اکنون بويراني کشور تو کمر تنگ بربسته‏اند، از چنين نانجيبان بترس، و آنها را در دربار خويش راه مگذار) تو ميتواني از ميان توده کساني انتخاب کني که راي و نفوذشان همچون آنان، و گناهش ياري نداده‏اند (آنها خونخوار نيستند، و دامانشان همچون دلشان از هر عيب و آکي پاک است) هم هزينه آنها بر تو سبکتر، و هم ياريشان برايت نيکوتر و هم ميل و مهربانيشان با تو بيشتر، و هم پيوند و الفتشان با غير تو کمتر است، مخصوصا در خلوات و مجالست چنين اشخاص را يار گير، آنگاه بايد گزيده‏ترين وزيران تو وزيري باشد که (در راه اصلاح کار کشور از دور باش حشمت تو نهراسد، و با کمال دليري و بي‏پروائي) سخن حق را اگر چه تلخ بيشتر گويد، و از آن چيزهائيکه خدا آن

ها را براي دوستانش نمي‏پسندد، تو کمتر ياري دهنده باشد (يعني مردانه پيش آيد، و فرمان خدا و مصلحت عموم را بر تملق و چاپلوسي از تو ترجيح دهد) گو اينکه نستودن و سخن تلخ گفتن وي باعث ناخورسندي و دل آزردگي تو گردد، باري (تا ممکن است) باهل راستي و پرهيز درآميز ولي (بيدار باش و) آنها را بر اين خورسند دار که پر ستايشت نکنند، و بيجا تو را بناشايستي که دست بدان نگشاده نستايند، چرا که اين بسيار ستودن شخص را خودپسند و سرکش بار مي‏آورد (و کار را بجاهاي بد و باريک ميکشاند)

[صفحه 923]

(اي فرماندار مصر، تو بايد عمليات کار گذارانت را بدقت بنگري، و خادم از خائن بازشناسي) نکند که نيکوکار و بدکار بنزد تو يکسان باشند، چرا که اين کار نکوکاران را در نکوکاري (و خدمت بکشور) دلسرد سازد، و بدکار را بيشتر بزشتکاري برانگيزد (پس تا ميتواني از پاداش نکوکار و کيفر بدکار غافل منشين) و هر يک از آنها را بفراخور حالش جزا ده، بدانکه براي حسن ظن والي و فرماندار نسبت به رعيت هيچ چيز بهتر از ايثار و بخشش بر آنان، و سبک کردن هزينه (زندگي) برايشان، و نرنجيدن از چيزي که در آن حق رنجشي از آنان ندارند نيست (والي بايد با رعيت خوي برادري پيش گيرد، و بدفع مهماتشان همت گمارد، تا آنان نيز در روزهاي سخت بکلمه واحده به پشتيباني او برخيزد) پس تو بايد (باب مهر و صفا بگشائي و) کاري کني که حسن ظن رعيت را بالنسبه به خودت بدست آوري، و اين حسن ظن و خوش بيني است که رنجهاي دراز از تو برميدارد (و آنها را از انقلاب و کودتاي بر ضد سلطنت منصرف ميسازد) اما در اين ميان سزاوارترين کس که بايستي از خوش بيني تو برخوردار باشد آن کس است که او را نيکوتر آزموده (و بوفاداريش اطمينان کامل داري) و بالعکس زيبنده است آن کسي مورد سوء ظن تو

قرار گيرد، که با وي بدرفتاري کرده، و نيکش نيازموده (از او برحذر باش، که قطع نظر از ياري ممکن است به هنگام سختي به کارشکني برخيزد. اي مالک، اجتماعات اسلامي را محترم بشمار، و از آن محافلي که بحال سلطنت زياني ندارد جلوگيري مکن) و از سنت و روش نيکي که بزرگان اين قوم آنرا پي نهاده و الفت و پيوستگي بواسطه آن پديد آمده، و حال رعيت بوسيله آن به اصلاح گرائيده است مشکن و مکاه، و نيز روشي را پي ريزي مکن که بحال چيزي از آن روشهاي (نيک) گذشته زيان داشته باشد، که اگر چنين کني سودش براي کسي است که آن را بنا گذاره است، و وزر و زيانش بواسطه از بين بردن آن سنت بر تو است. (اي پسر حارث تا ميتواني) درباره استوار کردن آنچه که کار کشور بدان اصلاح پذيرد و پايداري آنچه را که مردم پيش از تو برپا داشته‏اند، با دانشمندان و حکماي قوم (در باب آنها) مذاکره کن (و از فکر ثاقب، و راي صائب آنان بحد کافي استفاده ببر زيرا که آنها تاريخ گذشتگان را خوب بخواطر دارند، و تو را از تکرار قضايا و حوادثيکه باعث اضمحلال کشور است نگهداري ميکنند).

[صفحه 926]

مالکا: اين را بدان که (کشور مصر مانند ساير کشورهاي جهان داراي ناموس طبقاتي است آنجا نيز) رعيت تشکيل دستجاتي داده‏اند، که کار دسته جز بدستياري دسته ديگر بسامان نشود، و پاره از پاره ديگر بي‏نياز نيست (هم اکنون آن دستجات را برايت تشريح ميکنم) دسته سپاهيان خدايند (که کار دفاع دين و کشور را عهده دارند) گروهي نويسندگان عمومي و خصوصي، جمعي قضاه دادگستري، و برخي انصاف و مدارا کار پردازند، گروهي ذم و جزيه دهندگانند (که ساليانه باجي ميدهند تا مال و ناموسشان در پناه اسلام محفوظ باشد) عده خراج گذاران مسلمانان‏اند، و طبقه بازرگان و پيشه‏ور و (هفتمين) دسته نيازمندان و مساکين‏اند، که طبقه فرودين‏اند و در کشور هر چه رنج و سختي و هر چه آتش بيداد است ديدگان اين دسته را اشک آلود دارد) و برا هر يک از اين دستجات خداوند سهمي مقرر فرموده، يا در قرآن مجيد، و يا در دستور پيغمبرش صلي الله عليه و آله حدي واجب کرده، و پيماني سپرده است، که آن نزد ما نگهداري شده است (و بايستي کليه اين طبقات بحدودي متساوي از آن دستورات برخوردار گردند، و اين دستجات مانند زنجير به هم پيوست و بقاء هر يک وابسته به بقاء ديگري است مثلا) سپاهيان بفر

مان خدا دژهاي (پولادين) رعيت، و زينت فرماندهان، و ارجمندي دين، و راههاي امن، و آسايش (مردم) اند (ماداميکه سرباز همچون کوهي پاي بر جاي با مراقبت کامل در سر حدات بديده‏وري و پاسباني ناموس کشور مشغول است هم فرمانده مسخر و همن راهها ايمن از رهزن، و هم دين پاي برجا است، و کار رعيت جز به آنها قوام نپذيرد) لکن همين سپاهيان را قوامي نيست جز به آنچه که خداي بر آنها مقرر فرموده است: از خراجيکه (مسلم و ذمي) بدهند، و آنها در پيکار با دشمن بوسيله آن تقويت شوند، و در سر و سامان دادن امور زندگي، و رفع نيازمنديهاي خويش بدان اعتماد جويند. از آن پس اين دو دسته سپاه، و خراج را پايدارئي نيست جز بدسته سوم (که عبارتند) از قضاه (دادگستري) و کار پردازان، و نويسندگان (امور کشور که نظام کارها وابسته بدانها است) در آنچه که فرمان ميرانند از عقدها، و پيوندها، و گرد آوردن منافع، و ايمني بخشودن امور همگاني (و تقسيم قانون بالتساوي) آنگاه اين سه دسته را نيز قوامي نيست مگر به بازرگانان و پيشه‏وراني که از مراکز بازرگاني خويش سودها گرد آورده، بازارها با آن سر پا کنند (و حيات اقتصادي و مالي کشور را سر و ساماني بخشند، و با دسترنج خويش چيزهائي از

