خطبه 027-در فضيلت جهاد












خطبه 027-در فضيلت جهاد



[صفحه 96]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است (که در آخر عمر شريفش ايراد و ياران را از جهاد نکردن با معاويه توبيخ و سرزنش ميفرمايد) پس از ستايش خداوند عالم و درود بر پيغمبر اکرم (ص) بدرستيکه جهاد (پيکار با کفار) دري است از درهاي بهشت که خداوند آنرا بروي دوستان خاصه خويش گشوده، و لباس تقوي و پرهيزکاريست، (که صاحب خود را از حوادث دو جهاني نگهداري ميکند) و زره فراخ دامن، و سپر محکم خداوندي است (که هيچ شمشيري به او کارگر نميشود) پس هر کس جهاد را ترک گفته و ار روي ميل و رغبت از آن سر باز زند خداوند لباس خواري را بر او پوشانده و ببلاها و گرفتاريها و سرافکندگيها و بي‏اعتباريها مبتلايش کند عقل و خرد از دلش زايل حق از او بيزار انواع خواريها به دو روي آورده مراسم عدل و داد درباره‏اش اجرا نگردد

[صفحه 97]

(پس از آن ياران را نکوهش کرده فرمايد): آگاه باشيد من تا چند شب و روز در پيدا و نهان شما را به پيکار اين قوم دشمن (معاويه و يارانش) بخوانم و تا کي بشما بگويم پيش ار آنکه آنان بر شما حمله برند شما بر آنان بتازيد (زيرا پيش دستي کردن بر دشمن نشانه دلاوري و بخانه شهر پناهنده شدن علامت ترس و زبوني است) به خدا سوگند هيچ مردمي در خانهاي خودتان جنگ کرده نشدند جز اينکه آن قوم ذليل و خوار گرديدند هيچيک از شما خود را مسئول جنگ ندانسته و هر يک دفاع از خصم را بعهده ديگري گذاشته و خود را خوار کرديد تا ايتکه دشمن بر سر شما تاخت و شهرهاتان را (بقهر و غلبه) تصرف کرد (ايمردم بيحس و خون سرد آخر) اين برادر غام است (سفيان ابن عوف ابن مغفل از طايفه بنوغامد که بدستور معاويه) که سپاهيانش بشهر انبار ريخته و حسان ابن حسان البکري را کشته و سواران مدافع شما را از گردن آن شهر رانده‏اند شنيده‏ام مردي از آنان بر دو نفر زن که يکي مسلمان و ديگري اهل ذمه (و در پناه مسلمين) بوده غارت برده خلخال و دستبند و قلاده و گوشواره را از دست و پا گردن و گوش آن دو کنده و برده است (و دوستي هم بفريادش نرسيده است) پس دشمنان از انبار با مال فراوان

کوچ کردند و در صورتيکه نه جراحتي بيکي از آنان رسيده و نه خوني از ايشان ريخته شد پس اگر مرد مسلمان از اين غصه بميرد تنها مورد سرزنش واقع نميشود بلکه بنزد من خيلي بمورد و سزاوار است

[صفحه 97]

آه چه بسيار عجيب و شگفت‏انگيز است اين امر به خدا سوگند اين غم و اندوه دل را ميکشد که اين قوم تا اين اندازه در باطل خويش استوار و شما تا اين درجه در حق خويش سست ميباشيد تيره روزي و حزن و اندوه ملازم شما شد هنگاميکه هدف پيکان خصم واقع شديد آنها بر شما غارت ميبرند شما بر آنها غارت نمي‏بريد آنها با شما ميجنگند شما با آنها نمي جنگيد آنها خدا را معصيت ميکنند شما از آن معصيت خوشحال ميشويد هر وقت در فصل تابستان بشما گفتم بر آنان بتازيد گفتيد اکنون هنگام شدت گرما است ما را بگذار تا گرما بگذرد (گذاشتم تا گذشت) در موسم زمستان گفتمتان بر دشمن يورش بريد گفتيد حال هنگام سختي سرما است صبر کن تا سرما از سرما برخيزد (منکه ميدانم) تمام اين عذرها از گرما و سرما براي فرار از جنگ است و شما (مردم سست عهد سنگين دل) اگر از سرما و گرما گريزان باشيد به خدا سوگند که از شمشير دشمن گريزنده‏تريد اي نامردان بصورت مردي که فکرتان مانند خواب کودکان (پريشان) و عقلتان همچون نوعروسان پرده‏نشين (ضعيف) است ايکاش من هرگز شما را نديده و نشناخته بودم چه شناختني که به خدا سوگند کارش بندامت و پشيماني کشيده شده است و اندوه و غم در پي دارد خ

دا بکشد شما را که (مرا نزديک بکشيد) دلم را مجروح و خونين و سينه‏ام را از عيط و خشم آکنده ساخته جرعهاي غم و غصه را بکام ميريزيد سرپيچي و نافرماني شما از دستورات من راي مراتباه ساخت (تصميماتم را خنثي گذاشت) تا جائيکه قريش نشستند و گفتند پسر ابيطالب مرد دلاوري است لکن از علم جنگ بهره ندارد (و بقوانين لشکرکشي آشنا نيست بروند) خدا پدرشان را بيامرزد 0 (باينحرفي که گفتند) آخر کدام يک از قريش در کار جنگ از من بيناتر واز حيث مقام (سرهنگي) بر من مقدم ميباشد من هنوز دوران عمرم به بيست نرسيده بود که (بدرجه سپهسالاري لشکر اسلام نائل شده و) قدم در ميدانهاي جنگ نهادم و اکنون سالم از شصت تجاوز کرده (و در اينمدت با پهلوانان و دليران دست و پنچه نرم کرده و بکليه قوانين و فنون جنگي آشنا شده‏ام) لکن کسيکه فرمانش برده نشود رايي ندارد (چون هر نقشه که ترسيم ميکند عملي نميشود لذا زحماتش بي‏نتيجه ميماند).


صفحه 96، 97، 97.