نامه 045-به عثمان بن حنيف












نامه 045-به عثمان بن حنيف



[صفحه 884]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است بعثمان ابن حنيف انصاري بهنگاميکه او فرماندار بصره بود و خبر به حضرت رسيد که او بمهماني گروهي از بصريان که بمهمانيش فرا خوانده رفته است. (عثمان ابن حنيف و برادرش سهل ابن حنيف از اصحاب رسول خدا (ص) و ياران و دوستان خالص حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام و عثمان يکي از دوازده نفري است که در مسجد برله حضرت امير عليه‏السلام سخنراني کردند رجاليون احاديث اين دو برادر را مورد اطمينان و عمل قرار داده‏اند، بهنگاميکه طلحه و زبير بر بصره راه يافتند خزانه‏داران را بکشتند و جناب عثمان را موي سر و ريش و مژه و ابرو کنده و از شهر بيرونش کردند، وقتي که در بين راه به حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام رسيد حضرت بر حالش گريان شده فرمودند از نزد ما پير رفته و جوان بازگشته، باري حضرت بوي نوشتند، اي فرماندار بصره) اي پسر حنيف مرا رسيده است که جواني بصري (شايد براي رسيدن بمقامي خواني رنگين گسترده، و طعامهاي چرب و شيرين چيده و بدان طعام) تو را خوانده، تو هم شتابان رفته، در آن مهماني خورشهاي الوان و قدحهاي سرشار براي تو خواسته و بسويت آورده ميشده است، در صورتيکه من اين گمان را نداشتم که تو بمه

ماني مردمي (بي‏فکر و رحم و عاطفه) بردي که در مهمانيها عيالمند تهي دست را به ستم برانند، و توانگرشان را بخوانند، (مگر نميداني طعام چنين مردمي بحلال و حرام آميخته خوردني، و دعوتشان پذيرفتني نيست، اينان را بگذار همچون بهائم سر در آخور خويش باشند، و در آخرت بسزاي خود برسند اي عثمان) در آنچه از اينگونه خوراکيها که دندان مينهي نيک بنگر، هر آنچه ميداني از راه پاکيزه، و حلال بدست آمده (باندازه کفايت) تناول کن،

[صفحه 884]

هان اي عثمان مگر نميداني براي هر پيروي پيشوائي است که بايستي از او پيروي کرده، و بنور دانش وي روشني جويد، مگر نميداني پيشواي شما از دنيايش (در پوشاک) بدو جامه کهين، و از خوراک بدو قرص جوين پسنديده کرده است (اگر شما مدعي پيروي از علي هستيد، با وجود بودن اين همه برهنگان و گرسنگان اين نرم و نازک پوشيدن، و اين چرب و شيرين خوردن و نوشيدن از چه و به پيروي از کيست) درست است که شما توانائي اينگونه زندگي کردن را نداريد و لکن (اين ميتواني که) مرا بزهد و پاکدامني و کوشش (در راه حق) ياري دهيد، پس (تا اين اندازه کوتاهي نکنيد) سوگند با خداي من از دنياي شما طلائي نيندوخته، و از غنائم آن مالي فراوان گرد نکرده، و بجز اين کهن جامه که در بردارم، جامه ديگري تهيه نديده‏ام.

[صفحه 885]

(چنانکه گفتم من از درهم و دينار و ضياع و عقار جهان چيزي نيندوخته‏ام) چرا از تمامت آنچه آسمان بر آن سايه ميافکند (و خورشيد بر آن ميتابد فقط يک) فدکي در دست ما مانده بود (که خرج روزانه را کفايت ميکرد) گروهي بر آن هم بخل ورزيده (گرد هم نشستند و گفتند تا فدک در دست علي باقي است محال است با ما بيعت کند بهر وسيله است بايد آنرا از وي گرفت آنگاه فرستادند و کار گذاران زهرا را با ستم از فدک رانده و آنرا تصاحب کردند، و بجاي اينکه آن غاصبين اقامه شهود بکنند از مالک و متصرف شاهد خواستند، فاطمه را آزردند، سنديکه رسول خدا (ص) برايش درباره فدک نوشته بود دريدند) گروهي ديگر (من و اهل بيتم وقتي چنين ديدند) دست از آن باز داشتند (و داوريرا به خدا گذاشتند) و چه نيکو داوري است خداوند (که داد ستمکش را بزودي از ستمگر خواهد ستاند، ناگفته نماند: يکي از جاهائيکه مذهب تشيع بدان ثابت است، همين موضع از فرمايش حضرت است که آشکارا از غاصبين فدک شکايت کرده، داوري را به خدا گذاشته‏اند و با اينکه اغلب علماء اهل سنت باين نامه و اين فراز از آن برخورد کرده‏اند معذلک دوستي دنيا نگذاشته است که از راه حق پيروي کنند، و ديگران را گمراه ننم

