نامه 028-در پاسخ معاويه












نامه 028-در پاسخ معاويه



[صفحه 800]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است بسوي معاويه و آن (از جنبه ادب و فصاحت و الزام خصم يکي) از بهترين نامه‏ها است. (مخفي نماند که معاويه بيحيا آن داهيه دهياء عرب براي پيشرفت مقاصد شومش از هيچ نيرنگ و حيله فروگذار نکرده، و همواره در پي آن بود که نقطه ضعفي در آن حضرت بوجود آورده، و آن را دستاويز قرار دهد، مثلا او در ذهن اغلب مردم شام و غيره جاي داده بود که علي عليه‏السلام مردم را بر عثمان بشوراند، تا او را کشتند، طلحه و زبير را نيز او بقتل آورد، و خونهاي اهل بصره را بريخت، و عايشه زوجه رسول خدا را اسير گرفت، و با همين القائات شوم در ذهن عوام تا اندازه بمنظور پست خويش دست يافته، و يک چيز ديگر باقيمانده بود، که اگر راجع به آن يک چيز سخني از حضرت مي‏شنيد کاملا بر اسب مراد سوار ميشد و آن اين بود، که راجع بغصب خلافت و مظلوميت آن حضرت را بجز عده معدودي از خواص شيعيان اغلب مردم عراق و شهرهاي ديگر حتي بعضي از لشگريان آن حضرت نميدانستند، و معتقد بودند شيخين خليفه بحق بوده‏اند، و اگر در آن روز از طرف حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام سخني که بوي شکايت و نکوهش از آنان را بدهد صادر ميگرديد دور نبود که اصلا معاويه

کشور اسلامي را عليه حضرتش بشوراند، لذا در بيشتر نامه‏ها از جمله همين نامه‏ايکه نامه ذيل پاسخ آنست بتوسط ابي‏امامه باهلي نوشت، و در آن تهمتهائي ناروا درباره خلفا بدان حضرت بست لذا حضرت هم که از منظور پست وي آگهي داشتند، بدينگونه بوي پاسخ نگاشتند معاويه) پس از حمد و ستايش خدا و رسول نامه‏ات بمن رسيد، در آن يادآور شدي، گزيدن خدايتعالي محمد صلي الله عليه و آله را، براي پشتيباني دينش، و تقويت کردن آن دين را بوسيله کساني از يارانش که او را تاييد کرد، براستي که روزگار جا و مرکز شگفتي را در ما پنهان ساخت (و من وقتي نامه‏ات را خواندم از گردش روزگار، و بيشرمي تو اندازه‏ها گرفتم، و از اينکه مانند تو کسي برگزيدگي رسول‏الله و تاييد آن حضرت دين خدا را بچون من کسي گوشزد ميکني بقدري دچار شگفتي شدم که اظهارش برايم ممکن نيست، حقيقه) جاي شگفتي است (که همچون تو زنازاده ناکس) شروع کند به آگهي دادن بما نيکيها و نعمتهاي خدا را درباره پيغمبرمان. معاويه تو در اين اخبار (بيخرد) کسي را ماني که خرما را بسوي ده هجر (که در آن خرما بنهاي بسياريست) ببرد، يا همچون کسي هستي که استاد تيرافکن خويش را به تيرافکني خواند، تو را گمان آنست که برتري

ن کسان در دين اسلام فلان و فلان (ابوبکر و عمر) اند (و حال آنکه چنين نيست) و آنگاه تو چيزي را يادآور شدي که اگر درست باشد سود آن از تو دور، و اگر نادرست باشد زيانش بتو نميرسد، بتو چه مربوط که فاضل کيست و مفضول کدام، يا فرمان دهنده و فرمان برنده چه کس است، اسيران آزاده شده، و فرزندان آنان را (که پس از اسيري در جنگ منت بسرشان نهاده، و آزادشان ساخته، و با خواري تمامشان از پيش رانده‏اند) باين حرفها چکار، تميز بين مهاجرين نخستين (که از مکه بخاطر حفظ دين بمدينه کوچيده‏اند) و ترتيب درجات و قدر و منزلتشان و شناساندن دستجات آنان کار تو نيست (تو ناچيزتر و کوچکتر از آني که در اين قضايا دخالت کني) شگفتا که ما بچه کار دوري دچار شده‏ايم تيريکه (بي‏مصرف و لايق سوختن) و ابدا از سنخ تيرهائيکه براي مسابقه و برد و باخت تعيين ميشود نيست خود را داخل در تيرها کرده، و اکنون بي‏هنگام بصدا در آمده است، و کسيکه مهاجرين بر وي فرمان ميراندند شروع بفرمان راندن نموده است، مردک پست چرا (خجالت نميکشي، و بجايت نمي‏نشيني و) بپاي لنگت نميايستي، و کوته دستي خويش را نمي‏شناسي، برو کنار همان طوريکه دست تقديرت (از فضائل) کنار افکنده است، ما بتو چه