آنها کفايت و کارهائي انجام دهند، که جز آنان آن کارها را انجام دادن نتوانند، آنگاه فرودين دسته ديگر نيازمندان و تهي دستانند (يعني همان شکسته دلاني که علي يک لحظه از ياد آنها غافل نيست) چنان کسانيکه دستگيري و ياري آنها (بر هر فردي از افراد توانگران که دم از اسلام و آئين ميزنند) لازم و واجب است، و براي هر يک از اين طبقات در نزد خدا گشايشي است (که به هنگام خود بدان ميرسند) و هر يکشان را باندازه سر و سامان بخشودن امور زندگيش حقي است (که والي بايستي آن حق را رعايت کرده حقش را بدهد، و دادش را بستاند) و فرماندار بدون مدد گرفتن از خداوند پاک نميتواند از عهده حقي که خدا (نسبت به رعيت) به گردنش گذارده‏اند بر آيد، مگر به سعي و کوشش و واداشتن نفس خويش را به پيروي از حق و شکيبائي بر آن، خواه سبک و يا سنگينش افتد.

[صفحه 929]

(تو اي سپهبد هر آنگاه خواستي براي سربازانت سرهنگي معين کني بايد همه چيز او را از حيث نيکي نژاد، و اصالت فطرت، و غمخواري نفرات، مورد غور و بررسي قرار دهي) و از سپاهيانت آنکس را بافسري بگمارد که در پيش تو نسبت به خدا و رسول و پيشوايت پند را پذيراتر، و دامانش پاکتر، و بردباريش بيشتر باشد، هم دير بخشم آيد، و هم زود پوزش پذيرد، بزير دستان مهربان، و بزبر دستان تند و مهربان باشد نه (باندک ناروائي) خشمگين شود، و درشتي آغازد، و نه (در کار نبرد اندک) نرمي از کارش باز دارد (خلاصه افسر بايد داراي علو روح، شجاعت قلب، شرف خانوادگي باشد، در عين مهرباني سنگين دل، و در حال گشاده‏روئي با مهابت باشد، براي انتخاب اينگونه افسران) پس بکسانيکه داراي حسبي شريف، و از خانواده‏هاي نجيب، و با پيشينه‏هاي درخشان هستند مراجعه کن، آنگاه با تهمتنان و دلاوران و بخشندگان، و جوانمردان درآميز (و آن افسريکه جويا هستي بجوي، زيرا که ناموس تو ارث و نژاد در تمام طبقات ساري و جاري است، و افسر اگر بسلاح صلاح و نجابت مجهز باشد، در راه شکست دشمن دين نهنگ آسا بدرياهاي مهالک فرو شود، کفن گلگون پوشد، و غازه از خون بر رخ نگارد) زيرا که چنين اف

سراني بزرگواري را مرکز اجتماع، و (درخت) نيکي را شاخساراند آنگاه بدانسانکه پدر و مادر مهربان از فرزندشان دلجوئي ميکنند، همانطور بکارهاي آنان برس (تا آنها نيز پدري کرده بکار زيردستان برسند) و تو نبايد آن نيکي که درباره آنان روا داشته و با آن تقويتشان کرده آن را بزرگ پنداري، و نيز نبايد آن محبتي که به آنان نموده، با همه کمي کوچک شماري، زيرا که همان اندک مهرباني آنها را بالنسبه بتو بسوي پند، و نيکو گماني ميکشاند (و بسا کارها که از همين راه اصلاح ميشود) و هيچگاه از سرکشي بجزئيات امور آنان سر متاب (و کارهاي کوچک را بي‏اهميت منگر) چرا که همين رسيدگي بامور جزئي جائي از مهر تو (در دل آنها) باز ميکند، که بدان سود ميبردن، تا چه رسد به احسان بزرگ که از آن بي‏نياز نيستند، و آن موقعيتي (بزرگتر) دارد. ديگر آنکه، بايد گزيده‏ترين افسران، و سرلشگران نزد تو آنکس باشد که در همراهي و ياري کردن لشگر (از مال و دارائي خويش دريغ نگفته و) بذل مساعي مينمايد، و تا جائيکه نيرو دارد، باندازه که خود و خانواده‏شان را کافي باشد از چيزهائيکه در دسترس او است با آنها) نيکي ميکند، تا اينکه آنها هم به هنگام پيکار با دشمن (از خيال زن و فرزند بيرون

و با خاطري آسوده) همتشان به همان يک راه مصروف باشد، اي پسر حارث، با سرلشگران و سپاهيانت کار به مهرباني ميکن، تا دلهاي آنان به مهر تو بگرايد، و اين را بدان که نيکوترين چيزيکه چشم فرماندهان شهرستانها بدان روشن است پايداري عدل و داد و اظهار محبت نسبت بسرباز ميباشد (وقتي که سرباز از پادشاه محبت ديد همواره دلش بياد سلطان ميطپد، و روحش براي خدمتي که مورد پسند شاهانه باشد پر مي‏کشد) و محبت سپاه جز بسلامتي و پاکي سينه‏هاشان هويدا نگردد، و پندشان بدون غش از کار در نيايد مگراينکه گرد واليان امرشان پره زنند، و دولتشان را بر خويش سنگين نشماراند، و (سربازخانه را زندانخانه ندانند، و تا آن اندازه زير بار شکنجه و ستم و توقعات بيجاي افسران نمانند که بکلي مايوس شده، زبان بنفرين بگشايند، و از خدا) مدت سرآمد دولتشان را خواهان نباشند، بنابراين در برآوردن آرزويشان بکوش، و آنها را نيکو بستاي، (به آنها بگوي شما دژهاي پولادين کشوريد، به آنها بگوي حفظ حيات و ناموس کشور به عهده شما است به آنها بگوي کوچکترين اهمال و سستي شما در جنگ بزرگترين لطمات را بر پيکر کشور وارد خواهد آورد خلاصه با منطق گرم و آتشين خويش آنها را بکار تشويق کن) و کس

اني را که رنجي برده و کار شاياني انجام داده‏اند، کارشان را بسيار يادآوري کن، چرا که اين نکوکاريهاي آنان را پر ياد کردن ( و قولا و عملا با اعطاي نشان و حمايل آنها را تشويق کردن) افسر دلاور را بکارهاي بزرگتري برميانگيزد، و آن نشسته (بي‏شور) را بشور و کار واميدارد، اگر خداي بخواهد.

[صفحه 932]

آنگاه هر يک از افسران که رنجي برده (و در جنگها رشادتها بخرج داده) و کار نماياني کرده است آن کار را براي خودش بدان، و رنج ديگران را بديگري منسوب مدار، (و مگذار جويان آنکار را به نام خويش تمام کنند، و بيرنج بگنج رسند و همين که کارش را انجام داد، در دادن پاداشش کوتاهي مکن، و اگر شخصي شريف و متعين کار کوچکي انجام داد تو نبايد، (بواسطه موقعيت اجتماعي و شرافت خانوادگي) کار کوچک او را بزرگ شماري، و همچنين اگر بينوا مردي کاري به پايان بر تو نبايد (بواسطه بي‏نام و نشانيش) کار بزرگش را کوچک پنداري (خلاصه شريف و وضيع را به يک چشم بنگر، و هر کس را بقدر اهميت کارش اهميت ده، که خلاف اين دستور خلاف دستور عدل و داد، و خداي دادگر است، اي فرماندار مصر) هر آنگاه که امري بر تو مشتبه گردد، و در انجام کاري در ماني آن را به خدا و رسول حوالت ده، زيرا که پاک پروردگار گروهي را که هدايتشان را خواهان بود صلا زد، و در قرآن مجيد سوره 4 آيه 59 فرمود يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم، فان تنازعتم في شي‏ء فردوه الي الله و الي الرسول) اي گروه مومنان خدا و رسول و پيشوايان خويش را اطاعت کنيد، و اختل

اف امور اجتماعي را به خدا و رسول واگذار نمائيد، بنابراين رجوع کردن به خدا بکتاب محکمش چنگ در افکندن، (و دستوراتش را بکار بستن) است و رجوع به پيغمبر نمودن بسنت او که گردآورنده، و از پراکندگي جلوگيرنده است رفتار کردن است (لذا شما بايد از خدا و رسول و پيشوايان پيروي کرده، پيچيدگيهاي امور را بوسيله قرآن و سنت بگشائيد).

