نامه 031-به حضرت مجتبي












نامه 031-به حضرت مجتبي



[صفحه 814]

از وصاياي آن حضرت عليه‏السلام است به (فرزند برومندش) حضرت امام حسن عليه‏السلام پس از بازگشت از صفين. (و اين وصيت را حضرت در قريه حاضرين که يکي از قراي اطراف صفين است نوشتند، گر چه شارح بحراني مينويسد که آن را حضرت براي محمد حنفيه نگاشتند، لکن اغلب مورخين بر آنند که آن براي حضرت امام حسن نوشته شده است، و اين وصيتنامه شامل عاليترين دستورات زندگاني است، و سزاوار است که کليه افراد بشر براي ادارک سعادت، و رسيدن بحيات معنوي بر نامه زندگاني خويش را، از روي اينکلمات گهربار و دستورات نوراني تدوين نمايند، تا با شاهد نيکبختي هم آغوش گردند). با اينکه ترجمه و شرح حال فرزند بزرگ حضرت زهراء و پاره جگر محمد مصطفي و علي مرتضي امام حسن مجتبي صلوات الله عليهم اجمعين را مورخين و محدثين عاليمقدار در متون کتب، و بطون تواريخ خويش ثبت و ضبط نموده‏اند، لکن بنده حقير هم خواستم تيمنا خويش را در رديف شارحين احوال آن حضرت در آورده، و کتاب خويش را بدين لطيفه بيارايم، لذا در حالات آن بزرگوار اشارتي ميرود. ولادت آن حضرت در نيمه رمضان سال سوم از هجرت است، وفات شريفشان 28 صفر سنه 50 هجري در اثر زهري است که جعده ابن اشعث کندي با

غواي معاويه به آن حضرت خورانيد و سن شريفشان 47 سال بوده است، آن حضرت در علم و حلم و فضل و شرف و جلال و عبادت و زهد افضل مردم زمان خويش است، بهنگام نماز رنگ مبارکش دگرگون و بدنش لرزان ميگرديد، هنگاميکه سخن از مرگ و بعث و نشور و قيامت مي‏آمد ميگريستند، همينکه بياد عرض حساب ميافتادند نعره زده غش ميکردند، 25 حج گذاردند که اغلب آنها پياده و چه بسا که پابرهنه ميرفتند 2 مرتبه اموالشان را در راه خدا تقسيم کردند، و آن جناب در دوران زندگاني از خودي و بيگانه فراوان آزار ديدند، مدائني نقل ميکند هنگاميکه جنازه آن حضرت را حرکت دادند مروان حکم سرير را بدوش ميکشيد، حضرت امام حسين باو فرمودند تو ديروز اينهمه جرعه‏هاي غم واندوه را بکام وي ريختي، و امروز جنازه‏اش را حمل ميکني، گفت آري من اين کار را با کسي کردم که حملش با کوههاي جهان به يک ميزان ميرفت، شعبي گويد: پس از آنکه معاويه بر سرير خلافت مستقر گرديد وارد مدينه شد، بحال خطبه ايستاده پس از حمد و ثناي خدا و رسول اميرالمومنين را بباد نکوهش گرفت، حضرت امام حسن از جاي بلند شده، پس از ثناي خدا و درود بر رسول اکرم فرمود، خداوند هيچ پيغمبري را نفرستاده جز اينکه براي او وصي و خليف

ه از اهل بيتش معين فرمود، و هيچ پيغمبري نبود جز اينکه برايش از مجرمين دشمني بود، بدانيد: علي وصي رسول‏الله و من فرزند علي ميباشم، و تو اي معاويه پس صخري، و جدت حرب است، و لکن جد من رسول خدا است، مادر تو هند (جگر خوار) است، مادر من فاطمه زهراء است، جده من خديجه، جده تو نثيله (شتر چران و زناکار) است، خدا لعنت کند از، کسيکه جسمش پست‏تر، و کفرش قديمتر، و ذکرش خاموشتر، و نفاقش بيشتر است، اهل مجلس همه گفتند آمين، معاويه از منبر بزير آمد، نقل است که روزي حضرت امام حسن مجتبي عليه‏السلام بر معاويه وارد شدند در حاليکه او بقفا خوابيده بود، حضرت را مخاطب قرار داده گفت يا حسن آيا تعجب نميکني از اينکه اين زن يعني عايشه خلافت مرا باور نميدارد، حضرت فرمودند اعجب از اين اين است که من فرزند رسول خدا هستم وارد شده‏ام، و تو آن اندازه بيشرمي که اينگونه خوابيده و حشمت مرا نگاه نميداري معاويه شرمنده شده از جاي برخاست، باري آزارها و اذيتها که آن حضرت از معاويه و عمروعاص ديده، و مکابراتي که با آنها فرموده‏اند در کتب مسطور است که بايد به آنها رجوع شود، حضرت اميرالمومنين صلوات الله عليه وصيت نامه را بدينسان انشاء فرمودند). وصيتي است از پ

دري فاني شونده، (و تجربه آموخته و سخت و سست جهان را چشيده) و بگردش روزگار اقرار کننده، که عمرش پشت گرداننده (از جواني و رو کننده به پيري) است، پدريکه تسليم (پيشامدهاي) روزگار و نکوهشگر جهان است، پدريکه در جايگاههاي مردگان سکني گرفته و فردا از جهان کوچيده است، چنين پدري بفرزند جوانش که آرزومند چيزي است که آن را نمي‏يابد (و اين سخن يا اخباراز غيب است که او بخلافت ظاهري نميرسد، يا اينکه اصلا بشر در جهان به آرزوي خويش دست نمييابد) فرزنديکه براه هلاک شوندگان روان، و خدنگهاي دردها، و بيماريها را نشان، و سختيها و دشواريهاي روزگار را گروگان، و تيرخورده از ناگواريها و اندوهها است پسر جواني که (ناچار مصائب) جهان را بنده، بازرگان سراي فريب و نيرنگ، قرضدار مرگها، اسير مردن، هم پيمان غمها، و اندوهها، قرين احزان و محنتها، آماج پيکان آفتها، کشته شده شهوتها و خواهشها (ي دشمنان) و جانشين مردگان است.

[صفحه 816]

پس از ستايش يزدان پاک، و درود بر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله (حسن جانم دانسته باش) براستي که من همينکه در چيزي که برايم روشن گرديده مينگرم از اينکه جهان از من روي گرداند و روزگار با من بسرکشي گرائيد، و آخرت بسويم روي کرده، (و مرگ دو اسبه بر سرم ميتازد) اينها ديگر مرا از يادآوري از جز خودم، و همت گماردن بکاري غير کار خويشم باز ميدارد، مگر آن هنگام که من ز غمهاي مردم و ملت آسوده شده (لحظه‏اي بخود مي‏آيم و) غم خويش ميخورم اينجا ديگر مينگرم که راي و تدبيرم درست آمده و (آن راي و تدبير) مرا از هواي نفسم باز ميدارد (ميل دل من اين است که بارشاد و هدايت خلق بکوشم، و چنگ اقويا را از سر ضعفا برتابم، لکن مينگرم که اجل نزديک شده، بايستي قدري بيشتر بکار خويش باشم لذا) همينکه اين نکته بر من روشن گرديد، آنگاه مرا بسوي کوشش و تلاشي کشيد که در او سستي و بازئي نيست، و بسوي صدق و درستئي برد که نادرستي با آن در نياميزد (و چون تو نور چشم و ميوه دل مني لازم ميدانم که از سخت و سست روزگارت بياگاهانم) و من تو را بعضي از خويش، بلکه عين خويش يافتمت، بدانسانکه گوئي اگر اندوهي بتو رسد چنان است که بمن رسيده، و اگر مرگ تو

را در يابد، گوئي مرا دريافته است، روي اين اصل اهتمام در امر تو را، اهتمام در امر و کار خويش ميبينم لذا (گزيده سخنان و) وصيت خويش را براي تو مي‏نگارم، در حاليکه استناد کننده، و تمسک جوينده به آن نوشته هستم خواه بميرم خواه بمانم (اگر ماندم خود ضامن بکار بستن آنم، اگر مردم تو که خليفه و جانشين مني آنها را بکار بند).