ايند، آقاي ابن الحديد در اينجا خيلي دست و 15 و حدود 32 صفحه در شرح اينکه فدک چه زميني بوده، و از بني‏اميه چه کس غصب کرده، و در چه زمان باهلبيت پس داده شده، و حديث مجعول از جانب ابي‏بکر را که در جواب حضرت صديقه طاهره سلام عليها گفت، پدرت بمن فرموده است، انبياء از خود ميراثي بر جاي نميگذاريم، و مطالبي ديگر را نقل کرده است مع ذلک در آخر فصل در صفحه 106 جلد سوم خواهي نخواه حق بزبانش جاري شده گويد: از مجموع اين سخنان اين نتيجه عايد ميشود که دعوي فاطمه سلام الله عليها در سر ارث درست و تکلم نکردن حضرت زهرا با ابي‏بکر و آزردن و خشمگين ساختن آنمظلومه را و نماز نخواندن او بر جنازه آن حضرت و پنهان داشتن قبر او را و چيزهاي ديگري را که شيعه در اينموضوع نقل کرده در نزد من درست و صحيح است او اين سخن را ميگويد، و در جاهاي ديگر، آشکارا از دشمني با شيعه دريغ نمينمايد، باري حضرت عليه‏السلام فرمايد: اگر ابي‏بکر و عمر زهرا را آزرده و فدک را بردند ببرند آخر) من فدک و جز فدک را براي چه ميخواهم، در صورتيکه جايگاه انسان در فردا تنگناي گوريست که نشانه‏ها در تاريکيش گم، و خبرها در (زير خاکهاي) آن نهان است، آن گور گودالي است که اگر دو د

ست گورکن در گشادگيش کوشيده، و وسعتش زياد شده باشد، البته سنگ و کلوخ آنرا بهم گرفته، و درز و رخنه‏هايش را با خاک روي هم انباشته شده ببندد (بنابراين مرا بفدک و جز آن نيازي نيست) اين منم که نفس خويش را بتقوي و ترس از خدا رياضت ميدهم، تا در روزيکه ترس آن بسيار است آسوده آيد، و بر اطراف لغزشگاه (صراط) پايدار بپايد.

[صفحه 887]

(اين ترس از خدا و حشر و قيامت است که مرا تا اين اندازه بدنيا بي‏اعتنا کرده است، ور نه من اگر بجهان و زندگانيش دلبستگي داشته باشم) و اگر بخواهم البته بسوي پاکيزگي اين عسل و مغز اين گندم و بافته‏هاي اين جامه ابريشم بخوبي راه ميبرم (و برايم ميسر است که خوراک و پوشاک خويش را از آن و اين ترتيب دهم) و لکن دست آرزو از دامان علي بسي بدور، و آز و شره با همه شدت و حدت کجا بتواند مرا وادار بگزيدن خوراکها (و پوشاکهاي نرم و گوارا) سازد، و حال آنکه ممکن است در حجاز و يمامه کسي باشد که اميد به (يافتن) قرص ناني نداشته، و سير شدن را بياد ندارد، آيا سزاوار است که من با شکم پر شب بروز آرم، و در اطراف کشورم شکمهاي گرسنه، و جگرهائي که (از فرط غذا نخوردن) گرم و تفتيده است، وجود داشته باشد، مگر من چنانم که آن گوينده (حاتم طائي بعياش) گفت: و حسبک داء ان تبيت ببطنه و حولک اکباد تحن الي القد! يعني اين درد تو را بس که شب با شکم پر بخوابي و در گردت جگرها باشد که آرزومند قطعه از پوستند (تا چه رسد بغذا و خوراک نه علي چنين نيست مادام که در کشورهاي اسلامي گرسنگان و برهنگان وجود دارند او در خوراک و پوشاک خويش را با آنان برا

بر خواهد گرفت، تا گرسنه رنج نبرد، و برهنه آزار نکشد).