[صفحه 933]

(اي مالک متوجه باش، که يکي از امور مهمه اجتماع امر قضاوت است، قاضي بايستي مردي فوق‏العاده دانشمند و بي‏طمع و خوش حافظه باشد، تا در فيصل دادن امور قضائي دچار حيرت و سرگرداني نشده، با اندک توجهي مسائل فقهي را که از قرآن استخراج شده، بخاطر آورده و احکام الهي را بدون خطا و لغزش اجرا نمايد) پس براي مسند قضاوت کسيکه از تمامت مردم نزد تو برتر است او را برگزين، و او بايد از کساني باشد که کارها (ي قضاوت) بتنگيش نيفکنند، و نزاع کنندگان راي خويش را بر او تحميل ننمايند (يعني بقدرت بيان بتواند مدعي يا مدعي عليه را با همه سخن‏پردازي سر جاي خود بنشاند، و اگر احيانا در حکمي دچار لغزش شد) در لغزش نماند، و چنانچه بناحق حکمي راند، واز آن پس متوجه شد از بازگشت بسوي حق پس از شناختن آن خودداري ننمايد، آزمند و طمعکار نباشد (که اگر چنين باشد، دزدان اجتماع خوب ميتوانند با تطميع وي اموالي فراوان به چنگ آرند) بدون رسيدن بکنه کاري به اندک انديشه اکتفا نکند، (چون فرماني که ميراند با موت و حيات و ناموس افراد کشور بستگي کامل دارد، لذا بايستي در احکام کاملا دقيق باشد) واقفترين افراد به مال مشتبه، و چنگ زننده‏ترين کسان به براه

ين و دلايل باشد، به هنگام مراجعه دادخواه، دلتنگيش از همه کمتر، و در نشان دادن امور (حقيقي) از همه‏گان شکيباتر باشد، و در واضح ساختن حکم (قطعي همچون تيغ هندي) از همه برنده‏تر و دليرت باشد، اي مالک، قاضي را بايد از کساني بگزيني که ستودن بسيارش به خودپسندي نکشاند، و با گول و فريب خوردن (از طرف حق بباطل) متمايل نگردد (چه بسيار قاضيان خودپسند و زود باوري که مدعي رند با چند کلمه الفاظ پوچ که در ستايش او بهم بست او را گول زد و حريفرا پايمال ساخت، خلاصه قاضي بايستي دانشمند و بي‏طمع، و به تمام مزاياي انسانيت آراسته باشد، و تو بايد بکوشي و چنين اشخاص را پيدا نمائي، پس از آنکه مسند قضاوت را باينگونه کسان سپردي) آنگاه در کارهاي قضائي بسيار رسيدگي کن، و باندازه مال بر او ببخش، و زندگانيش را توسعه بده، که راه عذرش بسته شود، و با ايثار و بخشش تو نيازش بمردم نيفتد (که اگر افتاده راه رشوه و دزدي باز کنند، و مال مردم را بخورند) و او را در نزد خودت مقام و منزلتي بده (که شايسته قضاوت است، تا از کسي نهراسد، و حق را بدون بيم بگويد) تا کسي از نزديکان تو طمع در وي نيفکند، و بدينواسطه از اينکه مردم کشور ناگهانش بفريبند آسوده ماند زير

ا بيم و ترس را نيروئي است که هر نيروئي را مقهور خويش سازد، و زمام تقوا را بکلي از کف بگسلاند، مگر اينکه او را سري نترس باشد، و آلت دست اشخاص فرار نگيرد) بنابراين در انتخاب قاضي اينها که گفتم بکار بند، و غور و دقت کافي بعمل آور (و مگذار اوضاع گذشته تکرار شود) زيرا در گذشته دين ما بدست عده از اشرار پست و دون فطرت اسير بود، که بدان از روي هوا و هوس رفتار ميکردند، و از آن دنيا را خواهان بودند (عثمان و اقوامش همچون گرگان ديوانه بجان کله اسلام افتاده، و پهن دشت دين را مرتع خويش پنداشتند، هر چه يافتند بردند، و هر که را مخالف ديدند کشتند، پهلوي عمار را شکستند، ابوذر را طرد کردند، در برابر مروان حکمها، سعيد ابن العاصها را با افسارهاي گسيخته، به غارت و چپاول اموال مسلمين گماردند، ميداني اغلب اينکارها از چه راهي صورت گرفت، از راه تهديد، و تطميع قضات، در نتيجه کشور اسلامي که باغستانش بخون حمزه و جعفر، و اينگونه کسان آبياري شده بود، بدان محيط پر افتضاحي که ديدي تبديل گرديد، اکنون که در نتيجه انقلاب افراد غيور و متدين آن خليفه پير از مسند خلافت بگودال گور در افتاد، و حق بحقدار رسيد، و مشت پولادين ما بدهان اشرار کوبيده شد،

يگانه کاري که آن را بهتر بايد انجام دهي، همان انتخاب قضات است بدانطوريکه گفتم).

[صفحه 936]

(مالکا، همانطوريکه دستورات لازمه را درباره آتش و دادگستري بتو داده، و بگزيدن افرادي نجيب و متدين سفارشت کردم، اکنون همان دستورات را درباره حکام و فرمانداران تجديد کرده و ميگويم): در کارهاي کار گذارانت درست بنگر، و آنانرا پس از آزمودن بکار گمار، و ايشان را از روي محبت نيازموده، و سرخود بکار مگذار که اين دو کار دو شعبه جور و خيانت را گرد آورنده، (و رعيت را بدست حکام نيازموده و خودسر تباه سازنده) است، فرمانداران بايد از خانواده‏هاي آزمايش شده، و با حيا و نکوکاران انتخاب شوند، کسانيکه از نظر تاريخ داراي سابقه درخشاني بوده، هم خويشان خوشتر و هم عرض و آبرويشان بجاتر، و هم از فرط نجابت و شرف طمعکاريشان کمتر، و هم انديشه‏شان در پايان دادن کارها رساتر است پس (از گزيدن و گماردن اينگونه کسان را بکار) روزيهاي آنان را فراوان ده که اين کار آنها را در اصلاح نفوسشان تقويت ميکند، و از خوردن آنچه که در زيردست ايشان است بي‏نياز ساخته، و اگر خلاف دستور تو رفتار کرده بامانت خيانت روا داشته، ديگر راه عذرشان بسته است (و نميتوانند بگويند، از راه استيصال و ناداراي به بيت‏المال عمومي خيانت کرديم) و آنگاه کارهاي آنهان را

تحت دقت قرار داده بازرسهائي وفادار و راستگو برايشان بگمار، زيرا که اين در نهاني بازرس بر آنها گماردن آنها را بامانت داري و مهرباني به رعيت وادار نمودن است، از ياران (و فرمانداران و حاشيه نشينان خيانت کار) سخت بپرهيز، و اگر بازرسان تو را آگهي دادند که يکي از آن فرمانداران دستي بخيانت دراز کرده (و مالي به ناحق از کسي گرفته است) تو به اجتماع خبر آنها بر آن خيانت اکتفا کرده، براي کيفرش در پيکرش دست بگشاي، و آنچه که بمدت فرمانداريش گرد آورده از وي بستان، آنگاهش بجايگاه خفت و خواري کشانده داغ بدنامي و خيانت را به پيشانيش بزن، و قلاده ننگ و تهمت را (طوق وار بطوري) بر گردنش بيفکن (که تا جهان باقي است هماره نامش بخواري و سرافکندگي برده شوده، و براي ديگران درس عبرتي باشد)