که مغلوب و شکست خورنده زيان برد، و غالب و شکست دهنده سود، تو برو در بيابان گمرهي خويش پيوسته روان، و از راه متوسط و ميانه بر کران باش، با اينکه تو را آن لياقت نيست که خبرت دهم، لکن از نعمتهاي خداي (درباره خودمان) سخن ميگويم (تا تو نيز بهره‏ات را از جواب برده باشي) مگر نمي‏نگري که مردمي از (ما) مهاجرين (براي پيشرفت دين) کشته شدن در راه خداي را خواهان گرديدند، و از براي هر يک از آنان برتري و فضيلتي است (جداگانه مثلا يکي از آنان عموي با وفاي من حمزه است که در جنگ احد همي حمله ميکرد، و صف بر ميدريد) تا اينکه شهيد، و از ما کشته راه خدا گرديد، درباره‏اش گفته شد، (حمزه) سيد و آقاي شهيدان است، و رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگاميکه بر او نماز ميگذاشت بهفتاد تکبيرش مخصوص و سرافراز داشت، مگر نمينگري که گروهي در راه خداي دستهايشان (از بدن) جدا گرديد، و از براي هر يکشان رتبه و فضيلتي است بزرگ، تا اينکه بجاي آورده شد، با يکي از ما همچنانکه بجاي آورده شد با يکي از آن مهاجرين (برادر رشيد و دلير من جعفر ابن ابي‏طالب را، در جنگ موته کفار گردش در ميان گرفته شهيدش ساختند و رسول خدا از حالش خبر داد) و درباره‏اش گفته شد که جعفر

داراي دو بال، و در بهشت پرواز کننده است، و اگر نه اين بود که خداوند، (بندگانش را) از خودستائي نهي فرموده بود، البته يادآورنده فضايل، و برتريهاي بسياري را يادآور ميشد که دلهاي (پاکيزه و پر از ايمان) مومنين آن را تصديق کرده، و گوشهاي شنوندگان آنها را ميپذيرفت، و دور نميافکند (ممکن است من سوابق درخشان و فضايل خويش را که در اثر خدمت باسلام از جانب خدا و رسول بدانها مفتخر گرديده‏ام، براي تو شرح دهم، لکن از طرفي نميخواهم خويشتن را ستوده باشم، و از طرفي يادآوري آنها را براي چون تو مردکي جلف و منافق و مشرک لزومي ندارد، لذا همان به که لب فرو بندم، اي پسر هند جگر خوار) واگذار خوي کسي را که از حق بسوي باطل مايل گرديده است، چرا که ما (همه بدون واسطه بشري) ساخته شدگان پروردگارمان بوده، و مردمان پس از ما ساخته شدگان (هدايت يافتگان بوسيله) ما ميباشند (دانسته باش) اينکه ما خويش را با شما آميختيم، زن از شما گرفتيم، زن بشما داديم، و با اينکه شما قرن و همسر ما نبوديد ما با شما همچون اقران و هم رديفان رفتار کرديم، اينکار از عزت و ارجمندي پيشينه ما، و قوت و شوکت، نسبت بقوم تو نکاست و بازمان نداشت، چگونه ما باين پيونديکه (خواه ناخ

واه و از روي ناچاري) با شما کرديم، از عزت و شوکت خويش باز داشته ميشويم، در صورتيکه (بين ما و شما فرقها و تفاوتهاي بيشماري موجود است) پيمبر (راست گفتار) از ما است (ابوسفيان) دروغگو از شما است، شير خداي (حمزه) از ما است، شير هم سوگندان (عتبه ابن ربيعه که با کفار هم سوگند شده عليه رسول خدا جنگ بدر را سر پا کرد) از شما است، ما دو نفر سيد و آقاي اهل بهشت (مانند حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهماالسلام) داريم، و شما کودکان آتش جهنم داريد (چنانچه رسول خدا بعقبه ابن ابي‏معيط فرمودند: دوزخ براي تو و فرزندانت سر پا است) بهترين زنان دو جهان (فاطمه زهراء) از ما است (ام جميل خواهر ابوسفيان زن ابي‏لهب) هيزم‏کش از شما است (و از اين قبيل) در چيزهائيکه براي ما باعث شرافت و افتخار، و براي شما سبب ننگ و عار بسيار است (دقت کن و خود را بشناس).