[صفحه 818]

حسن جانم، وصيت من بتو آنستکه در همه حال پرهيزکار باش، و از خدا بترس، و امرش را لازم شمرده، دل بيادش آباد دار، (دلي که کانون عشق و محبت است چه بهتر که آن را بنور عشق خدا برافروزي، و از جز آن بپردازي) رشته محبت و بندگي او را چنگ در زن که اگر تو آن را فراگيري، در بين خود و پروردگارت آن رشته را گسست ناپذير خواهي يافت،

[صفحه 818]

دلت را با پذيرفتن پند و اندرز زنده‏دار، و با يقينش نيرو بخش، و با ياد مرگش نرم و خاشع ساز، نيستي و مرگ را باو بقبولان، حوادث و سختيهاي جهان (پر آشوب) را بوي نشان ده، و از سطوت و حملات روزگارش بترسان (با وي بگوي که روزگار داراي پستيها، بلنديها، تاريکيها، و روشنائيها است، در عين اينکه بزم سرور چيده است بساط سوک سر پا کند، و در بحبوحه کامراني که انسان در حجله عيش آرميده است بحفره گورش در کشد، هر آندم که فرتوت محتال هوس با زيور و زيبش دلت را شيفتن خواست) زشتي دهر و کجگردي شبان و روزان را با وي برخوان، و خبرهاي گذشتگان را بوي عرضه داشته و آنچه بر کسان و پيشينيان پيش از تو گذشته است بخاطرش آر (با وي بگوي کاخهاي آسمان خراش فراعنه مصر، و نمارده اصطخر و بلخ که پايه آنها بر روي استخوانهاي پيکر بيچارگان بنا شده بود غرقاب آتش و آب نابودي است، از او بپرس بهشت شداد که با آن همه بيدادگري سر پا شده بود کجا است، و فرش بهارستان زر تار اکاسره که تار و پودش همه از خون جگر، و اشگ ديدگان يتيمان بود چه شد) يکي قدم درد من و اتلال کاخهاي ويران آثارشان نه، و بنگر چه کردند، از چه بريدند بچه پيوستند، کجا را جايگاه گرفتند،

زيرا که چون نيکو بنگري ايشان را خواهي يافت که از دوستان بريده، و بخانه بيکسي و تنهائي رسيده‏اند، و خويش را بنگر که دير يا زود همچون يکي از آنان خواهي بود (و بدنبال کاروان عدم راه خواهي سپرد). (اي حسن اکنون که حال جهان را باز دانستي) پس کار منزل آن جهانت را بسامان کن، و دينت را بدنيا در مفروش، و واگذار سخن را در چيزي که شناساي آن نيستي (و تا ضرورت ايجاب نکند لب به سخن مگشاي) و در چيزيکه مکلف نيستي فرمان مران، و از راهي که ميترسي در آن بگمرهي در افتي عنان بازکش (و قدم در آن مگذار) چرا که بهنگام گمراهي و سرگرداني خويشتن داري از کار بسي بهتر از سوار شدن بکارهاي هول‏انگيز است، همواه بدست و زبانت نيکان را بکارهاي پسنديده امر کن، و از کارهاي نکوهيده شان بازدار، و هر اندازه بتواني با زشتکاران در مياويز (و در برابر ديو سيرتان آدمي صورت که تجاوز بحقوق جامعه را جايز دانند خاموش منشين، و در راه خدا (با آنان) بجنگ جنگيدن نيکو. اي حسن که نکوهش نکوهشگري درباره خداي در تو موثر افتد (و از پيکار و جهاد در راه حقت باز دارد، بدانکه گوهر درخشان حقيقت در قعر اقيانوسهاي سهمگين مکاره پنهان است) تو براي بدست آوردن حق در (آن اقيانوسه

اي) شدائد شناور شو، و آن (گوهر) هر جا هست بچنگ آر، در دينت يار دانش باش (و مسائل و احکام آن را بدقت يادگير) خويشتن را در برابر پيشامدهاي ناگوار به شکيب عادت ده، که شکيبا بودن (در شدائد) خوئي است ستوده و نيکو (و رادمردان آهنين پيکر هماره به نيروي شکيب بر شدائد پيروز شده‏اند) در کليه امور و شئون زندگي خويش را در پناه خدايت در آور (و بر او توکل کن که خداي بهترين نگهبانان است) و اگر تو چنين کني خود را بدژي استوار، و قلعه محکم پناه داده (که ديگر از آسيبهاي روزگار گزندي نخواهي ديد) هر آنگاه که دست خواهش بسوي پروردگارت دراز ميکني با خلوص نيت باش زيرا که (کليد) عطا و بخشش بدست (قدرت) او است در کارها همه از خداي خويش خواهان خير باش، و وصيت مرا نيکو بفهم (و در سخنانم بدقت غور و بررسي کن) آن مباد که (از پند و اندرز) پدرت بحال اعراض رخ بر تابي (و آنها را نشنيده گيري) زيرا که بهترين گفتار گفتاري است که سود بخشد، و آن دانشي که سودمند نيست نيکو نيست، و علمي که کسي را سودمند نباشد فرا گرفتنش سزاوار نباشد.

[صفحه 821]

حسن جانم، من در اين هنگام در خويش نگريسته، ديدم عمر دراز پيموده و ضعف و سستيم دريافته است (و بزودي بايستي از جهان زود گذر، رخت بسرائي ديگر کشم لذا) تصميم گرفتم وصيت خويش را با تو سپارم، و از آن وصيت خصالي (لازم) را وارد کردم (و نخبه از مطالب گفتني و نوشتني را برايت گفته و نوشتم زيرا که) من ميترسم، پيش از آنکه آنچه در دل دارم، و بايدش با تو در ميان نهم (پلنگ) مرگ بر من تازد (و کارم را بسازد) يا اينکه آنچنانکه پيکرم نزار و ناتوان گرديده است، در راي و فکرتم کاهشي پديد آيد (و پس از شصت و سه و يا پنجسال که با ديو هوس بچالش و پيکار پرداختم) برخي از فتنه‏ها و پيشامدهاي جهان، و هواهاي غلبه کننده (همچون گرگ ديوانه) بر من يورش آرد، و (براي اتمام وصيت مهلتم نگذارد، و من چنانکه شايد تو را آماده کار نساخته باشم آنگاه تو) در اين هنگام همچون شتري باشي سرسخت و وحشي (که به کس انس نگيرد و سواري ندهد) حسن جانم، تو جواني هستي برازنده (و ساده دل) و قلب جوان نو رس زمين خالي (بدون کشت و زرعي) را ماند که هر چه در آن افکنده شود در خويشش بپذيرد و نگهدارد (و بدان من که پدر تو و از تمامت دهقانان و زراعتگران جهان در افشاندن

تخم فضيلت و اخلاق آگاه ترم بايد نگذارم علفهاي هرزه هوس در سرزمين دلت ريشه بند کند) لذا پيش از آنکه قلب تو نيز با تلاش و کوشش بکار بشتابي، و بدان اندازه که اهل آزمايشها، و تجربه‏ها را آن کار کفايت کرده است، تو را نيز کفايت کند، آنگاه تو از رنج (دانش و ادب) طلب کردن کفايت کرده شده، و از علاج تجربه اندوختن معاف خواهي بود، فلذا آنچه که ما از آن دانش و ادب کسب کرديم، تو نيز کسب کني، بلکه چه بسا چيزهائيکه بر ما پوشيده و پنهان مانده بود، بر تو (بطرزي بهتر) جلوه‏گر گردد (و تو از سخنان پدر پير و کار آگاهت استفاده‏هاي شايان‏تري ببري).