[صفحه 888]

پسر حنيف آيا سزاوار است که من از خويشتن بهمين پسنده کنم که درباره‏ام پيشواي مومنان گفته شود و با مردم در سختيهاي روزگار شرکت نگردد، و در ناگواريهاي زندگي پيشاهنگ آنان نباشم؟ آيا رسم رياست و سلطنت همين است که ملت بسوز و گداز، و من در ساز و نواز باشم نه چنين است) مرا براي اين نيافريده‏اند که در خوردن طعامهاي پاکيزه (و پوشيدن جامه‏هاي نيکو از آنچه که بشر براي آن آفريده شده است سرگرمم سازد، چونان چارپاي بندئي که تمام همتش بعلف مصروف و يا همچون حيوان رها شده که شغلش چريدن بين دو دستش ميباشد، آن حيوان بيخبر از اينکه چه قصدي برايش دارند (و او را براي چه روزي ميپرورانند) به پر کردن شکم از علفهايش سرگرم است (آيا خوب است که علي هم اينطور باشد) مگر مرا اينطور بيهوده و سر خود واميگذارند، من چرا بدون فکر و انديشه کشاننده ريسمان گمراهي و رهسپار وادي سرگرداني باشم (و يا چرا همچون انبياء و اولياء براه حق روان نباشم) گويا گوينده شما را مينگرم که گويد اگر خوراک پسر ابيطالب اين باشد، البته سستي و ناتواني او را از برابري با دليران تهمتن، و رزم دادن با گردان لشگر شکن باز ميدارد (اين گوينده ظاهر نگر سخت در اشتباه اس

ت، و از قواي روح و نيروي ايمان که در اثر رياضت و بندگي پروردگار بدست مي‏آيد بسيار دور و بيخبر است او را از من بگوئيد): دانسته باش که چوب درخت دشتي (که روي خارا روئيده، و به آفتاب سوخته و جز از باران آب نميگيرد بسي) سخت‏تر است و درختهاي سبز و خرم (که باغستانها کنار جويبارها روئيده است بسيار کم دوامتر و) پوستشان نازکتر است (آن) گياهها ديمي (را بنگريد که چسان) شراره آتشش فروزانتر و خاموشيش ديرتر است (بشر نيز چنين است هر چه پرورشش در نعمت و نازکتر و رنجش بيشتر، درشتي استخوان، قوت دل، نيروي بدن، آتش خشم، و اخگر شجاعتش شرر بارتر است، مگر رسول خدا نبود که اينهمه در خوراک و پوشاک امساک کرده، از فرط گرسنگي سنگ بر شکم مي‏بست، معذلک از تمامي مردمان در ميدان جنگ بدشمن نزديکتر بود) پيوستگي من نيز با رسول خدا صلي الله عليه و آله همچون نخلي از نخل، و دستي از بازو است، (نيروي ايمان و دلاوري من تا آن اندازه است که) اگر تمامي عرب پشت به پشت هم داده (همدست و همداستان) بکين و پيکار من کمر بربندند، سوگند با خداي که من (پشت بمعرکه نکرده و) از آنان رخ نتافته، و در صورت بدست افتادن فرصت بر آنان ميتازم (و همه را در راه خدا گردن ميزنم

، نشدني است که علي از پيکار در راه حق و حقيقت دمي بر آسايد) زودا که با تمامي توان و توشم بکوشم تا زمين را از اين مردک وارون و کالبد نگون بپردازم (و معاويه را به دوزخ در اندازم، و اين کوشش را ادامه خواهم داد) تا اينکه کلوخ از ميان دانه درو شده به يک سوي شود (و گندم اسلام از ريگ کفر و نفاق پاک و مجزا گردد).