[صفحه 805]

پس اسلام ما چيزي است که گوشزد همه (جهانيان) گشته است، و کفر و جاهليت شما هم منکري ندارد، لذا کتاب خداي قرآن آنچه را (از خلافت) که از دستمان بيرون شد برايمان گرد آورده، و (در سوره 8 آيه 76( اينطور فرموده است: و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب الله صاحبان قرابت و خويشاوندي بعضشان سزاوارترند مر بعض ديگر را، در کتاب خداي تعالي، ديگر آنکه در سوره 3 آيه 61 فرمود: ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين امنوا و الله ولي المومنين البته سزاوارترين کسان بابراهيم کساني‏اند که او را پيرو بوده، و اين پيغمبر و کسانيکه با وي ايمان آوردند، و خدا دوستدار و يار مومنان است، بنابراين ما يک مرتبه براي نزديکيمان (به پيغمبر) از ديگران سزاوارتر و يکمرتبه بواسطه طاعت و فرمانبردار ايمان (بحکم خدا از او نسبت بجميع امت) اولي ميباشيم، و نيز در روز سقيفه (بني‏ساعده که امت براي غصب خلافت و گرداندن حق از مرکزش گرد آمدند) هنگاميکه مهاجران براي انصار نزديکيشان را به رسول خدا صلي الله عليه و آله حجت آوردند، و بر آنان برتري جستند (و انصار بهمان دليل خاموش گرديدند، و حال آنکه آنها ميگفتند از ما امامي و از شما

امامي باشد) پس اگر بنا باشد پيوستگي به پيغمبر باعث برتري و غلبه باشد، پس دين حق براي ما ثابت است نه شما و اگر اين مطلب باعث اثبات حقانيت نباشد، پس گروه انصار بايستي بر دعوي خويش پايدار مانند (و از خود امامي براي خويش معين کنند، در صورتيکه اينکار را نکرده و مغلوب مهاجران شدند پس نظر بنص دو آيه فوق از قرآن کريم، و اتفاق انصار و تسليم شدنشان باينکه خلافت حق کسي است که نزديکتر و خويشاوند پيغمبر باشد، لذا از تمامت امت بخلافت سزاوارتريم، و عمر و ابي‏بکر و عثمان خلفاي جوراند مخفي نماند يکي از بهترين جاهائيکه حقانيت مذهب شيعه کاملا بطوري از آن مشهود است که هيچکس را ياراي خدشه در آن نيست همين موضع و فراز از نامه است که حضرت با دو آيه از قرآن کريم، و آن دليل متين و محکم حقانيت و مظلوميت خويش را مانند آفتاب درخشان واضح و لائح ساخته‏اند، شگفتا که برادران ما از اهل سنت و جماعت هزار و سيصد سال است اين نامه و دهها نظائر آن را در کتب خويش نوشته و خوانده‏اند، و بهوش نيامده، و يا نخواسته‏اند بهوش آيند، چسان ممکن است مسلمان جوياي حقيقت باين موضع از نامه و خطبه شقشقيه و نظائر اين دو که در نهج‏البلاغه موجود است برخورد کند، و اگر

طالب حق باشد آن را نيابد، خوب است يکي از آقايان اهل سنت بپرسد چگونه است که شما اگر نصفه و نيمه سخني از خلفا و پيشوايان خويش شنيده‏ايد سيزده قرن است آنرا در کتب خود نقل و براي خويش حجت و دليل قرار داده‏ايد، لکن با اينکه علي عليه‏السلام را خليفه چهارم ميدانيد، چرا فرمايشات او را مانند گفتار خلفاء ديگر محکم نه پنداشته و بکار نمي‏بنديد، متجاوز از 15 جاي از نهج‏البلاغه حضرت، طلحه و زبير و عايشه را بباد نفرين و نکوهش گرفته فرمايد: خدايا داد مرا از اين دو شيخ کج سر بستان که آنها بند پيمان مرا گسيخته روي مردم را بمن باز کردند، يا در همين نامه و نامه‏هاي ديگر که حضرت اصل و نسب معاويه و هويت و شرک او را هويدا ساخته‏اند، شما همه را نديده و نشنيده گرفته، باز طلحه و زبير و عايشه را از حواري و توبه کنندگان و اهل بهشت ميپنداريد، و همين معاويه کثيف و خبيث را خال المومنين ميخوانيد، خوب آقاي ابن ابي‏الحديد تو که خيلي مقيد بوده که لغات و مطالب را حتي الامکان بدون شرح و تاويل نگذاري چطور شد که در جلد سوم شرح خودت صفحه 448 اين نامه را نقل و حتي بجمله که حضرت فرمايد: اقاد کما يقاد الجمل المخشوش برخورده و ابدا در پيرامون آن ببحث و

