نامه 035-به عبدالله بن عباس












نامه 035-به عبدالله بن عباس



[صفحه 859]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، به عبدالله ابن العباس از آن پس که محمد ابن ابي‏بکر در مصر کشته شد (و اين بهنگامي بود که ابن عباس فرمانداري بصره را داشت، و مصر نيز بوسيله عمروعاص بتصرف معاويه در آمده بود). پس از ستايش يزدان، و درود بر خاتم پيمبران (بدانکه سپاهيان معاويه) کشور مصر را بگشودند، و محمد ابن ابي‏بکر که خدايش بيامرزاد کشته آمد، پس ما نيز مرگ او را بحساب خداي گذارده پاداش اين مصيبت را از او ميخواهم (ظاهرا اينجمله در عرب مرسوم باشد، که وقتي پيشامدي بزرگ بناچار رخ دهد، اجرش را از خداي خواسته گويند نحتسبه عندالله چنانکه حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام نيز در مرگ حبيب ابن مظاهر همين کلمه را بزبان مبارک جاري ساختند) محمد مرا فرزندي مهربان، و کار گذاري کوشش کننده، و شمشيري برنده، و ستوني جلو گيرنده بود (که در هر حال با دست و دل و زبان در ياري ما استوار بود) و من پيش از آنکه او کشته شود، مردم را به پيوستن با وي برانگيخته، بفرياد رسيش دستورشان داده نهان و آشکارشان خواندم، نه يکبار بلکه دو بار (و سه بار و بيشتر) دعوتم را از سر گرفته، باز آغاز ميکردم، آنگاه برخي از آنان از روي کراهت و بيميلي آم

ده، و پاره بدروغ بهانه آورده، و گروهي از جهاد بازنشستگان بودند، از خداي ميخواهم که بزودي (مرا از دست اين نامردمان سست عهد سنگين دل آسوده ساخته و) از آنانم رهائي بخشد، سوگند با خداي که من اگر بهنگام ديدار دشمنم طمع در شهادت نبسته و (براي نيل بدرجات عاليه) دل بمرگ ننهاده بودم، البته يکروز ماندن و بسر بردن با اين گروه (بي‏حس و خونسرد) را خواهان نبودم، و هرگز نميخواستم با آنان رو در رو شوم (ابن ابي‏الحديد در صفحه 54 جلد 3 شرحش گويد: بنگر چسان زمام فصاحت در دست اين مرد افتاده، و از روي طبع و فطرت، نه با رنج و کلفت بهر سويش که خواهد همي کشد، و بنگر چسان صفات را با موصوف برابر هم نهاده، در حال نصب فرمايد: ولدا ناصحا، و عاملا کادحا، و سيفا قاطعا، و رکنا دافعا، که تا آخر فصل به همين منوال است، هنگاميکه تو، يا ديگري از فصحاء بخواهيد نامه و يا خطبه را آغاز کنيد، قرائن و فواصل کلمات گاهي مرفوع، و وقتي مجرور، و زماني منصوب افتند، و اگر خواسته باشيد، اعراب آنرا مرادف و يکنواخت آوريد، اثر تکلف در آن پيدا خواهد بود، و اين صنف از بيان يکي از انواع اعجاز قرآن است، که عبدالقاهر آنرا بيان کرده و گفته است، بسوره نساء و سوره ما بع

دش مائده را بنگريد، که آيات اولي تمام منصوب، و در دومي اصلا منصوبي يافت نشود، و اگر بخواهي آيات آن دو سوره را در هم آميزي اصلا بهم نياميزند، و اثر ترکيب و..... کاملا در آنها مشهود است، و نامه حضرت نيز بهمين منوال است، بزرگ است خدائيکه يک نفر مرد عرب را که در ريگستان حجاز نشو و نما کرده است، باينهمه مزاياي شريفه و نفيسه فراز خواسته است، که بدقايق حکمت از افلاطون و ارسطو آشناتر، و با نديدن ارباب آداب و اخلاق از سقراط برتر، و با تربيت نشدن بين شجاعان و دليران از هر بشري که در پشت زمين است دليرتر، و با اينکه قريش صاحبان آز و طمع بودند، از تمامي مردمان زاهدتر، و با اينکه فصيح‏ترين قبيله عرب قبيله جرهم است، او از تمامت عرب، افصح باشد، تا اينکه گويد از خلف ابن احمر پرسيدند، آيا عنبسه و بسطام دليرتر باشند، يا علي ابن ابيطالب گفت عنبسه و بسطام را با بشر بايد قرن و مماثل آورد، نه با کسي که مقامش مافوق بشريت است، گفتند در هر صورت چيزي بگوي، گفت سوگند اگر علي ابن ابيطالب پيش از حمله کردنش ويله بر روي آنها ميزد البته آنها ميمردند، آري آقاي ابن ابي‏الحديد فراموش مکن، و دچار بهت و تعجب مباش آنکس را که خداي برکشيد، و با رسو

لش يکجان در دو قالب آفريد، و در دامان وحي و الهام تربيت شده، و رسول خداي هزار باب از علم را بروي وي بگشود، که از آن هزار باب يک ميليون باب علم و دانش ديگر بروي او باز شد، عجب نباشد اگر در کليه اوصاف شريفه بر تمامت بشر پيشي گيرد، اين پيشواي ما شيعيان است که چنين است، لکن عجب از تو و مانندگان تو است که با اعتراف بتمام اين مزايا باز در اوائل کتابهايتان الحمد لله الذي فضل المفضول علي الفاضل مينويسيد: و جهال ناداني را که حتي زنان پرده‏گي از آنان دانشمندتراند بر وي ترجيح مينهيد. نعوذ بالله من الغي و الشقاق).


صفحه 859.