[صفحه 823]

پسر عزيزم، من اگر چه مانند پيشينيانم داراي عمري دراز نيم، لکن من بطوري بديده تحقيق و تفکر در کردار و اخبار و آثار آنان نگريسته، و دقت کردم، که گوئي خود يکتن از آنانم، بلکه من از تماشا و سير تواريخ آنان چيزها يافتم که (با اينکه پيش از شصت و اندي از دوران عمرم نميگذرد) پندارم با اول و آخر زندگاني کرده (و بسياري از تحولات شگفت‏انگيز گيتي را بديده‏ام ديده) و پاکيزگي جهان را از آلودگي و سودش را از زيانش باز شناخته‏ام، هم اکنون تو از هر يک از کارهاي جهان که آن را خيال کني من زبده، و نخبه آنرا براي تو دسته کرده، و زشست و ناشايسته‏اش را از تو بدور داشته‏ام، و اراده کردم نسبت بکار تو آن چيز را که پدري شقيق و مهربان (نسبت بجگر گوشه‏اش) اراده مينمايد من (در اين وصيت) عزمم جزم بر اين است که تو را ادب آموزم، تا آن ادب براي تو (سرمايه و برنامه زندگاني) بوده باشد هم اکنون که تو رو آورنده بسوي عمر و جواني و روزگار خوشي ميباشي بايستي (براي شنيدن و بکار بستن اين دستورات) نيت پاک، و قصدت پاکيزه باشد، و براي ادب آموختن بتو من نخست از کتاب خداي بزرگ و جليل و تاويل آن و شرايع مقدس اسلام، و احکام و حلال و حرام آن ابتد

ا ميکنم (و هر چه ميگويم بيرون از قرآن مجيد نبوده) و تجاوز بسوي جز آنرا جايز نميشمارم (چرا که مدرسه اسلام عاليترين مدارس، و قوانين شرع محمدي منورترين قوانيني است که براي بشر وضع گرديده است) آنگاه ترسيدم در چيزهائي از تاويل علوم قرآنيه که مردم روي اهواء و آراء (باطله) خودشان در آنها اختلاف کرده‏اند، امر بر تو مشتبه کرده، بدانسان که بر آنان مشتبه گرديده بود، پس استوار ساختن (پايه) امري که بر تو از آن بيمناک بودم (و زدودن زنگ آن شبهات را از دل تو) و آگاهي دادنت بر آن امر نزد من محبوبتر از اين بود که تو را رها سازم بکاري که از هلاکت در آن کار بر تو ايمن نيستم، اميداوارم خداوند تو را در انجام اين وظيفه مقدس (و بکار بستن اين دستورات عاليه که در ظاهر براي هدايت تو لکن در باطن منظورم امت محمد و ساير افراد بشر ميباشند موفق و پيروزمند داشته) و بسوي مقصدت راهنمائي فرمايد، اکنون عهد و وصيت من با تو چنين است.

[صفحه 824]

پسرک من، بدان، نيکوترين چيزيکه من دوستدار آنم، که تو از وصيت منش بچنگ آري، همانا پرهيز و ترس از خدا است (بهمه حال آشکار و نهان اين لطيفه را بکار در بند و پاي از دايره عفت و تقوي برون منه) ديگر اکتفا کردن بچيزي که خداوند آنرا بر تو فرض و لازم شمرده، و رفتن براهي است که نيکان، و گذشتگان از پدران و خانواده تو (که همگان پيمبران و اوصياء بودند) بدان راه رفتند، زيرا که آنان نفوس خويش را نيکو نگهداري نموده و (در اين راه) چيزي را فروگذار نکردند، و (براي تقويت قواي ايمان در آيات آفاقي و انفسي) انديشه کردند، بدانسانکه تو نگه کننده و انديشه کننده هستي، تا اينکه پايان نگه نمودن، و انديشه کردن آنان را بسوي آنچه (از حقوق الهي) که شناختند، و خويشتن داري از هر چيزيکه بدان مامور و مکلف نبودند (و مافوق طاقت ايشان بود) کشاند، پس اگر (از فرط همت جواني و بلندي فکر و نظر) نفس تو روش آنان را نپذيرفت، و نخواست بدانسانکه آنان شناخته و يقين کردند بشناسد و يقين کند، پس بايد تو خواهان همين قسمت بوده و همين روش را از روي طلب فهم و آموزش دانش دنبال کني، نه بفرو رفتن در شبهه‏ها، و افراط در خصومتها و لجاجها، و پيش از آنکه بخو

اهي در اين راه وارد شوي، (و پسنديده‏هاي نيکان را برگيري و ناپسنديده‏هاي گمراهان را رها کني) بايستي از خداي خواهان ياري بوده، و براي بدست آوردن موفقيت، و واگذاردن هر مشوب و آميخته بباطلي که تو را به شبهه افکند، و يا بضلالت و گمراهيت کشاند بپروردگارت توجهي تام داشته باشي. آنگاه همينکه يقين کردي که دلت (آئينه وار) نرم و مصفا شد، و رايت قرار گرفت و گرد آمد بايستي عزم تو در همين يک راه (که راه توحيد و خداپرستي است) جزم باشد، و در همين چيزيکه من براي تو بتفسير و توضيح پرداختم نگه کني، و اگر آن چيزي را که براي خويش خواهاني، از فراغت نظر و پاکي فکر (از مشوبات) برايت فراهم نيامد (و بدون اينکه آئينه دل را از زنگارهاي شوائب بپردازي و بخواهي از رويه پيشينيان پيروي نکرده، و بدون چراغ هدايتي اين راه را طي کني) بدانکه در اين هنگام شتري کور راماني که در ورطه‏هاي هولناک و دره‏هاي تاريک (و سهمگين) پر تابي (و آن وقت شخصي هستي خبط کننده، و در تيه گمراهي سرگردان) و هر خبط کننده که نور يقين را با تاريکي شبهات در هم آميزد (و بدون دانش از طريقه انبياء و دانشمندان سر کشد در حقيقت) او جوياي دين نيست، و دست باز داشتن از اين روش (براي ا

و) بصلاح نزديکتر است.

[صفحه 826]

پسر عزيزم، وصيت مرا نيکو بفهم (و پروردگارت را نيکو بشناس) و بدان آن خدائيکه بخشنده حيات است، گيرنده جان است، و آنکه آفريدگار است ميراننده است، آنکه جان ستان است، دهنده جان، و آنکه مبتلا کننده است، شفا دهنده است (خلاصه زمام کليه امور آفرينش از درد، و دوا، و مرگ، و حيات، بدست قدرت او است) و اين جهان سر پا نيست مگر براي آن چيزيکه خداوند بخاطر آن چيزش آفريده است، و آن چيز عبارت است از نعمت دادن، و مبتلا کردن (در دنيا) و مزد دادن در آخرت، و پاره از چيزهاي ديگري که خود خواسته، و رازش بر ما پوشيده است، پس اگر چيزي از اين کار بر تو دشوار افتاد (و آنطوريکه دلخواه است سر از اسرار آفرينش بدر نياوردي بيهوده، بر سازمان شگرف گيتي خورده مگير، که بناي آن در کمال متانت و استحکام است و) ندانستن آن امر را حمل بناداني خويش کرده، و بدانکه نخست که تو آفريده شدي نادان بودي، و آنگاه (کم کم در مدرسه آنجهان درس زندگي خوانده و) دانا گرديدي، و بدان بسياري از امور است که تو آن را ندانسته فکر و رايت در آن سرگردان و ديده‏ات در آن گمراه (و نابينا) بود پس از آن ندانستنها و نديدنها در آن بينا شدي (و دانستيش) بنابراين (در دانستن

راز آفرينش) چنگ بدامان کبريائي آنکسي در زن که تو را راست و مستوي الخليقه آفريد، و روزيت داد، تو بايد فقط او را پرستش کرده، و توجهت بسوي وي بوده، و از او در بوک و بيم باشي.