دقت نپرداختي آري آنجا بطلان مذهب خود، و رفقايت را يافتي لکن شيطان و حب جاه و رياست نگذاردند بطريق مستقيم بگرائي، ابن ابي‏الحديد و مانندگان او بايد بدانند که حق پنهان کردني نيست، و اگر دو سه روزي ابرهاي باطل در فضا پراکنده شده برعد و برق برخاستند ديري نپايد که خورشيد درخشان حق از پس آن ابرها تابش گرفته و آنها را از صحنه هوا تار و مار خواهد کرد، اگر نويسندگان سني و خلفاء جور حقيقت مرتضي علي و اولادش را پوشيده خواستند، همان پرتو حقيقت علوي در قلوب عشاق حق و نويسندگان شيعه پرتوافکن شده، و حق را از لابلاي نوشتجات خودشان بيرون کشيده طشت رسوائيشان را بر بام جهان خواهند کوبيد، اکنون اهل سنت را اگر امروز ديگر طالب حقيقت شده‏اند، بخواندن و دقت کردن در اين نامه دعوت مينمايم، باري از سخن دور نيفتيم، حضرت فرمايد معاويه) گمان کردي که من بر خلفاء رشگ برده، و بر آنان طغيان و سرکشي نمودم، حال اگر اين سخن چنين است که تو ميگوئي، جنايت و بازخواستش بتو نميرسد (و تو را آن رتبه و منزلت نيست که در آن دخالت کني) تا آنکه عذر و علتش برايت توضيح داده شود، در اينجا حضرت عليه‏السلام بشعر ابي‏ذويب تمثل جسته فرمايد: و تلک شکاه ظاهر عنک عاره

ا و فرد اولش اينست و عيرها الواشون اني احبها گويد: نکوهشگران مرا بعشق آن معشوقه نکوهيدند، در حاليکه عيب اين نکوهش از آن نکوهشگر هويدا است، و او لياقت اين نکوهش را ندارد، (بنابراين معاويه تو هم آن قدرها به کس شمرده نميشوي که مرا درباره خلفاي گذشته نکوهش کني) ديگر اينکه گفتي من براي بيعت کردن با ابي‏بکر جبرا کشيده شدم بدانسانکه شتر مهار کرده شده براي رام شدن کشيدن ميشود، سوگند بپايندگي خداي که (تو در اينجا سخت باخته و) خواستي مرا نکوهش کرده رسوا کني ستايش کرده رسوا شدي، (زيرا که خودت اقرار و اعتراف کردي باينکه من از روي کراهت و اجبار ناچار به بيعت با ابي‏بکر شدم، و با اين سخن اثبات کردي که اهل بيت رسول‏الله مظلوم و ستم رسيده بوده، و اجماع امتي که شما و پيروانتان بدان قائل ميباشيد ابطال کرديد، معاويه بگو بدانم اگر اجماع امت بخلافت ابي‏بکر ثابت باشد، آيا لااقل من يکتن از آن جمعيت هستم يا نه، اگر گوئي نيستم که دروغ گفته، و خود را بيشتر رسوا کرده، و اگر گوئي هستم پس منکه راضي نبودم چرا بايد بقول تو مانند شتر مهار کرده شده براي بيعت کشيده شوم پس پيدا است که اين بيعت بميل و اجماع امت صورت نگرفته، و بر من که داماد و

پسر عم و خليفه رسول‏الله ميباشم ستم شده است) و مرد مسلمان هم مادام که در دينش بشک اندر نشود، و در يقينش بشبهه نيفتد مظلوم واقع شدنش برايش باعث خواري و سرافکندگي نيست، و اين است حجت و برهان من (بر حقانيت خودم) که منظورم از آن حجت و برهان غير تو است (و ايراد آن بر خلفاي ثلاثه که به ناحق و ستم حق مرا ربودند وارد است، و براي تو که دعوي پوچت نزد همه کس واضح است نيازي بايراد برهان نيست) ولي من براي تو از آن حجت و برهان باندازه که تذکرش بخاطر گذشت ظاهر کردم (در عين اينکه نيرنگ ابوبکر و عمر را آفتابي نمودم، مشت گره کرده خويش را با دليل بدهان تو نيز ميکوبم)

[صفحه 808]

