نامه 044-به زياد بن ابيه












نامه 044-به زياد بن ابيه



[صفحه 881]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است بزياد ابن ابيه بهنگاميکه به حضرت خبر رسيد که معاويه با نوشتن نامه قصد کرده است زياد را بفريبد، و بخويش ملحق سازد. (شرح حال زياد، و زنازادگي، و اينکه پدرش معلوم نيست که کيست پيشتر متذکر شديم، با اينکه اين خبيث ملعون از جانب حضرت اميرالمومنين بر برخي شهرهاي عراق حکومت داشت معذلک از وقتي که گول معاويه را خورد، چون شيعيان را در طي چند ساله فرمانداريش خوب شناخته بود، اغلب آنها را دست و پا ميبريد، و بدار مي‏آويخت، حتي عبدالرحمن ابن حسان را بواسطه دوستي با حضرت اميرالمومنين زنده در گور کرد، و ناسزا گفتن به آن حضرت را او در عراق رواج داد، و داستان استلحاق او را او را به ابي‏سفيان و شهادت دادن ابي‏مريم سلولي خمار، و اشعار ابي‏العريان مکفوف درباره او، در کتب تواريخ مضبوط است، باري وقتي معاويه در صدد فريفتن وي بر آمده نامه به او نوشت، حضرت اميرالمومنين که خبر شدند به وي نوشتند): من از اينکه نامه بتو نوشته تا دلت را بلغزاند، و (زيرکي و) تيزيت را بکندي تبديل نمايد، آگهي پيدا کردم، معاويه همان (مردک مکار و) شيطاني است که (در راه پيشرفت مقصدش از هيچ کاري روگردان نيست) از پ

يش و پس و راست و چپ شخص در مي‏آمد، تا بهنگام بيخبري بر او تازد، و عقلش را بربايد از چنين کس سخت برحذر باش (و مگذار در تو رخنه کرده آخرتت را تباه سازد). درست بخاطر دارم که در عهد عمر بن الخطاب (روزي تو در مجلس خطبه در کمال فصاحت ادا کردي که شنوندگان بشگفت افتاده، عمروعاص گفت اگر اين جوان از قريش بود، عرب را با يکچوب ميراند، ابوسفيان گفت اگر نه اين بود که ميترسيدم اين شخص يعني عمر پوست از سرم برکشد، ميگفتم چه کس او را در رحم مادرش نهاده است، عمرو گفت پدرش کيست گفت او جز نتيجه زناي من نيست، اکنون بصرف اينکه) از ابي‏سفيان ناسخته سخني سر زده، و يکي از خواهشهاي نفساني، و وساس شيطاني برايش رخ داد، به آن سخن نسبي ثابت نگردد، و به آن واسطه کسي سزاوار ارث بردن نشود (اي زياد مگر نميداني روي خوي جاهليت ابوسفيان نيز مانند هزاران نفر ديگر از اعراب خيال ميکردند نسب با زنا درست ميگردد، لذا رسول خدا صلي الله عليه و آله براي ابطال اين عقيده فرمودند: الولد للفراش، و للعاهر الحجر، فرزندي براي صاحب بستر، و زناکار محروم است، و بايستي سنگسار گردد، بنابراين گول معاويه را مخور، و دل بدان سخن شيطاني که از ابوسفيان سر زد مبند) و هر آنک

ه دل بدان سخن نادرست بندد، درست ناخوانده شخصي را ماند که براي نوشيدن شراب خويش را در زمره شراب خواران در آرد، و هماره رانده شود، و يا همچون کاسه چوبيني است که کنار مراکب ميبندند و) هميشه در جنبش است (فلذا تو خود را فرزند ابوسفيان نبايد بداني گفته‏اند) هنگاميکه زياد نامه حضرت را بخواند (بخلاف فرمايش رسول خدا و نهي حضرت اميرالمومنين) گفت بپروردگار کعبه سوگند است ابوسفيان بدان سخن شهادت بفرزندي من داده است، و پيوسته اين خيال در او بود، تا اينکه معاويه او را بخواند (و ببرادري خويشش بگزيد، سيدرضي اعلي الله مقامه فرمايد): فرمايش حضرت عليه‏السلام الواغل آنکس را گويند که در ميان ميخواران درآيد، تا با آنان شراب بنوشد و حال آنکه از آنان نيست، پس همواره او را مانع شده برانندش و النوط المذبذب چيزي است همچون کاسه چوبين يا قدحي که مانند آن و بر بار سوار آويخته شود، و تا سوار بارکش را تند ميراند آن چيز در حال جنبيدنست (و اين همان مشگ يا کيسه چرميني است که امروزه هم متداول و بر ماشينها ميبندند).


صفحه 881.