[صفحه 827]

عزيزم، اين را بدان که (در جهان آفرينش) از نشانها و اوصاف پروردگارت بزرگ هيچکس نشاني نداد، بدانسانکه (جد گرامت) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشان داد (آن پيغمبر عزيز پرده از جمال الوهيت برافکند، و تا آنجا که تير رس فکر بشر بود از حسن ازل سخن راند) سزاوار است تو هم براي رسيدن بسر منزل مقصود و رستگاري به پيشوائي و پيشاهنگي وي تن در دهي. اي حسن، دانسته باش که من در دادن پند و اندرز بتو هيچ کوتاه نيامدم، و تو هم کسي نيستي که با همه سعي و کوشش نظرت را بدانجا که چشم‏انداز (فکر درخشان و روشن) من است برساني (بنابراين در سخنانم درست دقت کن، و آنها را توشه‏دار، در امر زندگاني بکار بند).

[صفحه 828]

و اين را هم بدان، که اگر آفريدگار تو را انباز و شريکي بود، البته تاکنون فرستاده‏گانش بسوي تو آمده، و نشانه‏هاي ملک و پادشاهيش را ديده، و صفات و افعالش را شناخته بودي حال که چنين نيست، بدانکه او خداوندي است يگانه و تنها (و اين کثرتي را که در جهان وجود همينگري اينها همه پرتوي از آن خورشيد، و قطره از آن دريا بيش نيستند) او چنانست که خود خود را ستوده است (و در قرآن کريم سوره )18( آيه )110( فرموده است: انما الهکم اله واحد خداي شما جز يک خدا نيست) هيچکس در کار ملک باو نستيزد (و در امر قدرت با وي پنجه نيفکند) او هميشه خدا است و زوالي ندارد، پروردگاري که سرآغاز بي‏آغاز وجود و پايان بي‏پايان هستي است، او بزرگتر از آن است که دل و ديده باحاطه و دست يافتن بتواند ربوبيت و آفريدگاريش را اثبات کند (پاي خيال بدرگاه جلال و جبروتش نرسد، و شهباز خوش پرواز فکر بر کنگر قصر کبريائيش ننشيند) اي فرزند هنگاميکه اين خدا را چنين شناختي، و کوچکي جاه، و کمي توانائي، و بسياري ناتواني، و بزرگي نيازمنديت را در جنب (قدرت و عظمت و بي‏نيازي) پروردگارت دريافتي، آنگاه بکار بندگي باش، بدانسانکه تو را سزد که بکار بندگي باشي.

[صفحه 829]

پسر جانم، من تو را از حال (و داب و ديدن و رفتار و کردار اين) جهان و برطرف شدن و منتقل شدنش (از کسي بکسي) آگاهي دادم، و نيز از احوالات آن جهان، و آنچه براي اهلش (از ثواب و عقاب) آماده گرديده اخبارت نمودم، و مثالهائي (از تاريخ گذشتگان) براي پند، و اندرز تو در آن دو زدم (باشد که تو راهرا از چاه بازشناسي و خويش را در زمره صلحا و نيکان در آوردي آري) هر آنکه از حال جهان آگاهي پيدا کرد (و دل از آن برکند) داستانش بدان کاروانياني ماند که در منزلي پر آب و گياه فرود آمده آنگاه بخواهند آن منزل را بمنزلي خرم، و پر آب و گياه تبديل نمايند. پس در اين راه، و بدين منظور بريدن از دوستان، و ناهمواري سفر، و بد مزگي طعام را بچيزي نشمراند و آنچه خرج ميکنند غرامت و زيان ندانند، رنجهاي فراوان مسافرت را تحمل نمايند، تا مگر خانه وسيعشان را بيابند و در منزل و جايگاه شان فرود آيند (آنها ديده دلشان را باز کرده و دانستند دير يا زود نوبت زن مرگ کوس رحيل را خواهد کوفت، و بناچار بايستي اين سراي عاريتي را بدرود گفت، لذا از روزنه تنگ اين زندان ديده بگزار خرم و وسيع آنجهان دوخته و مرغ جانشان براي طيران در آن فضاي طرب‏انگيز بال و پر

کشيده، روزها عنقا صفت از انظار پنهان، و شبها بسان مرغ حق بناله و سوز و گدازند، اينست سرگذشت کسيکه دنيا را شناخت و بدان دل نباخت) اما داستان آنکه فريب جهان را خورد (و بدان دل بست) بداستان گروهي ماند که بسر منزلي پر آب و گياه رسيده (و خوش و خرم در آن آرميده‏اند) و ميخواهند از آنجا بمنزلي خشک و بي‏گياه وارد شوند، و هيچ چيز در نزد آنان دشوارتر از اين نيست که از آن منزلي که در آن بودند به برند، و در منزلي که دوست ندارند وارد شوند (آنان همچون بومان بر سر کهن ديوار ويرانه جهان لانه ساخته و بهيچوجه حاضر نيستند با هزار دستانهاي گلشن سراي بهشت جاودان هماهنگ گردند).

[صفحه 831]

پسر جانم، خودت را بين ديگران و خودت معيار قرار ده، آنچه بر خويش مي‏پسندي بر ديگري بپسند، هر آنچه براي خويش نميخواهي بر ديگري مخواه، همچنانکه بر خودت ستم روا نميداري بديگري ستم روا مدار، بدانسانکه دوست داري با تو نکوئي کنند با ديگران نيکي کن، زشت را از خود (نسبت بديگران) مپسند، همانطوريکه آن زشت را از ديگري بخويش نپسندي، از مردم خوشنود باش، بهمان چيزيکه از آنان نسبت بخودت خوشنود ميشوي، در چيزيکه از آن آگاهي کافي نداري سخن مگوي، اگر چه کمي آگاهي داشته باشي (سخني که ميگوئي بايد از روي تحقيق باشد، نه با شک و ترديد) و اين را بدان و باور دار که هيچگاه خودپسندي و خويشتن خواهي با درستي و صواب دمساز نيست، بلکه آن تباه کننده خردها است. مالي را که بکوشش فراوانش به چنگ آوري آسانش انفاق نماي، و براي ديگري نگهداري مکن (و بوارثش باز مگذار) هر آنگاه که بمنظور و مقصدت هدايت کرده شده و دست يافتي، خاضع‏ترين اوقات براي پروردگارت باش (و شکرانه آن نعمت را بدين طريق بگذار).

[صفحه 832]

حسن جانم، بدانکه تو را به پيش روي راهي است (بسي) دراز و دور، يا رنج فراوان، و تو (براي اينکه آن راه را به آساني در سپرده، و ناهمواريش را بر خويش هموارگيري) ناگزير از آني که در راه طلب آسايش نيکو آماده بوده، و آن اندازه از زاد و توشه (کردارهاي نيک) برگيري که براي رسيدن به مقصد و منزلت کافي بودن، و پشتت هم از بار (گران مظالم) سبک باشد. اي حسن، نکند که بيش از سر حد توانائيت از آن بار بر پشتگيري، تا اينکه (در فرو پاي محشر) سنگيني آن بار تو را و بال باشد (و بهلاکت و رسوائيت کشاند) هر آنگاه که از گروه مستمندان کسي يافتي که توشه‏ات را براي روز رستاخيز بدوش کشنده، و در فردائي که بدان نيازمندي بتو رساننده‏اش باشد پس آن را غنيمت شمرده بيدرنگ و تواني بارت را بدوشش نه، و در صورت قدرت و توانائي بيشتر (با وي انفاق کرده) و زيادتر توشه‏ات را با وي حمل کن، زيرا که ممکن است وقتي تو (بخود آمده، و بياد فردايت افتاده، و براي احسان در حق وي) به طلبش برآئي، و ويرا نيابي، پس اکنون که دارائي و توانائي داري، هر که از تو قرضي خواست بده، تا آن وامدار در روز گرفتاري و بيچارگي آن را بتو باز پس دهد (قرض بتهي دستان قرض به خدا

است، و خدا بهر کس مقروض شد، چندين برابر ادا خواهد کرد).