[صفحه 938]

(اي پسر حارث، همين که از کار آزمايش و گزيدن فرمانداران بکار بر آسودي، بيدرنگ بامور مالي کشور بپرداز) و بکار خراج تا آنجا که حال مردم کشور بسامان شود، رسيدگي کن زيرا اصلاح امر خراج، و بسامان کردن امر خراج دهندگان سبب آسايش ديگران است و تا کار خراج و خراج دهنده درست نشود، آن ديگران آسايش نبينند (چرخهاي منظم کشور بمدار پايمال ميچرخد، هر کشوريکه ثروتمندتر سازمان معيشت مردمش محکمتر، و روحياتشان قويتر است، پس براي تقويت روحيه ملت نخست بايد مباني مالي محکم شود) زيرا که مردم کليه نانخوران خراج و خراج دهندگانند (اما نه اينکه دارائي مردم را بنام خراج به ستم بستاني، بلکه بايد براي خراج دهنده توليد ثروت کني) و البته بايد در عمران و آبادي زمين نظرت رساتر باشد، تا منظوري که درباره خراج گرفتن داري، زيرا که خراج جز به آبادي زمين گرد نيآيد، و هر که بدون آباد کردن زمين در صدد گرفتن خراج برآيد باعث ويراني کشور و تباهي مردم، و امرش جز اندکي پايدار نيست (پيش از اصلاح امر کشاورزي از ملت ماليات گرفتن تيشه به ريشه کشور زدن است، تو اي فرماندار بايد موانعي که بر سر راه کشاورزان است مرتفع سازي مثلا) اگر از سنگيني بار مال

يات، يا پيش آمدي ديگر، يا بند آمدن آب چشمه و قنات و يا نيامدن باران، و فرو نشستن شبنم، يا دگرگون شدن زمين در اثر طغيان سيل، و يا تشنگي که کشتزار را خشک و بي‏آب گذارده (خلاصه از اين قبيل امور) اگر بتو شکايتي کردند تو بايد به آن اندازه که اميد اصلاح امر آنان را داري، براي آنها (در اخذ ماليات) تخفيف قائل شوي، نکند که اين تخفيف دادن و بار پرداخت آنها را سبک گرفتن تو را سنگين افتد، زيرا که اين اندوخته‏ايست که با آباد کردن کشور و زينت دادن حکومت بتو باز ميگردانند، مضافا به اينکه، با برقرار کردن (اينکار که نشانه‏ايست از) عدل و داد در بين ايشان ستايش نيکشان را نسبت بخود جلب کرده، در حاليکه بواسطه آنچه که نزدشان اندوخته از رفاهيت و آسايش، و مدارا و عدل و داد بقوت آنان افزوده، و براي خويش تکيه‏گاهي محکم ساخته، و از آن پس، اي بسا کارهاي دشواري که هر گاه حل آنها را بعهده آنان گذاري، از روي طيب نفس، و با کمال عشق و نشاط بانجام آن کمر بر بندند، زيرا (مردم) کشور آبادي (پشتشان قوي است) هر اندازه بار که بر گرده (آن مردم و) آن کشور گذاري تواند کشيدن (اي مالک هيچ ميداني کشور را چه راه ويران، و مردم مملکت از چه روي، روي خاک سياه

مي‏نشينند از ظلم حکام، از بيدادگري فرمانروايان، هنگاميکه تيره‏بختي خودخواه، و خداي ناشناس به نام والي، ننگ رسوائي بر خويش ميخرد، و بگرد آوردن زر، و گرفتن املاک رعايا، و ساختن قصرهاي زيبا ميپردازد، در اين وقت است که) زمين روي تنگدستي اهلش ويران، و رعيت مستمند و پريشان ميگردد، بواسطه توجه فرمانداران بگرد آوردن (دارائي) و بدگماني، ولي اهميت دانستن آنان پايداري کشور را، و کمتر پند گرفتنشان از پيشامدهاي روزگار (بنابراين بهوش باش، و کسانيکه از دزدي و خيانت و آزمندي و دون طبعي برکناراند بکار گمار، تا ملک و ملت پايدار و با نشاط بمانند).

[صفحه 940]

(از اينکارها که فراغت جستي) آنگاه يکي در حال دبيران و نويسندگان خويش نظري افکن، و نکوترين آنان را بکارهايت بگمار (و دبيرخانه را از ملت نادرست بپرداز) نوشتجات خويش را که در آن کيدها انديشيده، و اسرار (مملکتي را که از غير نهان داشته و نظريات) خويش را در آن نگاشته به کساني تخصيص ده، که نکوئيها در آنها گرد آمده، و خويهاي ستوده را مرکزاند (چرا که در غير اينصورت ممکن است مستوفيان و دبيران نانجيب همين که اندک رنجشي از تو پيدا کردند، دشمن را بنقاط ضعفي که در تو جسته‏اند بياگاهانند، لشگر را بشکنند، و کشور را سر خاک سياه بنشانند، دبيريکه مجموعه اسرار خويش را بدو مي‏سپاري بايد) از مردمي باشد که در اثر بزرگي مقام سرمست و در مجمع همگاني جرات بر مخالفت تو پيدا نکرده، بخيره برويت نايستد، و در رساندن نامه‏هاي کار گذارانت و نگاشتن پاسخهاي آنان از جانب تو بطرزي نيک و دلپسند قصور و غفلت جايز نشمارد (زيرا چه فرمانداراني که در امور مهمه از دربار کسب تکليف کنند، و در گرفتن و رها ساختن بي‏گناهان و گنهکاران مثلا دستور خواهند، و پا چه بسا که از دول همجوار مکتوباتي که مستلزم جوابهاي فوري است برسد، که اگر دبير سهل‏انگار

باشد آبروي ملک و ملت را پيش خودي و بيگانه خواهد ريخت، دبير بايد مردي باشد که در آنچه که از براي تو مي‏ستاند، و آنچه که از جانب تو ميبخشد دستخوش اهمال و سستي نگردد، ناتوان از اين نباشد که پيماني بسود تو بندد، يا معاهده که بزيان تو بسته شده است لغو و بازش نمايد، در کارها موقعيت مقام خويش را بشناسد، و قدر و مرتبه خود را بداند (بداند که او دبير و يا وزير کشور پهناور اسلامي است بداند که خطش حجت، و امضايش معتبر است، بداند بيهوده نبايد بهر کس سر خطي داد، و هر نامه را امضا کرد) زيرا آن کس که چنين بوده، و اندازه خويش نداند، البته بجاه و رتبه غير خودش نادانتر است، (و از عظمت مقام سلطنت بي‏اطلاع‏تر، آن وقت است که با يک امضا و تصويبنامه قرنها سال مليونها بشر را بدبخت و بيچاره خواهد کرد) اي مالک نکند که روي حسن ظن و تفرس نيکي و اطمينانت از آنان دبيري برگزيني، چرا که اين فرقه دبيران (و داوطلبان خدمات دولتي که منظورشان پر کردن جيبها است) براي بدست آوردن مال فرمانداران خويشتن را آراسته و نيکو خدمت وانمود مينمايند، در صورتيکه (مطلب بخلاف آن و با اينکه اغلب در کارهاي عادي ميمانند معذلک آن گندم نمايان جو فروش ادعاي تخصص در کار

