نامه 027-به محمد بن ابوبكر












نامه 027-به محمد بن ابوبکر



[صفحه 793]

از وصيت آن حضرت عليه‏السلام است، به محمد ابن ابي‏بکر هنگاميکه قلاده (و منشور فرمانداري) مصر را بگردن وي ميافکندند. (اباالقاسم محمد ابن ابي‏بکر يکي از روساء شيعيان و حواريان و دلباختگان حضرت اميرالمومنين سلام الله عليه ميباشد، که در دامان مهر و عطوفت آن حضرت پرورش يافته و در اغلب مواقف به تيغ زبان، و زبان تيغ از ياري آن حضرت دريغ نگفته است، جواني بود زاهد، ناسک، شجاع، در سال حجه الوداع متولد، و در ماه صفر سال 38 هجري در سن 28 سالگي در مصر بدست معاويه ابن خديج کندي با لب تشنه کشته شد جسدش را پس از قتلش در جوف حماري مرده نهاده آتش در زدند، گفته‏اند هنگاميکه اين خبر بام حبيبه دختر ابي‏سفيان رسيد کو سپندي بريان کرده نزد عايشه فرستاده و گفت برادر ترا اينطور بريان کرديم و عايشه از آن پس تا زنده بود ديگر برياني نخورد، مادر محمد اسماء بنت عميس وقتي شنيد پسرش را به آن طرز فجيع کشته‏اند از فرط اندوه خون از پستانهايش بيرون زد، و باندازه قتل او در حضرت اميرالمومنين موثر افتاد که آثار حزن در چهره مبارکشان نمايان گرديد، عرض کردند يا اميرالمومنين در مصيبت محمد سخت اندوهناکيد فرمودند چرا نباشم، محمد پسر من بود ا

ز صلب ابي‏بکر، و اين معني در سخن 34 صفحه 67 جلد اول اين کتاب مرقوم افتاد، ام فزوه عيال حضرت باقر عليه‏السلام دختر قاسم پسر محمد است، محدث قمي رحمه الله عليه در جلد دوم سفينه البحار صفحه 313 گويد: برخي از فضلاء نوشته‏اند وقتي ابوبکر محمد را از دوستي اميرالمومنين نهي کرد محمد اين اشعار را در پاسخ نوشته بدو فرستاد. يا ابانا قد وجدنا ما صلح خاب من انت ابوه و افتضح انما اخرجني منک الذي اخرج الدر من الماء الملح انسيت العهد في خم و ما قاله المبعوث فيه و شرح فيک وصي احمد في يومها ام لمن ابواب خيبر قد فتح و عليک الخزي من رب السماء کلما ناح همام و صدح يا بني‏الزهراء انتم عدتي و بکم في الحشر ميزاني رجح و اذا صح و لائي لکم لا ابالي اي کلب قد نبح (گويد) )1( اي پدر ما آنچه نکو بود يافتيم، بدبخت و رسوا کسي است که تو پدرش باشي، )2( جز اين نيست که مرا از تو بيرون آورد کسي که، گوهر را از آب شور بيرون مي‏آورد، )3( چرا تو پيمان روز غدير و آنچه را که پيغمبر درباره علي فرمود و شرح داد فراموش کرده، )4( آيا پيغمبر در آن روز تو را بخلافت تعيين کرده و وصيت فرمود يا کسي که درهاي قلعه خيبر را بر گشود )5( ا

زجانب پروردگار آسمان خواري بر تو رسد، دام که کبوتر حمامه مينالد و هو هو ميزند )6( اي فرزندان زهرا شمائيد تکيه گاه من و در فرداي محشر ميزانم به شما سنگين است. )7( هنگاميکه دوستي من در شما محکم افتاد ديگرم باکي نيست هر سگي هر اندازه بناح و زوزه خواهد گو بکن. ناگفته نماند که عهدنامه که مسطور ميگردد پس از کشته شدن محمد بدست معاويه افتاد او در آن عهدنامه بنظر اعجاب و تحسين بنگريست، وليد ابن عقبه وقتي خوش آمدن او را ديد گفت بگوي تا اين احاديث را بسوزانند، معاويه گفت اين راي بصواب نيست، وليد گفت آيا اين راي صواب است که تو در سخنان ابي‏تراب بنگري و آنها را بکار بندي معاويه گفت واي بر تو آيا ميگوئي من چنين دستوراتي را بسوزانم سوگند با خداي من علمي نيکوتر و جامعتر از اين نديده و نشنيدم، آنگاه بحاضرين گفت مگوئيد، اين از کتب علي ابن ابي‏طالب است، بلکه گوئيد از کتب ابي‏بکر است که در نزد پسرش محمد بوده، و اين عهدنامه در خزانه بني‏اميه دست بدست گردش ميکرد، تا عمر ابن عبدالعزيز انتشار داد که آن از نامه‏هاي اميرالمومنين است، و آن عهدنامه اينست که حضرت عليه‏السلام به محمد فرمودند). (اي فرماندار مصر تو بسوي کشوري رواني که در آ