[صفحه 833]

اي پسر زهرا، بدانکه تو را گردنه سخت و دشوار در پيش است که حال سبکبار در آن نيکوتر از سنگين بار، و حال کند رفتار در آن زشت‏تر از شتابان است (و همانطوريکه گفتم براي اينکه تو از خيل پيشاهنگان باشي با انفاق در حق مستمندان خود را آسوده و سبکبار خواه) براستي که فرودگاه تو بناچار بيرون اين دو منزل نيست) يا بر بهشت است يا بر دوزخ، پس پيش از فرود آمدن و وارد شدنت (به يکي از اين دو از کردارهاي نيک) براي خويش توشه بيندوز که پس از مرگ ديگر جستن خوشنودي و رضا (ي خدا براي تلافي مافات در کار نبوده) و بازگشت بسوي اين جهان ممکن نيست.

[صفحه 835]

پسر جانم، بدانکه (کليد) گنجهاي آسمانها (ي برافراشته) و زمينها (ي گسترده شده) بدست قدرت خداوندي است که (از بس شما بندگان را دوست دارد) تو را فرمان راند که (....... امور) او را بخواني، و او نيز پذيرفتن را برايت عهده‏دار گرديد، از تو خواست از او گواهي تا ببخشد، و جوياي مهر و رافتش باشي تا مهرباني کند، او بين تو و خودش حاجب و درباني باز نگذاشت تا او را از تو بپوشد، و ناچارت نساخت، تا ديگري را بسوي وي شفيع و ميانجي قرار دهي. و اگر گناهي از تو سر زد از توبه و بازگشت مانع نگرديده، در کار کيفرت شتاب نفرمود، و بدانجا که سزاوار رسوا شدن بودي رسوايت ننمود، و در پذيرفتن توبه بر تو سخت نگرفت، بواسطه جرم و خطا با تو راه پرخاش و مناقشه نسپرد، و از مهر و رحمت خويش نوميدت نداشت، بلکه تن زدنت را از گناه بمنزله کار نيک تلقي فرموده، (و اگر گناهي از تو سر زد آن) گناه را يک گناه، و کار نيکت را ده برابر محسوب داشت، درگاه توبه و خوشنودي خويش را (از تو) برويت بگشاد، همينکه او را بخواني ندايت را بشنود، و هر آنکه با وي به نياز و راز پردازي رازت را بداند، (و ريش درونت را مرهم نهد) اين خداي مهربان است که بخلاف بندگان خواهش

خويش را با وي در ميان مينهي، و از رنج و اندوهت بنزدش شکايت ميبري، چاره رنج و گرفتاريت را از وي جويا ميشوي، و در کارهايت از وي ياري ميجوئي، و از گنجهاي مهر و رحمتش چيزهائي درخواست مينمائي که جز او (ديگري) توانائي بخشودن آن چيزها را ندارد (و آن چيزها عبارتند) از قبيل افزايش عمرها، سلامتي پيکرها، فراخي روزيها (برآورده شدن آمال و آرزوهاي ديگر اينجهان) آنگاه کليدهاي گنجها، و خزانه‏هاي خويش را روي اين اصل بدو دست تو داد، که فرمانت راند، تا هر چه خواهي از وي خواهي (بنابراين تو که کليد دعا را بدست داري ممکن است) هر زمان بخواهي درهاي نعمتش را بدعا بگشائي، و بارانهاي پياپي رحمتش را درخواست نمائي (حسن جان خداي جهان نواي زاري و ناله نيازمندان را که دست بدامان عنايت و کبريائي او دراز کرده، و از سر سوز مينالد، بسيار دوست ميدارد، اين درگاه را بسيار بکوب، و رفع گرفتاريها را از او خواه، و اگر ديدي که حاجتت دير برآورده شد) نکند که اين کندي اجابت او تو را نوميد و مايوس سازد (و دست از طلب بداري بلکه سخت پافشاري کن، و بدان که حاجت تو جز از آن درگاه روا نگردد) بسا شود که پذيرش درخواست تو تاخير افتد، تا آنکه پاداش درخواست کننده بز

رگتر و عطاي اميدمند فراوانتر گردد (زيرا تاخير اجابت موجب زيادتي دعا و بسيار شدن اجر است) و بسا شود که چيزي از وي خواهي و آنرا ندهد، و بهتراز آن را يا در دنيا يا در آخرت بتو ارزاني فرمايد، يا آن خواهش بمنظور چيزيکه آن براي تو بهتر است روا نميشود يا آنکه بسا چيزيکه از وي خواهي که اگر آنرا بتو دهد تباهي دينت در آن باشد، بنابراين بايد درخواستهاي تو از وي در چيزي باشد، که خوبيش پايدار، و گرفتاريش از تو برکنار باشد (تا ميتواني از درخواستهاي اين جهان که زود گذر است ديده بپوش، و فقط روح و رحمت و رضوان آن جهاني را از وي درخواه، که فقط براي تو آن ميماند) و مال براي تو نخواهد ماند، تو نيز براي مال باقي نخواهي بود.

[صفحه 837]

فرزند دلبندم، اين را بدان که (جهان جاي زيستن نيست و) تو از براي آن جهان آفريده شدي نه اين سراي، و از براي نيستي نه هستي، و از براي مرگ نه براي زندگي (بنابراين تا ممکن است براي سراي جاوداني، و پايندگي بکوش، و دل از اين سراي ناپديدار بر کن) زيرا که تو در جايگاه کوچيدن، و سرائي زودگذر بودن، و براه آخرت رواني، و بدان، آن مرگي فرار کننده‏اش، از چنگش نرهد، و از دست جوينده‏اش بدر نرفته، و بناچار آن مرگش خواهد دريافت، همان مرگ تو را نيز خواهد (دريافت و بسوي آخرتت خواهد) راند، پس از چنين مرگي برحذر بوده، و بترس از اينکه بهنگاميکه سرگرم گناهي بوده و با خويشتن براي توبه و بازگشت از آن گناه حديث نفس هميکني، ناگهانت آن مرگ دريافته بين تو و توبه جدائي افکند، براستي اينجا است که تو (اگر بسامان کار برنخاسته و تدارک آينده‏ات را نکرده باشي) خودت خودت را هلاک خواسته.

[صفحه 838]

پسر جانم (از مرگ غافل منشين و) مردن را فراوان بياد آر، و همواره آنچه از پيشامدهاي ناگوار را که بناگاه بر آن در ميآئي تذکره ساز، و خويش را براي پس از مرگ آماده نشان ده، بهنگاميکه بناگاه آن مرگ بر تو ميتازد، (و با چنگال مهيب و مخوفش از پاي در افکندت خواهد) تو ميان تنگ بر بسته و (با عزم و همت) پشتت را قوي کرده باشي، تا بناگاه از کمين برون نتازد و مغلوبت نسازد. اي حسن زنهار (پايبند سراب آب نماي جهان مباش و) باينکه مي‏بيني مردم دنيا در جهان (روزکي چند) باقيمانده، و با اطمينان خاطر (کرکس وار گرد اين مردار بدبو را گرفته و) چنگ بر آن در افکنده‏اند فريفته مشو که خداوند تو را از آن آگهي فرستاده، و (در قرآن مجيدش فراوان نکوهيده و فرموده است زندگاني جهان جز بازيچه بيش نيست، و ايکاش ميدانستند که دار آخرت براي زندگاني است و بدانکه) جهان نيز خود را براي تو وصف کرده، و پرده از زشتيهايش بر افکنده است، جز اين نيست که آنانکه جهان را خواهانند سگاني فرياد کننده، و درندگاني آزمندند که برخي برخي ديگر را ديدن نيارند، عزيز آن ذليلش را ميخورد، و بزرگش کوچکش را نابود و شکسته ميخواهد و (با اينکه آنان دو دسته‏اند دسته) همچون