ها کرده دم از تقوا و ديانت ميزنند، و حال آنکه) هيچ چيزي از پند و امانتداري نزدشان يافت نميشود، لکن آنانرا بکار بگمار، و از اين نکته معياري بدست آر) و بنگر تا براي نيکان پيش از تو چه کردند، آنگاه هر يک از آنان که در ميان مردم اثرشان نيکوتر، و در کار امانتداري سرشناس ترند، مصدر کاري کن، و اگر اينکار را انجام دادي دليل بر اين است که تو در پيشگاه خدا، و ولي امرت فرمانبرداري، و در سر هر يک از کارهايت سرکار و رئيسي مقرردار، که بزرگي کار درهمش نشکند، و بسياري آنها آشفته خاطرش نسازد (زنهار زنهار اي مالک اين شرايط که با تو گفتم درباره وزيران و دبيران مرعي دار، و اشخاص با سابقه وبي‏عيب را بکار گمار) که اگر در نويسندگان، و دبيرانت عيب و زشتئي يافت شود، و تو از آن غافل ماني، زشتي او بر تو است (و فردا خدا باز خواست ستمکاريهاي او را از تو خواهد کرد، ناگفته نماند دبير و کاتبي که منظور نظر حضرت بوده، و از اوصافيکه براي او معين فرموده‏اند بدست ميآيد، که امروز از چنان دبيري به نخست وزير تعبير ميشود، وگرنه ديگر دبيران را معني ندارد، که شخص پادشاه معين کند، و آنان را ترسد که باسرار و رموز کشور آشنائي پيدا نمايد، و اين اوصاف براي

شخص وزير است و بس).

[صفحه 943]

(مالکا، کنون هنگام آن رسيده که سخني چند درباره سربازان اقتصاد، يعني بازرگانان و پيشه‏وران با تو در ميان نهم، فلذا ميگويم): درباره بازرگانان و ارباب صنايع (از من) اين بپذيرد، و درباره آنکه در شهر (و بازار حجره گرفته و) نشسته، و يا آنکس که با مال و ثروت خويش (براي سودا کردن و بسود رسيدن و سود رساندن شب و روز، دور از خانه و فرزند در صحرا و دريا) همي در رفت و آمد است، و آنکس که) بکد يمين، و عرق جبين براي رفع نيازمنديهاي کشور) پيکرش را بکار افکنده است، سفارش کن (ماموريت درباره همه آنها) نيکو رفتار کنند، چرا که اينان‏اند ريشه‏هاي منافع که از راههاي سخت و دور دست از دشت و دريا و بيابان صاف و کهسار کشورت و از جاهائيکه مردم در آن گرد نيامده، و جرئت رفتن بدانجا را ندارند، آنها سودها از آنجا بدست آورنده (و وسائل آسايش مردم کشور را فراهم سازنده) ميباشند، هم اينان مردمان مسالمت جويند، که بيم (فتنه و) سختي در آنها نرود، و صلح و آشتئي هستند که ترس ايجاد انقلاب و شورشي از سوي آنان نيست (کاخ اقتصاد کشور از اينان پاي بر جاي، و طاق فقر و بدبختي مملکت از اينان نکون است) بنابراين چه در شهر و مرکز، و چه در حول و حوش

کشورت بامور آنها رسيدگي کن (و برفع مشکلاتشان بگوش) و با تمام اين اوصاف بدان که در همين طبقه مردماني بي‏اندازه سختگير، با بخلي زشت و قبيح، براي بردن سودها (ي سرشارتر) و در فروختنيها نرخ بدلخواه معين کردن ميباشند، و کار اين بازرگانان بخيل و محتکر باعث زيان عمومي و عيب فرمانروايان است (اين نکته ميرساند که فرماندار نه تنها در تمشيت امور شهر ناتوان است، بلکه تا آن اندازه دون طبع و خوار و بيوجود است، که از عهده کار محتکرين خدا ناشناس نميتوانند بدر آيد، اي پسر حارث) بموجب اين فرمان از احتکار جلوگيري کن، زيرا رسول خداي صلي الله عليه و آله، از آن جلوگيري کرد، و بدانکه کار داد و ستد بايستي آسان دردي موازين عدل و انصاف انجام شود، و بخريدار و فروشنده اجحاف وارد نگردد، و هر که از اين فرمان سر پيچيد، و پس از نهي تو باحتکار گرائيد، او را کيفر ده، چنان کيفري که او را رسوا کننده (و غير او را عبرت دهنده) باشد، لکن در کيفر نيز اندازه نگهدار و به اسراف مگراي.

[صفحه 945]

اي پسر حارث، همينکه از دستجات مختلف کشور، از سرهنگ و سرباز، و فرماندار و قاضي و وزير و تاجر و پيشه‏ور گذشتيم، نوبت سفارش درباره تهيدستان، و مستمندان در ميرسد) زنهار زنهار، از خداي بترس درباره اين دسته فرودين از درماندگان و بينوايان و نيازمندان و کسانيکه برنجوري و سختي و ناتواني دچاراند، و وسيله کار و کسبي ندارند در ميان اين دسته درويشان مردماني‏اند قانع (که بکمترين چيزيکه به چنگشان افتد بسازند، و به نيروي همت بلند، دست دريوزگي به پيش خسان دراز ننمايند) و نيز کساني هم هستند که از فاقه بجان آمده (و ناني ببهاي آبروي و عفت نفس بچنگ آرند، و سد جوعي کنند، اي مالک اين فقر اعيال خدا، و تو و همه ثروتمندان وکلاي اوئيد، خدا مال را بتوانگران داد، و آنها را به سرپرستي درويشان مامور ساخت) بنابراين خداي را پاس دار، و حقي را که پروردگار براي آنها بتو سپرد به آنان بسپار، و قسمتي از بيت‏المالت، و قسمتي از غله‏هائيکه از غنائم سرزمينهاي اسلام بدست آمده است، برايشان مقرر دار و (ميان شهري و غريب فرقي قائل نشده) هر چه که بنزديک ميدهي دور را مانند آن بده و (بدان که) رعايت حق هر يک از آنان باز دارد، چرا که تو بواسطه کا

رهاي بسيار و مهمت چنانچه حقي را ضايع گذاري معذور نخواهي بود (خدا فرداي قيامت اين را از تو نميپذيرند، که بگوئي کارهاي دولتي، و مشاغل سلطنتي مرا از رسيدگي بحال بينوايان و فقرا مانع گرديدند، زيرا که وظيفه تو در درجه اول آنست که خداي را خوشنود کني و بحال فقرا برسي) پس تو نبايد همت خويش را از آنان دريغ گوئي، و از روي کبر و خيلاء رخ از آنها برتابي، و البته بکارهاي آن کسانيکه چشمها آنان را خوار مينگرند، و مردمشان کوچک ميپندارند، و دستشان بتو نميرسد رسيدگي کن (زيرا درباريان چاپلوس که تکمه‏هاي لعلگون جامه‏شان همه از خون دل بينوايان است، کجا کهن جامه‏گان ژنده پوش را ببارگاه سلطنت بار دهند، تا عرايض خويش را به عرض ملوکانه برسانند، فلذا پادشاه خداپرست خود بايد به دلجوئي آن دل افسردگان برخيزد، و ريش درونشان را مرهم نهد، مالکا از ميان کارمندانت) چه خوش است که نيک مردي خدا ترس و فروتن، و مورد اطمينانت را بگزيني تا (بعرايض آنها رسيدگي کند و) امورشان را بتو برساند، پس (از آنکه بحال پريشان و به بي‏سر و ساماني آنها آگاه گشتي بيدرنگ برفع نيازمنديهاي آنان کمر بربند، و با آنها طوري رفتار کن که به هنگام ديدار خدا (وند قهار) عذرت بپ