[صفحه 891]

اي دنيا (ي غدار علي را با زيور و زيب تو التفاتي نيست، و از شتر شوکتت سواري نميخواهد) از من دور شو که مهارت آويخته بر کوهانت ميباشد، من از چنگالهاي دران و (مخوف) و از بندهاي (فريب و غرور) تو جستم و رستم، و از در افتادن در لغزشگاههايت کناره گرفتم (شهباز عرش پرواز شکار مگس نشود، و رادمرد بلند همت بزال سپيد ابروئي چون تو دل نسيرد) چه شدند کسانيکه تو آنان را با مکر و بازيت باز نشان دادي؟ کجايند آنانکه با زيور و و زيبت گمراهشان ساختي؟ (بنگر تا نشانت دهم که آنان در چه حالي هستند) اين آنانند که اکنون گروگان گورها، و در برگرفته شدگان لحدها هستند (آن سرهاي پر نخوت و غروري که از بالش اطلس و ديبا عار داشت خاک شدند، و گردشان را باد بدريا ريخت) اي دنيا تو چه بندگاني را که به آرزويشان دادي، و چه امتهائي را که به پرتگاهها در افکندي و (چه) پادشاهاني را که بدست نابودي در سپرده، و آنهارا در گردابهاي بلا و سختي فرود آوردي، آنهم در هنگاميکه هنگام فرود آوردن و بازگشتن (آنان از اريکه سلطنت و پايگاه دولت و عزت) نبود، سوگند با خداي اگر تو شخصي ديدني و کالبدي يافتني بودي البته حدود خداي را درباره آن بر تو جاري ميساختم (

و دمار از روزگارت بر مي‏آوردم) واي که تا چه اندازه پرتگاههاي تو گود است، و هر که پاي در آن پرتگاه نهاد لغزيد، و هر که در درياهاي پر تشوير و طوفانت سوار شد غرق گرديد، هر آنکه از بندهاي نيرنگت کناره گزيد توفيق- (رستگاري) يافت، و آنکه از چنگال تو بسلامت جست باکي از تنگي خوابگاهش نداشته، و جهان نزدش چونان روزي است که سپري شدنش رسيده است. (اي زال محتال) از من دور باش، سوگند با خدا (ئي که جان علي در قبضه قدرت او است) که من دستخوش (فريب و مکر) تو نخواهم شد تا خوارم گيري، و مهارم را با تو نخواهم گذارد تا مرا (بهر جا خواهي) بکشي، بخداي سوگند ميخورم سوگندي که خواست خداي را در آن به يک سو مينهم که نفس خويش را چنان رياضت دهم، و تربيت کنم (که جهانيان را مبهوت و مات سازم بطوري) که اگر قرص نان که قابل خوردن باشد يا بد از شادي بشکفد، و از نانخورش بنمک پسنده کند، و چشمه چشم را واميگذارم (و از خوف خدا بقدري ميگريم) تا چون چشمه که آبش کاهش يافته است از اشگ تهي گردد، آيا سزاوار است که شکم حيوان چرنده از آنچه ميچرد پر شود، و بپهلو در افتد، و گله گوسفند از علف و گياهش سير گرديده به آرامگاهش برود و علي (عليه‏السلام) همچون چارپايان

خوش بخورد (و خوش بخسبد) چشم علي روشن باد که پس از ساليان دراز (يکه بنام فرد کامل بشريت زندگاني کرده است) بچارپاياني که بصحرا رها و حيواناتي که بچرا سرگرم‏اند اقتدا کند. خنک آن جائيکه باداي آنچه که پروردگارش بر او واجب کرده بکوشد، و بهنگام دشواري شکيب ورزد، در شب (که موجودات تمام بخواب ناز و اختر غماز گرم چشمک است او) خواب را کنار گذارد (و با سوز و گداز براز و نياز با پروردگارش پردازد) تا اينکه چرت و خواب بر وي چيره آيد آنگاه فرش از زمين، و بالش از دستش سازد (و.... را همرنگ و داخل نمايد) در گروهي که ديدگانشان را از بيم (سختي) معادشان بيدار، و پهلوهايشان را از بسترها بر کنار و لبهايشان به آهستگي بذکر پروردگارشان گويا است، از بسياري استغفار و طلب آمرزش گناهانشان را از هم پاشيده‏اند (و آنها را مبدل بثواب نموده‏اند، قرآن کريم سوره 58 آيه 22 فرمايد:) اولئک حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون حزب و گروه خداي اينانند، هان بدانيد که حزب خداي رستگارانند. بنابراين اي پسر حنيف تو نيز از خدا بترس (و بدرد دل بينوايان برس، و از پيشوايت پيروي کرده، پري پايبند دنيا و عيش و نوش آن مباش) و با چند قرص نانت بساز تا سبب رهائيت

از آتش دوزخ گردد.


صفحه 884، 884، 885، 887، 888، 891.