چارپاياني زانوبند زده شده‏اند (که انقياد بدستورات شرعي آنها را از گناه باز داشته لکن) دسته ديگر همچون چارپاياني خرد که کردگانند، که در کوره راه (گمراهي روان، و بر مرکب شقاوت) سوار و براي چيدن گياه زيان و آفت در بيابان دشوار و شوره‏زاري که پاي دونده در آن فرو ميرود رها شدگانند نه شباني نگهدارنده و نه چراننده که چراننده ايشان باشد دارند، جهان آنان را براه کوري و گمرهي کشاند، و ديده‏هايشان را از ديدار نشانه هدايت و رستگاري پوشاند، پس آنها در دشت کوري آن سرگردان، و در (درياي) عيش و نوش آن فرو رفتگانند، هم آنان جهان را پروردگار خويش گرفته، و بدان بازي کردند، و هم جهان (دل آنان را شيفته و) با ايشان بازي کرد و آنان هم آنچه در پشت پرده آن (جهان از گرفتاريهاي قيامت) بود از ياد بردند. کمي بر جاي باش، و درنگ آر، تا اين پرده تاريکي بشکافد (و اشباه رنگارنگ جهان از پيش برخيزد، آنگاه تو را معلوم افتد که هر کس چه کاره است، و اين کار هم از بس زود انجام گرفتني، و بشر بصحراي قيامت وارد شدني است تو) پنداري هم اکنون کجا ده‏ها و هود جهاني مسافرين فرود آمده، و نزديک است شتابنده (عقب مانده که بتندي بسوي مرگش ميرانند، بکاروان پيش رف

تگان) برسد، (تا براي دريافت مزد و کيفر همگان يکجا بعرصه پر هول و هراس محشر وارد گردند).

[صفحه 840]

فرزند دلبندم، اين را بدان، هر آنکه شتر سواري شب و روز او که هماره دوران زندگاني او را در کار سپري کردنند) راه پيمايد، درست آنست که او هم برده ميشود و (با آن دو شتر رهوار) طي مسافت مينمايد، خواه آن شخص (سوار) ايستاده و متوقف، و خواه بحال آرامش و سکون باشد، و باز از روي ايمان و يقين بدان، و باور دار که (بشر آزمند و افزون طلبست، بهيچ وجه پابند نکند، و ديدگان حريصش را جز خاک گور پر کردن نيارد و) تو هرگز به آرمان و آرزوي خويش رسيدن، و يا از چنگ مرگ رهيدن نتواني و ميداني که تو نيز براهي که پيشينيانت رفتند رواني، پس چه بهتر که (از آرزوي بسيارت بکاهي و) در طلب و خواهش کم کوشي، و کار کسب را مجمل و آسان گيري، زيرا اي بسا خواهش و طلبي که سبب از بين رفتن مال و ثروت است (و شخص بطمع افزايش از مالش بکاهد و جز حرمانش نصيب نگردد آري) چنين نيست که هر کوشنده جوينده، و هر آسان گيرنده نوميد شونده باشد، خويش را از هر زبوني و پستئي وا پاي (و در راه بدست آوردن حطام دنيوي بهر خوارئي تن در مده، اگر چه آن بسوي نعمتهاي فراوانت بکشاند، زيرا تو (آنچه از درهم و دينار و زخارف جهان که بچنگ آري با آبرو و عزت از دست رفته‏ات براب

ري نکرده و) هرگز عوض آنچه که از خودت در آن راه صرف ميکني نخواهي يافت (ارزش آزادي و آزادگي بدان، و اين گوهر گرانبها را برايگان از کف مگذار) و هيچگاه خويش را بنده ديگري مخواه، که خداوندت آزاد آفريده است (اصولا بگو بدانم) اين چه خوبئي است که نيکيش جز با بدي بچنگ نيفتد، و اين چه آسايشي است که جز برنج و مشقت بدست نايد (نعمت بيخون دل خوش است، و آسايش با آزادگي. اي فرزند، (زنهار طمع مورز، و افزون طلب مباش و) سخت بپرهيز از اينکه شترهاي آز، و طمع به شتابت به آبشخورهاي بپرهيز از اينکه شتر تباهي بکشانند، (اين کج نهادان دون طمع‏اند، که چشم از عزت نفس پوشند، و ديده بدست ديگران دوزاند، اما تو که پسر علي و پيرو پدرت هستي) اگر ميتواني کاري کني که بين خدا و تو ولي نعمتي نباشد، چنان کن چرا که تو (چه آزاد و چه بنده ديگران باشي) قسمت خويش را يابنده و بهره‏ات را گيرنده (پس چه بهتر که خداي را بنده باشي) براستي کمي که از جانب خداوند پاک برسد (بسي) بهتر و ارجمندتر از بسياري است که از سوي خلقش برسد با اينکه (درجهان آفرينش هر چه هست) همه از جانب پاک پروردگار است.

[صفحه 842]

حسن جانم) در نگهداري رازهاي درونيت سخت کوشا باش، و تا ميتواني آنها را با ديگري در ميان منه، که اگر گذاري ديگر پشيماني سودي ندارد و آب رفته بجوي باز نايد، سخن نگفته را همه وقت توان گفتن، لکن گفته را پس گرفتن ممکن نيست) و بدانکه تلافي آنچه که بر اثر خاموشيت بتو نرسيده است آسانتر است از دريافتنت چيزي را که در اثر سخن گفتنت از دست داده و (همانطور که) نگهداري آنچه در ظرف است باستوار کردن بند آنست (همانطور وسيله نگهداري را ز درون مهر خاموشي بر لب نهادن است) و نگهداري آنچه در دو دست تو است نزد من نيکوتر است از اينکه آنچه در دست ديگري است بخواهي، تلخي نااميدي (در تنگدستي) بهتر از آنست که دست خواهش بسوي مردم دراز کني (زيرا دست طمع که پيش خسان ميکني دراز، پل بسته که بگذري از آبروي خويش)، پيشه‏وري با پاکدامني و عفت (که باندازه کفايت بدست افتد، و از نيازمنديت رهائي بخشد) بهتر از ثروتي است که بسوي گناهت بکشد (و پاک از ياد خدايت بيرون ببرد) انسان راز خويش را نگهدارنده است (و تا ميتواند نبايد آن را با ديگري در ميان نهد، و اگر گذاشت نبايد از فاش کننده آن گله‏مند باشد) اي بسا کوشش کننده در چيزيکه آن بزيان او اس

ت (و او گمان سود دارد) هر که پر گوتر، هرزه گوتر، و هر که (با ديده بصيرت در بدايع آفرينش بينديشد بينا گردد) با نيکوان درآميز تا از ايشان باشي، و از بدان دوري کن، تا از آنان بدور ماني (حسن جانم) حرام خوراکي است ناگوار و زشت، و بر زير دستان ستم روا داشتن بدترين ستمها است آنجا که نرمي و مدارا درشتي و سختي باشد، درشتي و سختي نرمي و مداراست (اگر درازي نيکي بسيار جز بدي نديدي، نيکي کردنت با چنين کسي بدي است (نرمي ز حد مبر که چو دندان مار ريخت، هر طفل ني سوار کند تازيانه‏اش) بسيار افتد، که درمان درد باشد، بدانسان که درد نيز درمان است، بسيار افتد که غير ناصح نصيحتگو شود، و نصيحتگو خائن (دشمن دانا براهت کشد، و دوست نادان بچاه) از اينکه آمال و آرزوها را تکيه‏گاه خويش قرار دهي سخت بپرهيز، که اين کار ابلهان و بيخردان است (که در دنبال سراب بکوشند، و آب ننوشند) عقل و خرد نگهداري تجربه‏ها است، و بهترين تجربه‏ها آنست که تو را پند آموزد (اين خردمندانند که تجارب را بکار بسته و دوباره از يک سوراخ گزيده نشوند) هماره فرصت را درياب پيش از مبدل شدنش باندوه و غم، نه هر جوينده يابنده، و نه هر گم شده پيدا شونده است، يکي از (بدترين) تبه