آنگاه چيزيکه راجع بکار من و کار عثمان بود يادآور شدي، و چون تو با او قوم و خويشي سزاوار است که پاسخت از آن شبهه داده شود تا (در ضمن) روشن گردد که کدام يک از ما درباره او ستمکارتر و مردم را بسوي کشتنش راهنماتريم، آيا آن کس که (در مدينه بوده و دقيقه از پند و اندرز بوي درباره رفق و مداراي با مردم فروگذار نکرده و) تمام همتش را براي ياري او مبذول داشته و او (از راه کج سري و بيهوشي) در جواب گفت خواهش ميکنم بجايت بنشيني، و دست از ياري من باز داري، يا کسي که عثمان از او ياري خواست و او در ياريش کندي و سستي کرده، حوادث روزگار را بر وي پراکنده ساخت (و با اينکه ميتوانست با مردم شام بوي مدد رساند، مع ذلک بطمع رياست وسائل قتل او را بهتر فراهم کرد) تا اينکه اجل مقدر او هم بر وي رسيد (و اغلب از مهاجرين و انصار کارش را ساختند) معاويه به خدا سوگند که اين دو نفر (ياري کننده، و دست از ياري کشنده با هم برابر نيستند، و خداوند در سوره 33 آيه 18 فرمايد: قد يعلم الله المعوقين منکم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا ياتون الباس الا قليلا محقق است که خدا ميشناسد معوق گذارندگان کار ياريرا از شما، و آنانکه برادران خويش را

گويند بسوي ما بيائيد، و نيايند، آنان براي شدت و سختي جنگ جز عده کمي (آنهم از روي بيرغبتي، اکنون دانسته باش که تو کسي هستي که کار ياري عثمان را بتاخير افکندي، تا او را بکشند، تا خودت برياست برسي) لکن من از اينکه همواره با شمردن بدعتها (ئي که او در دين پديد آورده بود) او را بخشم آوردنده بودم پوزش نمي‏طلبم، و اگر گناه من در نزد او اين باشد، که او را هدايت کننده، و براه آورنده بوده‏ام، پس اي بسا نکوهش کرده شده که گنهکار نيست، و بسيار افتد که پند دهنده گرفتار تهمت شود، در صورتيکه من تا جائيکه در خور توش و توانم بود جز سر و سامان بخشودن کار او کاري نداشته، و موفقيت من (در اصلاح آن امر) جز از جانب خداونديکه تکيه‏گاهم بدو است نبوده است.

[صفحه 809]

ديگر (از چيزها که در نامه‏ات نوشته و چون طبل ميان تهي بصدا در آمده بودي اين بود که) گفتي از براي من و يارانم نزد تو جز شمشير (بران چيزي) نيست، براستيکه (من وقتي اين سخن را در نامه تو خواندم از خيره چشمي و بيشرمي تو اندازه‏ها گرفتم و از فرط شگفتي) تو شنونده را در عين گرياندن خنداندي (آخر اي پسر صخر کافر و اي فرزند نابغه زناکار بگو بدانم) تو کجا و کي پسران عبدالمطلب را (که قماطشان را درميدان دريده و نافشان را با شمشير بريده‏اند) از دشمن تن زن و از تيغشان ترسان يافتي، (که اکنون آنان را از شمشير و ميدان ميترساني، زبان بکام درکش و چندين زنخ مزن) و کمي برجاي باش، تا شيرمرد دلير به پيکار (ت) برسد، و زودا که کساني را که آنان را جويائي (تمام غرق در آهن و پولاد زانو بر تک اسب سبک خيز زده، در دشت و کوه) جوياي تو باشند، و آنان را که دور مي‏پنداري بتو نزديک گردند، و من هم بسوي تو خواهم آمد با سپاهي بيشمار و (پرخاشجو) از مهاجرين و انصار و پيروي کنندگان نکوئيها، در حاليکه انبوهيشان سخت، غبارشان بسيار و بلند همه جامه‏هاي مرگ را در بر کرده (براي پيکار ميان تنگ بر بسته، دلهاي آهنين را بروي زره‏هاي پولادين در پوشيد

ه، سنانشان آتش و خون ميبارد، و چشمانشان شررهاي نابودي ميجهاند) بهترين ديدارها در نزدشان ديدار پروردگارشان (و جانبازي در راه دينشان) ميباشد، بهمراه آنانند دليرزادگان جنگ بدر، و شمشيرهاي هاشمي که البته جايگاه فرود آمدن آن دست و تيغها را بر (فرق حنظله) برادرت و (بازوي وليد) خالويت (و سينه عتبه) جدت و (پيکر) باقي کسانت نيکو شناخته و دانسته، و آن شمشير از ستمگران دور نيست (و بزودي سزاي تو را هم در کنارت خواهد نهاد).


صفحه 800، 805، 808، 809.