نامه 038-به مردم مصر












نامه 038-به مردم مصر



[صفحه 868]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است به اهل مصر بهنگاميکه مالک‏اشتر را بفرمانداري بر آنان ميگماشت: پس از کشته شدن محمد ابن ابي‏بکر، حضرت عليه‏السلام، مالک را بسوي آن دسته از مصريان که شيعيان از روي عرق ديني در کشتن عثمان شرکت جسته بودند بفرستاد، و آنان را بستود، ابن ابي‏الحديد در صفحه 58 گويد تفسير اين فصل بر من مشکل است، زيرا اهل مصر همان کسان‏اند که عثمان را بکشتند، و وقتي بنا باشد، که حضرت آنان را بدينکار ستوده، و بفرمايد: شما گروه مصريان براي خدا بخشم آمديد، اين برهان قاطع و حجتي روشن است بر اينکه عثمان مردي گناهکار و در ارتکاب مناهي بي‏باک بوده است، آري آقاي ابن ابي‏الحديد، قرائني که دال بر خلافت بلا فصل حضرت اميرالمومنين و گردنکشي و گناهکاري و احداث بدعتهاي خلفاي ثلاثه شما است در کتب خودتان بسيار و موجود است، ولي گوش حقيقت نيوش کو، باري حضرت بمصريان نوشتند). اين نامه‏ايست از بنده (فرمانبردار) خدا علي اميرالمومنان بسوي گروهي که براي خداي بخشم آمدند (و عثمان را کشتند بهنگاميکه بوسيله آن عثمان و عمالش شريعت مقدس اسلامي لگدکوب و دستخوش اميال برداشته شده بود، آنگاه ستم سرا پرده‏اش را بر (سر جها

نيان از) نکوکار، و بدکار، و ساکن، و سفر کننده زد (و فساد همه جا را فرا گرفت) در آن زمان نه معروف و کار پسنديده بود که از توجه به آنان آسايشي دست دهد، و نه منکر (باندازه) ي بود که بتوان از آن جلوگيري بعمل آورد (در چنين موقعي حساس و باريک شما اقدام جوانمردانه نموده، درخت فساد را از ريشه کنده، و آب رفته را بجوي باز آورديد، و در اينجا کسي توهم نکند، که بمصداق اين سخن حضرت از کشته شدن عثمان خورسند بوده‏اند، چنين نيست، ولي اين ستودن مصريان را روي اين اصل است که براي خدا بامر بمعروف اقدام نمودند، اي اهل مصر) من يکي از بندگان خداي را بسوي شما کسيل داشتم که در روزهاي سهمگين خوابش بگيرد، و در اوقات بيم و هراس از دشمنان نهراسد، او بزشت کرداران (که پاي از راه حق بدر نهاده‏اند از صاعقه آسماني مدهش‏تر و بهنگام گير و دار) از آتش شرر خيز سوزنده‏تر است، چنين مردي برادر مذحج مالک ابن حارث (نخعي) است سخنش را بشنويد، و فرمانش را در آنچه با حقيقت برابر است پيرو باشيد، زيرا که پسر حارث (برنده) شمشيري است از شمشيرهاي خدا که تيزيش کند نشود، و فرود آوردنش بر اثر نباشد، او اگر شما را امر (به پيکار دشمن) کرد برويد، و اگر دستور ماندن د

اد بمانيد، زيرا که مالک (سواري است آزموده، و اميري است با تدبير، در کارها جز به رضاي خدا) پيش نيفتد، و باز نگردد، و جز بدستور من تقديم و تاخير (در امور) روا ندارد، مالک براي شما مردي است مهربان و نيکخواه، و من با داشتن چنان شخصي شما را بر خويش گزيده، و (با اينکه در امورات بصدق و وفايش نيازمندم) بسوي شمايش فرستادم (سزاوار است بفرمان من سر از فرمانش نتابيد زيرا که) او دهانبند را بر دشمنتان محکم ميزند (و بزبان تيغ و تيغ زبانش از پاي در ميافکند).


صفحه 868.