کاريها تباه ساختن زاد و توشه (تقوا) و بر باد دادن آخرت است، هر کاري را پاياني است (و خردمند پايان نگر در کار بدست آوردن مال و ثروت پر حرص مزن که) زودا آنچه برايت مقدر شده است بتو برسد، بازرگان خويش را به خطر ميافکند (صحرا و دريا مي‏پيمايد، تا مالي فراوان ترش بچنگ افتد، لکن چيزي را که انسان گذاشتي و گذشتني است افزون طلبيدنش ديوانگي است، و اي بسا مال کم که برکتش بيشتر از پيشتر است.

[صفحه 845]

حسن جانم، کمک مردم نادان و ناتوان و همچنين ياري دوستي که مورد سوء ظن است سودمند نيست (زيرا آن يک شخص را از بلندي و عزت به پستي و خواري کشد، و آن يک بجاي پند و امانت خيانت ورزد) هر آن دم که شتر جوان جهان رام تو گرديد، و امکان سواري در او يافتي، با جهان مدارا کن (و تند متاز که اقبال زمانه را اعتباري نيست) و هيچگاه براي بدست آوردن بيشتر خويش را دچار رنج و خطر مساز (که آنچه رسيدني است خواهد رسيد) سخت بپرهيز از اينکه جمازه سواريت تو را به پرتگاه لجاج و ستيزه خوئي بکشاند (و هلاکت سازد) هنگاميکه برادر و دوستت پيوند خويشي و برادري را بريدن خواهد تو خود را به آشنائي با وي وادار کن، و بهنگام جدائي، و موقع دوري، و در وقت بخل و امساک، و زمان قهر و سختگيري، و وقت عذر از زشتي، تو با او بمهر و بخشش و نزديکي و نرمي و پذيرفتن عذرش رفتار کن، بدانسانکه پنداري تو او را بنده، و او ولي نعمت تو است (لکن اين بزرگي و کوچک نوازي را نيز اندازه‏ايست مواظب باش در آن براه افراط نروي) و سخت بپرهيز از اينکه آن را در غير جايگاهش اعمال کرده و درباره نااهل بکارش بندي (که آن نيز زشت است). اي پسر، تو نبايد دشمن دوستت را دوست گيري ک

ه اگر گرفتمي با دوستت دشمني کرده درباره برادر و رفيقت پند را خالص و بدون خيانت بگذار خواه زشت و يا زيبا باشد، (و براي او سود و زيان داشته باشد) خشم خويش را اندک اندک فرو خور که من هيچ بخشيدم که پايان و عاقبتش از آن شيرين‏تر و گواراتر باشد (آري اين يکدم تلخي يک عمر شيريني در بر دارد، و با اين دام است که بزرگواري و شرف را ميتواني صيد کردن) در برابر آنکه بر تو خشم ميگيرد نرم باش، زيرا ممکن است او هم (اگر انسان باشد) با تو نرمي کند، دشمنت را با نيکي و احسان به بند درکش که اين شيرين‏ترين دو پيروزي است (شيريني فتح و شيريني انتقام) هر آندم که پيوند دوستي را از برادرت بريدن خواستي جائي براي وي از دوستي باقي بگذار که اگر او روزي پشيمان شده خواست بدوستي باز گردد راهي داشته باشد. (کمند مهر چنان پاره کن که گر روزي، شوي ز کرده پشيمان بهم تواني بست) هر آنکس که در تو اميد خيري داشته باشد گمانش را در خودت درست آور (اگر تو را عالم يا سخي يا نيکوکار پنداشت بکوش تا حسن ظن او را درباره خودت زياد کني) و نبايد حق برادرت را باعتماد دوستئي که بين تو و او است پايمال سازي، که آنکه حقش را ضايع گذاري با تو برادر نيست، (بلکه تو دشمن اوئ

ي زيرا دوست بزيان دوست خورسندي ندهد) و نبايد خانواده تو بدبخت‏ترين کسان بالنسبه بتو باشند (که دست کرم و احسانت را از خويشانت باز گرفته، و بدل و بخششت براي بيگانگان باشد) با آنکه در آشنائي با تو سرگردان است هيچگاه آشنائي مکن (و عزت نفس را از کف مگذار) بايد برادر تو در گسيختن (پيوند دوستي) و پيوستن تو با او او از تو تواناتر نباشد (و هر چه او ميدرد تو بايد بدوزي) و نيز او نبايد در بدي کردنش با تو و نيکي کردن تو بر او از تو پيش افتد (و هر چه او بدي ميکند، تو نيکي کن، و عفو و اغماض بايد از تو بالنسبه باو شروع شود نه از او بر تو، حسن جان) نکند که ستم ستمگر را بر خويش گران و سنگين شماري (و موجبات اندوه را بر خور فراهم) زيرا که او بزيان خويش و سود تو همي کوشد (بهره تو در برابر صبر و بردباري ثواب، و سزاي او در ازاي ستمکاري عقاب است، و پاداش آنکه تو را شادمان ميسازد آن نيست که اندوهگينش خواهي (بلکه بايد معامله بمثل را بطرز احسن اجرا سازي.

[صفحه 847]

پسر جانم، اين بدان، که روزي بر دو گونه است (يکي آن) روزئي که بجوئيش، و (ديگر) روزئي که بجويدت و (آن روزئيکه جوياي تست) اگر بسويش نروي بسويت خواهد آمد، (و اگر از آن بگريزي تو را خواهد جست) اي حسن چنانکه بيشتر با تو گفتم، کارها را رشته بدست خدا است، و همه بخششها از سوي او بنابراين) بهنگام نيازمندي فروتني (در نزد ارباب ناز و نعمت) و بهنگام بي‏نيازي نيز ستم (بر نيازمندان) بسي زشت و قبيح است، جز اين نيست که بهره تو از دنيايت بدان اندازه است که امور زندگانيت را اداره کني، بپوشي، و بپوشاني، بنوشي، و بنوشاني) جايگاه خويش را اصلاح کني (و خانه آخرت را آباد سازي، اي پسر هيچگاه بر چيزي از چيزهاي جهان اندوه مخور) و اگر بنا باشد بر چيزي که از دستانت بدر رفته زاري کني، پس براي هر چه که بتو نرسيده است زاري کن، و بر آنچه که نبوده است به آنچه که بوده است دليل آور (خيال کن بودنيها از آن تو بوده، و از دستت بدر رفته است) زيرا کارها همانند هم‏اند (بلکه چيزيکه انسان زحمتش را نکشيده، و بچنگ نياورده غصه‏اش کمتر از آنست که گرد آورده، و از دستش بيرون شده است) تو نبايد از کساني باشي که تا به رنج و آزارش نکوشند، پندش سودم