ذيرند، چرا که در بين رعيت اين طبقه نيازمندان (و پريشان حالان که دلي از اندوه لبريز، و لبي از شکوه خاموش دارند بسي (از ديگران بعدل و داد نيازمندترند، پس با ادا کردن حق هر يک از آنها در نزد خدا براي خويش عذري بتراش (تا به هنگام بازپرسي آسوده باشي، اي پدر ملت، آيا يتيمان را مي‏شناسي؟؟ يتيمان نونهالان خردسالي هستند که در آغاز کودکي که سخت نيازمند سرپرستند، بدرد يتيمي و بي‏پدري دچار شده‏اند، آن اطفال معصوم داراي رنگهائي پريده، و دلهائي افسرده هستند، همانهائي‏اند، که بهمه چيز کس بايد حسرت برند، و دم بر نيارند) پس باحوال زار بي‏پدران (خرد سال) برس، و نيز از حال پيران سالخورديکه دستشان بجائي (از کار و کسب) بند نيست و (از روي مناعت و علو همت) خويشتن را براي چيزي از کسي خواستن آماده نساخته‏اند غافل منشين و (اي سرپرست اينکه درباره يتيم خردسال و پيرمرد سالخورد يکسان بتو سفارش کردم، براي اينست که اين هر دو در عرض هم واقع‏اند، آن پير کهنسالي که گردش روزگار روي سيمين و موي مشگينش را تبديل بعکس کرده است، با آن کودک پسريکه لذت زندگاني را نچشيده، و در اولين مراحل نحيف‏اند، هر دو نيازمند پدر و پرستاراند، پس تو بايد درباره هر د

و حق پدري و پرستاري را رعايت کني که راه حق همين است) و اينکار هم بر فرمانگذاران سنگين و گران است، و اصولا هر گونه حقي گران است و سنگين (بر هر که باشد) جز اينکه گاهي سبک ميسازد، خدا آن را بر کسانيکه خواهان پاياني نيک بوده، خويشتن را بصبر و شکيبائي واداشته، و بدرستي وعده‏هائيکه بايشان داده شده است، اطمينان پيدا کرده‏اند0 و هر بار سنگيني را بخاطر خوشنودي خدا سبک ميکشند).

[صفحه 948]

(مالکا، براي آنکه فرداي قيامت در دادگاه عدل خداوند محکوم نباشي تکرار کرده و ميگويم) پاره از وقت خويش را براي رفع حوائج نيازمندان مقرر دار، و خود را مهيا ساخته در مجلس عمومي بنشين، و براي آن خداونديکه تو را بيافريد فروتني پيشه ساز، در آن روز سپاهيان و ياران و نگهبانان، و پاسبانان خويش را از آنان به يک سوي زن (و خود حشمت سلطنت را فروهشته، دادخواهان را با لطف و مهرباني پيش خوان، و بعرايضشان بدقت گوش ده،) تا اينکه سخنرانشان بدون (ترس و طپش دل و) لکنت زبان با تو سخن گويد، (و عرض تظلم کند) زيرا من از رسول خداي صلي الله عليه و آله شنيدم که مکرر ميفرمودند، آن توده که بدون (بيم و هراس و) لکنت زبان حق ضعيف را از قوي گرفتن نتواند هرگز پاک و پيراسته نگردد، در آن هنگام بريده و درشت و ناهموار سخن گفتن را از آنها بپذيرد، و بر خود مگير، و تانف و تندي را از خويش به يک سوي نه تا (آنها آنچه در دل دارند بدون بيم و هراس بگويند، و بواسطه اين خوشخوئي و مهرباني با خلق) خداوند درهاي رحمتش را به روي تو بگشايد، و پاداش فرمانبرداريش را بتو ارزاني فرمايد، و اگر موقع مقتضي براي منع و بخشش بود) هر چه بگشاده‏روئي ببخش و (هر چه

باز ميگيري) با پوزش و مهرباني باز گير

[صفحه 949]

ديگر آنکه در بين کارهاي تو کارهائي است که ناگزير خودت بايستي آنها را انجام دهي از قبيل پاسخ دادن کار گذارانت، بهنگاميکه دبيرانت بمانند (و ندانند فلان مطلبت که راجع بکارهاي مهم است، جوابش را چسان بايد دادن) ديگر انجام کارهاي مردم است، بهنگاميکه تراکم کار يارانت را دلتنگ سازد (و بيش از آنکه ميکنند نتوانند، اي مالک برنامه کار را نيکو منظم کن) و کار هر روزي را براي همان روز بگذار، زيرا هر کاري مختص بروز خويش است (و مسامحه کردن و کار امروز را بفردا افکندن سبب آشفتگي اوضاع ميشود، کار امروز را بفردا مفکن تا بتواني، که من افکندم و افکند بدين روز سياهم) اي مالک گو اينکه کارهائيکه درباره رتق و فتق امور کشور انجام ميدهي، چنانچه نيت پاک، و توده در آن آسوده باشد، همه آنها براي خدا است، لکن (فراموش مکن که تو ناگزير از انجام دو وظيفه ميباشي، يکي اجتماعي که همان بکار مردم رسيدن است، ديگري انفرادي است که آن عبارت از عبادت خدا، و خواندن دعا و نماز، و رخ بدرگاه خدا سائيدن است و) بهترين آن اوقات، و پاکترين آن اقسام را براي آنچه که بين تو و خداست انتخاب کن. البته بايد بپاداشتن فرايض و واجبات ديني که مختص بذات پرورد

گار است، در هنگامي باشد که آن هنگام مختص بدان کار است (نمازها را اوائل اوقات بگذار، و بتاخير مينداز در شب و روزت پيکرت را به خداي ببخش، و به آنچه که باعث نزديکي به خدا است کاملا وفا کرده و آنها را بدون کاهش و افزايش بجاي آور، اگر چه اين کار پيکرت را بفرسايد، و هنگاميکه از براي مردم به نماز جماعت ميايستي نمازت بايستي طوري باشد که (بواسطه بسيار طول دادن و يا واجبات آن را ترک کردن) باعث ملامت مردم، و يا تباهي نماز نباشي، زيرا که در مردم کساني يافت شوند، که آن دردمند، و اين نيازمند است، و بايد رعايت حال آن دور کرد، و بواسطه طول دادن از حضور در جماعت مانعشان نگرديد بخاطر دارم) بهنگاميکه رسول خداي صلي الله عليه و آله، مرا بسوي يمن ميفرستادند، از آن حضرت پرسيدم، نماز را با آنان چسان بگذارم؟ فرمود: همچون ناتوانترينشان نماز با آنان بگذار، و با مومنان به مهرباني رفتار کن.

[صفحه 951]

اي مالک، پس از بکار بستن اين دستورات، نکند که روي در پوشيدنت از رعيت پر بطول انجامد، زيرا که اين روي نشان ندادن فرمانگذاران بملت شعبه از تنگ گرفتن و بکارها(ي کشور) بي‏اطلاع ماندن است (اي پسر حارث، يکي از چيزهائيکه باعث ويراني ممالک اکاسره و قياصره شد همين روي نشان ندادن، و بکارهاي ملت بي‏اطلاع ماندن بود، بهوش باش که) اي روي از رعيت نهان کردن زمامداران بهمان اندازه که پنهان شده‏اند، بهمان اندازه آنان را باحوال کشور بي‏اطلاعشان نگهميدارد، آنگاه کار بزرگ نزدشان کوچک، و کوچک بزرگ، از زيبا زشت، زشت زيبا، حق و راستي بباطل، و نادرستي مشوب و آميخته ميگردد، (و هرج و مرج در کشور بر پا ميشود) مگر نه اين است که فرمانگذار، نيز بشري است که هر کاري را که مردم از وي پنهانش دارند او بدان کار ناشناس ميماند، و حق هم که داراي نشانه که مراکز کذب و صدق از آن مشهود و هويدا باشد نيست (بسا کارهاي باطل و دروغي که راست و حق در نظرش جلوه دهند، و او گول خورده تشخيص دادن نتواند) اي مالک تو بيرون اين دو مرد نخواهي بود، يا مردي هستي بخشايشگر، و بخشنده در حق و راستي، پس در اينصورت براي چه از حق واجبي که ببخشي يا کار نيکي که بج

اي آوري، روي از خلق در پوشي، و مردي هستي مبتلاي به منع و بخل، که در اينصورت هم مردم خودشان وقتي از بذل و بخشش مايوس شدند، با شتاب دست از تو برخواهند داشت (و پي کار خويش خواهند رفت پس در هر دو صورت از چه روي روي نشان ندهي، و با پرده‏گيان به پرده‏نشيني) با اينکه اغلب در خواستهاي مردم از تو چيزي نيست که باعث رنج و دردسر باشد (منتها کاريکه مردم با تو دارند اين است که) يا شکايت از مظلمه‏ايست، يا در خواست عدل و دادگري در کاري است (که هر دوي آنها را تو بدون رنج و خرجي با جنبش دستي، و يا حرکت پاي ميتواني انجام داده و آنان را از خويش خورسند سازي).