ن فراعنه و گردنکشان بسياري حکومت کرده‏اند، تو بايد بالعکس آنان رفتار کرده، و اگر دلهاي آنان را مسخر خويش ميخواهي) پس درباره آنان فروتن و نرم رفتار و گشاده‏رو و سازگار باش (و از کبر و نخوت بپرهيز) در ملاحظه کردن و نظاره نمودن بامور رعيت التفات داشته باش، تا بزرگان در بازگشت از عدالت در تو طمع نيفکنند و زير دستان از دادگريت نوميد نگردند، شما بندگان خداي بايد (اين نکته را) بدانيد که خدا از کوچک و بزرگ، و پيدا و نهان کارهايتان خواهد پرسيد، پس اگر (شما را ستمکار و جفاگستر ديد و) عذاب کرد، بدانيد شما ستمکارتريد، و اگر (به لطف و کرمش) بخشيد و گذشت که گذرنده‏تر است.

[صفحه 795]

بندگان خداي، اين را بدانيد، که پرهيزکاران با سود اين جهان و نفع آن جهان از جهان بيرون شتافتند (چون دنيا مزرعه آخرت است اينجا تخم نيکي و تقوي کاشتند و آنجا درودند، و در واقع از دو جهان منتفع گرديدند) در سود از دنيا با اهل دنيا شرکت جستند، لکن اهل دنيا با آنان در سود آخرت شرکت نجستند، در دنيا با بهترين ماندني مانده و (منافع) آنرا به نيکوترين خوردني خوردند (در پرتو قناعت و بي‏اعتنائي بدنيا بهره وافري که عبارتست از نصيب آخرت است از آن برگرفتند، و خرسند و نيکبخت شدند، از جهان بچيزيکه اهل وسعت و ريخت و پاش دنيا از آن محظوظ گرديدند (و با همه دست تنگي و ناداري) از آن برگرفتند، همان را که جبابره و گردنکشان از آن برگرفتند، آنگاه از آن جهان رخت بربستند با توشه (بمقصد) رساننده، و بازرگاني سود دهنده در جهان بودند، و بلذت دوري از جهان رسيدند، و براستي باورشان آمد که در فرداي آخرت همسايگان خداي خواهند بود (در بهشتي که) نه دعائي از ايشان رد ميشود، و نه در نصيب و بهره آنان نقص و کاهشي رخ ميدهد. بندگان خداي، از مرگ و نزديکي آن بترسيد (که ناگاه چنگال در شما بند خواهد کرد) و به آماده‏گئي که سزاوار و شايسته آنست آماد

ه باشيد، که او با کاري بزرگ و امري سهمناک شما را فرو خواهد گرفت، با خيري که هيچگاه شري در آن نيست، و يا با شري که هيچگاه خيري در آن نيست (شما همينکه دچار حلقه‏هاي پولادين مرگ گرديديد، اگر در دنيا نيکوکار بوده‏ايد هماره در نيکي، و اگر بدکار بوده‏ايد هيشه گرفتار زشتي و آتش خواهيد بود) پس کو آن رادمرديکه از کردار نيک و خود بسوي بهشت نزديک شود، و کيست آن بدبختي) که از کار زشتش بسوي دوزخ شتابد، مردم شما رانده شدگان مرگيد، اگر بايستيد شما را دريابد، و اگر بگريزيد شما را بگيرد و (بدانيد که) مرگ از سايه بشما نزديکتر، و با موهاي پيشانيتان پيوند خورده و گره زده شده است، دنيا از پشت سرتان بهم در پيچيده شده (و شما را طومار کرده است، بنابراين تا در اينجهان وقتي باقي است کاري کنيد) و بترسيد از آتشي که ته آن گود و دور و سوزشش تند و شديد، و عذاب و اندوهش هر زمان تازه و جديد است، سرائي که در آن رحمتي نيست و التماسي پذيرفته نشود، و گره اندوهي در آن گشاده نگردد (زيرا آنجا غضب محض و محض غضب و خشم پروردگار است و بس) و شما اگر توانائي آنرا داشته باشيد که ترس و بيم خويش را در اينجهان از پروردگارتان فزون سازيد، و گمانتان را درباره

(رحمت) او نيکوتر نمائيد، پس (چنين کنيد) اين دو را يکجا گرد آوريد، چرا که بنده گمان نيکش درباره پروردگارش باندازه ترسش از او ميباشد، و نيکوترين افراد درباره خداي ترسنده‏ترين اشخاص از او است.