ند نيفتد زيرا خردمندانه بدانش و ادب پند آموزد، و چهارپايان جز بزجر و ضرب رام نگردند، اندوه‏هائي که بتو ميرسند، آنها را به نيروي شکيب، و نيکو گماني (درباره خدايتعالي) از خويش دور مساز، هر آنکه از راه وسط کرانه گزيد بخويش ستم کرد، دوست انسان همانند خويشاوند است، (بلکه بسيار افتد که بيگانه از خويش نزديکتر باشد) دوست آن کسي است که نهانش (با عيالش يکي و) درست باشد، هوسراني و کوري انباز يکديگرند (زيرا اين هر دو انسان را از راه بچاه کشند) بسيار دوري که نزديکتر از نزديک، و بسيار نزديکي که دورتر از دور است) دوست بي‏آزار به از برادر پر آزار است) غريب آن کسي است که بي‏دوست بسر برد (نه آنکس که از وطن بدور است) هرکه از حق تجاوز کند راه زندگي بر او تنگ شود، و هر که بر قدر و مرتبه خويش بسازد (دل آسوده‏گيش) برايش پايدارتر است، اي حسن، استوارترين رشته که (در زلال و پيشامدهاي سهمگين گيتي) چنگ در آن تواني زد، همانا رشته‏ايست که بين تو و پروردگارت استوار است، دشمن تو آن کس است که درباره تو بدون پروا باشد (و احترام تو را ناچيز انگارد، و عرض و آبرويت را بر باد دهد) بهنگاميکه آز و طمع باعث هلاکت باشد نااميدي (از چيزي بمنزله رسيدن

و) بدست آوردن است، نه هر شکاف و رخنه (زشتي از دشمن) آشکار کردني، و نه هر فرصتي دريافتني است (چنين نيست که انسان بدون توفيق خداوندي بتواند از فرصتها استفاده نمايد زيرا) چه بسا بينا که در پيمودن راه مقصود بخطا افتد، و چه بسا نابينا (و ناآشناي بکاري) که از شاهراه (منظور) گذر کند، بدي (و انتقام) را بتاخير افکن، که هر زمان خواهي بسوي آن تواني شتافت، بريدن از نادان (در معني) همانند پيوستن با دانااست، (زيرا نادان انسان را بگرفتاري کشد، و دانا رها سازد، پس از آن بريدن باين پيوستن است) هر آنکه از (مکر) زمان ايمن نشست دچار خيانتش شود، و هر آنکه آن (مکر) را بزرگ گرفت ناچيز و کوچکش بيند (و به آساني از پيشامدهاي جهان پيروز بدر آيد) نه هر تيرافکني بنشانه زند (و نه هر کوشنده بمنظور دست يابد) هنگاميکه پادشاه (را درباره رعيت انديشه) دگرگون گردد جهان گونه ديگر بخود گيرد (در کشور تبهکاري و فساد بسيار و برکات کم گردد) پيش از راه از همراه بپرس و پيش از (خريدن) خانه از همسايه.

[صفحه 850]

(حسن جان، با اينکه مزاح و طيبتي که از حدود حق خارج نشده، و باعث او خال سرور، و مرهم ريش درونهاي خسته ميباشد نيکو و پسنديده است، با اينحال چون افراط در آن باعث از دست دادن شکوه مردانگي، و کشانده شدن براه باطل است، لذا سخت) بپرهيز از سخن گفتني که آن خنده‏آور باشد، ولو اينکه آنرا از جز خودت نقل کني، و از مشورت کردن با زنها نيز دوري گزين، زيرا که راي و عزم زنان سست و ناتوان است (و مغز لطيفشان را آن نيرو نيست که در پيشامدهاي سهمگين گيتي بتوانند راه بيرون شدني بدست آورند) ديده‏گانشان را با حجاب خويش بپوش، زيرا آنها را سخت در حجاب پوشاندن (و عفت و تقوا را بايشان آموختن) برايشان پايدارتر است (تا اينکه هر يک از آنان که بدون تقوا، و بر خلاف دستور قرآن و شرع بي‏حجاب ببازار خرامد و با نگاههاي پر شرم و نازش دل از دست بينندگان بربايد، و شيطان بمنظورش دست يافته، زنا و بي‏عصمتي در آن کشور شايع، و حميت و مليت از ميان برخيزد) بيرون رفتن آنان دشوارتر از اين نيست که شخص غير موثقي را بر آنان گماري (غير غير است خواه بيرون و خواه در خانه) اگر توانستي طوري کني که آنها جز تو را نشناسد، چنان کن (زيرا زني که از حيث ايمان

و راي و عقل ناتوان است وقتي ديگري را شناخت ممکن است در بند فريب آن شخص افتاده، و فسادها توليد شود) او را در کاريکه از حد توانائيش خارج است تسلط مده (و انتظار کارهاي سخت را از وي نداشته باش) زيرا که زن گلي خوشبوي را ماند، که براي فرماندادن نيست (بلکه براي بوئيدن است، شگفتا که در زمان ما برخي از تهي مغزانيکه متاسفانه نام مسلمان بر خويش نهاده و در معنا ننگ عالم اسلام‏اند بتقليد از اروپاي مسيحي خويش را روشن فکر خوانده، دم از تساوي حقوق نسوان زده، و اين موجود لطيفي که جز خانه‏داري و فرزند پروري نميتواند عهده‏دار کارهاي ديگري باشد او را بدون حجابش بادارات کشيده، در ظاهري براي کار، لکن در باطن منظورشان فرو نشاندن آتش شهوت خويش ميباشد، آن نامردان بي‏حميت زنان را در امور اقتصادي و اجتماعي کشور دخالت داده، ميخواهند براي ملت اسلام از زن وکيل و مشاور و منشي بتراشند، و حال آنکه نيمي از مردان مملکت از فقر و بيکاري بجان آمده، و خود وجود آن زنها در امور کشور باعث اختلال و رکود کارها شده است) حسن جان در گرامي داشتن زن راه افراط مسپار، تا جائيکه براي شفاعت درباره ديگري (او نزد تو) بطمع افتد، و سخت بپرهيزاز اينکه (در حق وي بدگم

ان شده و) غيرت را در غير موضع بکار بندي، زيرا که اين بدگماني زن پاک را بناپاکي کشد، و آراسته و خالي الذهن را به شک و ترديد افکند (و از راهش بدر برد) براي هر يک از خدمتکارانت کاري معين کن که از آن کارش بازپرسي و مواخذه کني، که بدين ترتيب چنانکه سزد (برنامه کار و زندگي مرتب و) خدمتت را هر يک بديگري باز نگذارند (با اقوام و عشيره‏ات بمهرباني و نيکي رفتار کن زيرا که آنان بهنگام پروازت برايت بمنزله شهپراند، و اصل و ريشه‏ات هستند که (در افتخار و نازش) بسوي آنان باز ميگردي و دست و بازويت ميباشند، که بدانهابصولت و نيرويت افزوده (و چشم بدخواهت را ميترساني، حسن جان وصاياي من در اينجا بپايان ميرسد، اميد است اين سخنان گرانمايه را از پدر پير و دانشمندت شنيده، و آنها را دقيقا بکار بندي، تا از عمر و زندگانيت استفاده‏هاي شايان‏تري ببري (در خاتمه خوانندگان گرام را متوجه ميسازد که اين وصيتنامه اگر چه بنام حضرت امام حسن عليه‏السلام انشا گرديده، لکن ظاهرا منظور حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام ديگران از افراد امت باشند، زيرا که در آن کناياتي است که با مقام دانش و عصمت امام سازگار نيست، همچون بنده دنيا، و بازرگان سراي فريب، و يا همچ

ون شتري سرکش، و وحشي، و ديگر از اين گونه اشارات، در هر حال اميد است فرق اسلامي براي تامين سعادت دو جهاني خويش اين وصيتنامه را سرلوحه برنامه زندگاني خويش قرار دهند، تا بسعادات دو جهاني نايل گردند). اکنون دين و دنياي تو را به خداي سپرده، و بهترين قضا و مقدارتش را براي حال و آينده، و دنيا، و آخرتت از وي درخواست مينمايم پايان.


صفحه 814، 816، 818، 818، 821، 823، 824، 826، 827، 828، 829، 831، 832، 833، 835، 837، 838، 840، 842، 845، 847، 850.