[صفحه 953]

(اي مالک) فرمانگذاران را نزديکان و خويشاني است که خوي گردنکشي و خودسري در آنها ريشه دوانده، و بکم انصافي در داد و ستدها دستي دراز دارند (اينان با اينکه نوکر و خدمتگذاراند کبر و نخوتشان به مراتب از پادشاه بيشتر است) پس تو با قطع اسباب اين خوها (ي نابهنجار) ريشه آنها را بکن (هيچ ميداني بساط کبر و نخوت آنان چسان نور ديده شده) و ريشه شرشان از بيخ بر ميافتد؟ با اينکه) هيچگاه به هيچ يک از پيرامون گردان، و خويشاوندانت قطعه زميني واگذار نکني (و دهي را به تيولشان ندهي) زنهار اي مالک نکند که کسي از آنان بگرفتن کشتزار و مزرعه طمع در تو افکند، و آنگاه باعث زيان و آزار آن کسي شوند که در کار مشترک، و يا در سيراب کردن زمين با آنها همسايه است، و آنها بخواهند سختي کار شرکت را بدوش آن همسايگان بگذارند که در اينصورت سود سرشار و گواراي آن براي آنان و نکوهش و زشتيش در دنيا و آخرت بر تو است (و تو نبايد در راه حق خويش و بيگانه بشناسي، و بين پسر خود، با آن سياه آفريقائي تفاوتي قائل شوي) دور و نزديک هر که با اجراي حق موافق است حق را درباره وي مجرا دار (گو اينکه حق سنگين است، و در اجراي آن اندامي آهنين و استخواني پولادين

لازم است) پس تو در کار اجراي حق شکيبا و (پايدار و از خدا) پاداش خواه باش، نزديکان را بگذار تا (هر چه ميخواهند بگويند، و هر قدر ميخواهند برنجند و) از حق هر چه ميخواهند به آنها برسد، برسد، تو پايان کار را بنگر که با همه گراني و سنگيني تا چه اندازه فرخنده و پسنديده است. و اگر (گاهي چنان افتد که) رعيت از بدگماني تو را ستمگر پندارد، تو براي رفع گمانهاي بدشان (بيدرنگ) صلاي عام در ده، و بدان واسطه با پوزش و دليلت آن بدگمانيها را از خويش بگردان، زيرا که تو در اينکار (دستور) نفست را برياضت بسته، برعيت مهرباني کرده، و بواسطه اين ذکر علت و آوردن عذري بپايداري حقي که تو آن را خواهاني رسيده (همين که توده ملت ديد تو تا آن اندازه فروتن و متواضعي که بصرف اندک تو همي حاضري در مقام رفع سوء تفاهم برآمده بي‏گناهيت را اثبات کني عذرت نيز موجه است، آن وقت است که رعيت حساب کار خود را کرده راه حق را خواهد پيمود).

[صفحه 955]

(اي سرهنگ در ميدان جنگ بسيار افتد که دشمن خويش را در چنگ سپاهيان تو زبون بيند و از در آشتي در آيد) تو نبايد از صلح و سازشي که خوشنودي خداي در آنست و دشمنت تو را بسوي آن ميخواند سرپيچي کني، چرا که آسايش سپاهيانت و آرامش کشورت و آسودگي از اندوههايت در آن صلح است، اما زنهار زنهار، پس از بستن پيمان صلح حزم احتياط را از کف مگذار، و از دشمن (سرسخت) غافل منشين، و زير بار گمان نيکت مرو، زيرا چه بسا که دشمن براي فريب زدن (و خواب خرگوش دادن تو) بصلح نزديک گردد (تا همينکه سپاهيان تو بگمان صلح سلاح جنگ به يک سوي برنهند، و بر آسايند، بناگاه او همچون گرگ از بند جسته، از کمين برون تاخته، و جنگ را بسود خويش پايان بخشد، اصولا جنگ يعني فريب يعني غافلگير کردن حريف، يا با شمشيرها با نيرنگ و تدبير) اما اگر (ديدي مغز حريف از اين سودا خالي، و واقعا آشتي را خواهان است و) تو ميان خويش و دشمنت پيمان آشتي بستي، و بلباس امان و زينهارت ملبسش ساختي البته به پيمانت وفادار باش، و امانتي را که بذمه گرفتي رعايت کن، و خويش را سپر پيمان و زينهارت بدار، چرا که با همه اختلافات آراء، و پراکندگي اهواء بر مردم اسلام هيچ چيزي رعايتش از

وفاي بعهد لازمتر نيست (وفاي بعهد تا آنجا گرامي و محترم است که) حتي پيش از پيدايش (اسلام و) اسلاميان بت پرستان هم چون عواقب شوم پيمان‏شکني را دريافته بودند بر وفاي بعهد پايدار ميماندند (فلذا زيبنده است که مسلمانان با داشتن قوانين نوراني قرآن بيش از هر کس آنرا رعايت کنند و محترم بشمارند، مالکا) نکند باماني که داده، و پيماني که بسته خيانت ورزيده دشمنت را فريب دهي (که اينکار نشانه دليري عصيان بر خداوند است) و بر خداوند دليري نکند جز بدبختي نادان و عهد و امان (و پايداري بر آن) وسيله آسايشي است که خداوند روي مهر و رافتش بر بندگانش مقرر داشته است، و دژي روئين و استوار است که در جوار و پناه آن مي‏آرمند، و نبايستي فريب و تبهکاري در آن راه يابد. و نيز پيماني مبند که در آن علت و بهانه از فريب راه داشته باشد (و بخواهي از آن راه دشمن را بفريبي، بلکه بهر چه عهد کرده بايستي وفادار ماني، و اگر پس از بستن پيماني که براي خدا بايستي آنرا محترم شماري خويش را در تنگنا (و دست و پاي بسته) يافتي مبادا بخلاف حق و حقيقت آن رشته را بگسلاني، زيرا شکيبائي تو بر تنگي کاري که (دير يا زود) اميد گشايش و دريافت پايان نيکيش را داري (هزاران بار

) بهتر از نيرنگ و فريبي است که از پايانش بيمناکي (و بيمناکيت از آنست که دوست نداري بجهانيان دوستي سست عهد و پيمان‏شکن معرفي شوي) و ديگر اينکه از جانب خدا نيز بازخواستي تو را فرو گيرد، که در دنيا و آخرت نتواني خويش را از زير (بار مسئوليت آن بيرون کشاني.

