نامه 047-وصيت به حسن و حسين












نامه 047-وصيت به حسن و حسين



[صفحه 896]

از وصاياي آن حضرت عليه‏السلام است، بحسن و حسين عليهماالسلام، بهنگاميکه ابن ملجم که خداوند او را از رحمتش بدور دارد ضربت را به آن حضرت زده بود حضرت در اين وصيت اهميت احکام اسلامي را بيان، و در معني مسلمانان را در بکار بستن آن دستورات ترغيب فرموده‏اند) سفارش من بشما آنست که از خدا بترسيد، و جهان را مجوئيد اگر چه او شما را جويا باشد (اگر جهان بشما اقبال کرد دل بزخارفش مبنديد، که اين عجوزه عروس هزار داماد است) و چنانچه چيزي از آن دنيا از شما گرفته شد نوان مباشيد (که اين زن با هيچکس بسر نبرد عهد شوهري) سخن از روي حق گوئيد، و براي پاداش (گرفتن در آخرت) کار کنيد همواره دشمن ستمگر، و يار ستمکش باشيد. من شما و همه فرزندان و کسانم را با هر که نامه‏ام به او ميرسد سفارش ميکنم بتقوي و ترس از خدا و نظم و ترتيب امرتان، و اصلاح و سازش بين خودتان (که دست از کين‏توزي کشيده، با هم به مهرباني رفتار کنيد) زيرا که من از جدتان رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: سازش را بين مردم برقرار کردن (و پراکندگيها را پيوند دادن) از هرنماز و روزه برتر است (زيرا اجتماع براي امر نماز و روزه در پرتو اتحاد ميسر است. فرز

ندان و کسان و شيعيان من براي نگهداري امر اجتماع، و پايداري دين و رستگاري خودتان اين دستورات را بکار بنديد) خداي را خداي را درباره يتيمان مبادا براي دهانشان نوبت قرار دهيد (و از غذا خوردن بدلخواهشان مانع گرديد، و بمالشان رسيدگي نکنيد) تا اينکه در نزد شما تباه گردند، خداي را خداي را درباره همسايگانتان، زيرا که آنان سفارش شدگان پيغمبرتان ميباشند، باندازه آن حضرت درباره آنان سفارش فرمود که ما گمان کرديم براي آنان ميراث مقرر ميگردد (و همسايه را از مال همسايه نصيبي است) خداي را خداي را درباره قرآن (آنرا مراقبت کنيد، و دستوراتش را کاربنديد) نکند که ديگري در کار بستن آن بر شما پيشي گيرد (که اگر اينطور بشود، شما در چنگال ملل ديگر زبون و خوار خواهيد ماند) خداي را خداي را درباره نماز، که آن ستون دين شما است، سهلش مشماريد، و بموقعش بگذاريد، خداي را خداي را درباره خانه پروردگارتان، مادام که شما زنده هستيد آن را خالي مگذاريد، که اگر متروک ماند (و شما اهتمام در گذاردن حج نداشته باشيد، گرفتار خشم و عذاب خواهيد شد و) مهلت داده هم نميشويد، خداي را خداي را درباره جهاد و پيکار در راه خدا با اموال و نفوس و زبانهايتان (با همه نير

و و توانائي خويش در راه خدا با تبهکاريها بجنگيد) بذل و ايثار و بهم پيوستگي را درباره يکديگر لازم شماريد، و از جدائي و از هم بريدن سخت برحذر باشيد (که دست خدا بدنبال اجتماع و اسلام از افتراق بيزار است) نکند که امر بمعروف و نهي از منکر را (در اثر بي‏اعتنائي بدين و ناموس الهي) رها کنيد که (اگر کرديد) اشرار بر سرتان مسلط شوند، و آنگاه آنچه خداي را بخوانيد دعايتان مستجاب نگردد، آنگاه (حضرت در همان هنگام که آخرين دقايق زندگاني خويش را در کار طي کردن بودند)

[صفحه 897]

فرمودند: اي فرزندان عبدالمطلب مبادا من شما را بيابم که در خون مسلمانان فرو رويد فرو رفتني (ناهنجار و نابجا و بازاي خون من بخواهيد متعرض مردم بيگناه شويد مگر محرک اصلي را بيابيد) و همي بگوئيد اميرالمومنين کشته شد، اميرالمومنين کشته شد، اين را بدانيد که بازاي کشته شدن من جز کشنده‏ام نبايد کشته شود. (ابن ملجم را) نگران باشيد، همين که من ازاثر ضربت او از جهان در گذشتم، در برابر ضربتش او را نيز ضربتي بزنيد (که بدان ضربت از پاي در افتد) و مبادا که او را مثله کنيد (دست و پا و گوش و بيني او را ببريد) زيرا که من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمودند از مثله کردن سخت بپرهيزيد، ولو درباره سگ درنده، (لذا حضرت امام حسن عليه‏السلام روي اين وصيت پس از درگذشت حضرت اميرالمومنين ضربتي بر گردن ابن ملجم نواخت که با همان يکضربت بدرک واصل شد ابوالفرج جوزي گويد بخط ابي‏الوفاء ابن عقيل خواندم که هنگاميکه ابن ملجم را براي کشتن آوردند به حضرت امام حسن عرض کرد من ميخواهم سخني در گوش شما بگويم حضرت امتناع کرده فرمودند: قصد دارد گوش مرا با دندان بگزد، آن ملعون گفت به خدا سوگند اگر گوشش را نزديک من آورده بود آن

را از پرده صماخ بر ميکندم، محدث قمي در جلد دوم سفينه از نسخه کهن که بسال 355 نوشته شده نقل ميکند که بهنگام کشتن ابن ملجم عبدالله جعفر از شدت خشم گفت ابن ملجم را با من گذاريد، تا نفس خويش را بر او شفا بخشم آنگاه سيخي را به آتش گداخته در چشمان ابن ملجم کشيد، آن ملعون گفت اي برادرزاده مرا با آهن گداخته سرمه کشيدي، پس دستها و پاهايش را بريدند، سخني نگفت زبانش را که خواستند ببرند بسيار جزع کرد، او را گفتند: چونست که در قطع ساير اعضا مانند زبان بجزع و اضطراب نيفتادي، گفت دوست ندارم در دنيا زنده باشم که نتوانم خداي را ذکر گويم، آنگاه پس از قطع زبان ام‏الهشيم دختر اسود نخعي درخواست کرد جسد پليدش را با وي گذاشتند و او به آتشش بسوخت انتهي).


صفحه 896، 897.