[صفحه 796]

اي پسر ابي‏بکر، اي محمد (اين را بدان که از پس پايگاه تو نزد من گرامي و ارجمند است لذا) من در پيش خويش تو را بر بزرگترين سپاهيانم که عبارت از مصريان باشند فرمانروائي دادم، و هم تو را سزد که در راه دينت با خويشتن بخلافت و پيکار برخيزي (و از هوا و هوسهايت پيروي ننمائي) ولو اينکه تو از روزگار جز ساعتي را در نيابي (اي پسر ابي‏بکر) نکند که تو خداي را براي خوشنودي يکي از آفريدگانش بخشم آوري (و رضاي مخلوق را بر سخط خالق رجحان نهي) زيرا رضاي خدا جانشين از رضاي غير خدا است، لکن رضاي غير خدا جانشين از رضاي خدا نيست (خوشنودي خدا کفايت از خوشنودي بندگان ميکند، ولي عکسش ممکن نيست بنابراين بکوش همواره خداي را از خويش خوشنود داري) نماز را به هنگاميکه از براي آن معين شده است بگذار، و اگراز کارهاي ديگر فارغ بودي آن را پيش مينداز، و براي اشتغال و سرگرمي بکارهاي ديگر پسش ميفکن (نه آنرا پيش از ظهر مثلا بخوان، و نه بهنگام ظهر بگوي اول کارم، صورت ميدهم و بعد نماز را ميخوانم، انسان نماز گذار بايد خوب نمازش را با وقات معينه بخواند تا اگر هم نواقصي دارد خداوند با نماز نيکانش قبول فرمايد) و بدانکه هر يک از اعمال و کردار ت

و پيرو نمازت ميباشند (اگر در قيامت نمازت قبول شد کارهاي ديگرت ولو اينکه چندان نيکو نباشند قبول، و اگر نماز را قبول نکردند کارهاي ديگر را با همه خوبي نخواهند پذيرفت).

[صفحه 797]

پاره از اين پيمان است (اي محمد بدان) براستي که پيشواي راهنما، و پيشواي هلاک کننده، و از ره بيرون برنده (مردمان) و دوست پيغمبر، با دشمن آن حضرت (در نزد خداوند تعالي) يکسان نيند (بين من که در تمام مواقف حاضر بوده، و در مهالک و معارک براي خوشنودي خداوند سخت جانم را بمخاطرات افکنده، و زنگ غم را از خاطر پيغمبر زوده‏ام، با معاويه که در تمام احوال مزاحم رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده، و علنا با آن حضرت دشمني کرده و ميکند، فرق بسيار است، معاويه مردکي است دغلباز و دو رو، و ايمانش از روي اجبار و دروغ و منشاء تمام فتنه‏ها و مردي منافق است) اين سخن محقق است که روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله بمن فرمود که (يا علي) من بر امتم نه از مومن (خالص) و نه از مشرک (معلوم الحال) ميترسم چرا که مومن را خداي بواسطه ايمانش (از خرابکاري و فتنه) نگهداريش ميکند، و مشرک را هم بسبب شرکش قلع و قمعش ميفرمايد (چون او کفر و شرکش را ظاهر ميسازد، دلها از وي گريزان و کسي گوش به سخنش نميدهد، و مردم در بندهاي مکر و فريبش نمي‏افتند) و لکن من بر شما از هر منافقي بيم دارم که دل وارونه دارد (و بدروغ ايمان را هويدا ميسازد، و بسيار افت

د که چنين کسي فصيح) و عالم در زبان و سخنگوئي است (بظاهر) بدانگونه سخن ميگويد که (نيکي) آن را مي‏شناسيد، و (در باطن) کاري ميکند که شما منکر آنيد (از چنين کس سخت بپرهيزيد که دين و دنياي شما را دستخوش اميال فاسده خويش ميسازد).


صفحه 793، 795، 796، 797.