[صفحه 957]

مالکا، از آن خوني که ناحق و ناروا ريخته شود سخت بپرهيز، چرا که هيچ عذاب را نزديک کننده، و رنج را بزرگتر نماينده، و نعمت را زايل کننده، و عهده را کوتاه کننده‏تر از خونيکه بناحق ريخته آيد نيست (که نيست) بهنگام رستاخيز (آنانکه ناحق و ناروا کشته شده‏اند، با همان طرزهاي فجيع و مناظر هولناک سر از خاک برکشند، و قائمه عرش الهي را به دادخواهي بگيرند، در آن روز) نخستين محاکمه‏اي که خداوند بدان ميرسد موضوع خونهاي بناحق ريخته شده ميباشد، مبادا که باتکاء مقام سلطنت چنگال بخون بيگناهي بيالائي که اين چنگ بخون بيگناهان آلودن پادشاهي را سست و زبون ساختن بلکه بمنزله ريشه‏کن کردن و بديگر کسش سپردن است (ملت غيور بهنگامي که ديد شاه در ريختن خون بي‏گناهان دلير است، بر خون خويش بيمناک شده خونش بريزند، و ديگري را به پادشاهي بردارند) اگر عمدا کسي را کشتي در پيش خداي و من (که اميرالمومنينم) عذرت پذيرفته نيست، زيرا قصاص بدن در آن لازم افتد (و بايستي بازاي خون مقتول خون تو ريخته آيد) و اگر گاهي چنان افتد که از روي سهو و خطا (و يا از فرط خشم و هوا) يا اندازه نگه نداشتن در مشت و تازيانه و تيغ بکشتن کسي دچار آئي، پس بدان که

بالاتر از کوبيدن مشتي کشتن است (چه تفاوت ميکند که تو با مشت و لگد کسي را بکوبي تا بکشيش يا اينکه با شمشيرش از پاي درافکني) نکند که نخوت و خودخواهي شاهي تو را مانع از اين گردد که خونبهاي مقتول را نپردازي (و البته بايد آن را با کمال ميل پرداخته، و از آنان پوزش خواهي که بر جانت بخشوده‏اند).

[صفحه 959]

مالکا، هيچگاه خويش خواه مباش، و از اتکاء بچيزيکه تو را به خودخواهي بدارد، و ازاينکه دوست داشته باشي پر ستايشت کنند سخت بپرهيز، چرا که براي نابودي نيکي نيکان براي شيطان اين نيکوترين فرصتها است (که شخص را به تکبر وادارد، و کردار نيکش را از بين ببرد، چنانکه خود کرد و برد. ديگر آنکه نکند که با نيکوکاريت بر رعيت منت نهي، و نازفروشي، يا کردارت را بر آنان بيش از آنچه که هست آرايش دهي، يا وعده بدهي و وفا نکني، چرا که اين منت نهادن نيکي را باطل، و کار را بزرگتر وانمود، نمودن، و نور حقيقت را زايل، و خلف عهد کردن در نزد خدا و خلق موجب دشمني است، خداوند پاک خود فرمود: (در قرآن مجيد سوره 61 آيه 3( کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لاتفعلون، اينکه آنچه را که نميکنيد بگوئيد، بر خدا گران و دشوار است. (هرکاري را وقتي است معين) پيش از فرا رسيدن اوقات کارها، از تعجيل و شتاب بپرهيز، و در امکان انجام آنها پر حريص و کوشا مباش، و بهنگاميکه سر رشته کار گم است، در انجام آن پر سرسختي نشان مده، يا در صورت بدست افتادن وقت، سستي جايز مشمار، (خلاصه) هر چيزي را بجاي خود، و هر کاري را بهنگام خودش بگذار. زنهار سخت برکنار باش از ا

ينکه، آنچه که مردم در آن يکسانند بخويش اختصاص دهي (غنائم را تصاحب مکن، و املاک از کفار بدست آمده را تيول و خالصه خود قرار مده) و در آنچه که توجه آن تو را واجب افتاده است، از کارهائيکه ديگران هم از آن آگاهند، خويش را بناداني و بي‏اطلاع مزن (و نواقصت را مرتفع ساز و حقوقيکه از مردم بستم ستانده بدستشان بده) چرا که دير يا زود (پرده در روزگار) پرده از کارت برکشد، و آنچه گرفته براي ديگران از تو بگيرد، و داد ستمکش را از تو بستاند. اي مالک، شراره خشمت را فرو بنشان، و برندگي غضبت را در هم شکن، يورش و تندي زبانت را در اختيار خود گير، با شتاب نکردن و جوش و خروش را عقب زدن از اينکارهاي نابهنجار برکنار شو، تا آنکه خشمت فرو نشيند، و زمام اختيارت بچنگ افتد و بدانکه تو هرگز در اين راه بر نفس خويش تسلط پيدا نکني، جز آنکه با يادآوري مرگ، و برزخ و بازگشت بسوي پروردگارت، اندوهت را فراوان سازي.

[صفحه 961]

مالکا، بر تو لازم است در آنچه که بر گذشتگان پيش از تو گذشته است (و تواريخ آنها را زشت يا زيبا در ستودن خويش ثبتشان کرده‏اند سير کني) از حکومتهائيکه بداد گرائيدند، و يا روش نيکي را کار بسته‏اند، و يا حديثي را که از پيمبرتان که درود خداي بر او و بر آلش باد باز گفته‏اند، و يا امر واجبي که در کتاب خداوند بدان اشارتي رفته است، آنها را يادآور شده آنگاه آنچه از اين قبيل کارها که تو را ملحوظ افتاده، و ديدي ما بدان رفتار کننده‏ايم، تو نيز آنها را بکار بند، مخصوصا در بکار بستن مضامين اين عهدنامه که آن را با تو سپردم، و پايه برهان و دليل خويش را بسپردن آن بر تو استوار ساختم، سخت جدي و کوشا باش (و دستورات نوراني آنرا بين خدا و خلق، و خود نيکو به مورد اجرا بگذار) تا اينکه نفس تو به هنگام شتافتن بسوي خواهشها عذر و بهانه نداشته باشد، (و از افتادن در پرتگاههاي شهوت برکنار ماند) گو اينکه هيچگاه نگهدارنده از زشتي و رساننده به نيکي جز خداوند تعالي (کسي نيست و) نخواهد بود، بخاطر دارم روزگاري رسول خدا صلي الله عليه و آله بمن دستور دادند که در امر نماز و زکوه، و با غلامانتان به نيکي رفتار کردن، سخت مراقب و کوشا باشم،

من نيز عهدنامه، و دستورا (ت گرامي) خويش را با همان عهد و پيمان آن حضرت بپايان مي‏آوردم (اميدوارم خداوند تو را در اينکار بزرگ موفق و مويد بدارد، زيرا که) زمام کارها همه بدست نيرو توانائي خداوند ارجمند است و بس.

[صفحه 962]

(مالکا، وصيتنامه من در اينجا پايان پذيرفت، يعني ديگر چيزي نمانده بود که آن را با تو نگفته باشم) و من اکنون از خداوند بزرگ خواهان آنم که با رحمت وسيع و قدرت عظيمي که بر بخشودن هر چه که مورد پسند و توجه (بشر) است دارد، که من و تو را موفق به آنچه که خوشنودي او در آنست بدارد، و از پايدار ماندن بر جديت و کوششي درخشان و روشن (انجام اوامر) او و (خدمت) بخلقش با نامي نيک در ميانه بندگان، و اثري خوب و مطلوب در بلاد، با تمامي نعمت و افزايش عزت و بزرگواري (که در نتيجه همان خدمت به خدا و خلق براي انسان حاصل ميگردد) و اينکه پايان دوران ما و تو را سعادت و شهادت (در راه خودش) قرار دهد، چرا که ما همگان بسوي آن خداوند بزرگوار و توانا روانيم، والسلام علي رسول‏الله، صلي الله عليه و آله الطيبين الطاهرين.


صفحه 908، 915، 918، 920، 922، 923، 926، 929، 932، 933، 936، 938، 940، 943، 945، 948، 949، 951، 953، 955، 957، 959، 961، 962.