نامه 020-به زياد بن ابيه












نامه 020-به زياد بن ابيه



[صفحه 775]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است بزياد ابن ابيه، و زياد عامل عبدالله ابن عباس بود، و ابن عباس نيز از طرف حضرت استانداري اهواز و فارس و کرمان را داشت. (زياد را از آن روي بزياد ابن ابيه ناميدند، که چند نفر در سر نطفه او با هم نزاع داشتند، لذا عايشه او را باين نام ناميد، و بدان معروف گرديد، گفته‏اند: وقتي عايشه خواست نامه بزياد بنويسد هر چه فکر کرد ندانست عنوان نامه را چطور آغاز کند، زيرا ديد اگر بنويسد زياد ابن عبيد يا زياد ابن ابيه او را بخشم خواهد آورد، و اگر بنويسد زياد ابن ابي‏سفيان دروغ گفته است، بالاخره نوشت از ام‏المومنين بسوي پسرش زياد، زياد هنگاميکه اين عنوان را خواند خنديده و گفت: لقد لقيت ام‏المومنين من هذا نصبا گفت ام‏المومنين را عنوان من برنج افکنده است، باري اين زياد از دشمنان سرسخت حضرت اميرالمومنين و اولاد آن حضرت است، او مردي بود با هوشي سرشار، و زباني فصيح، محدث قمي در سفينه البحار از گفته و اقدي نقل ميکند: که روزي زياد در مسجد در حضور عمر خطبه خواند که در فصاحت کمتر مانندش شنيده شده بود، عمروعاص گفت اگر اين جوان از قريش بود بر مردم سروري ميکرد، ابوسفيان حاضر بود گفت اگر ترس

از عمر مانع نبود ميگفتم چه کس او را در رحم مادرش وضع کرده است، کنايه از اينکه فرزند من است از زنا، و داستان شهادت دادن ابي‏مريم سلولي شراب فروش در مسجد شام در حضور معاويه و زياد و جمع کثيري از مردم باينکه من وسائل زنا کردن ابي‏سفيان را با مادر زياد فراهم ساختم معروف است، و نيز معاويه از همين جا اتخاذ سند کرده زياد را برادر خويش خوانده، و پس از قتل اميرالمومنين حکومت کوفه و بصره و توابع را بوي واگذار کرده، و او کرد با شيعيان آنچه کرد، ابن ابي‏الحديد در صفحه 72 جلد 3 گويد هنگاميکه زياد وارد بصره شد بر برادر سعيد ابن سرح که يکي از شيعيان بود، تنگ گرفته اموالش را ستانده، و خانه‏اش را خراب و خودش را بزندان افکند، همينکه اين خبر به حضرت امام حسن رسيد نامه بزياد نوشت که برسيدن اين نامه اين مرد را با عياش رها کرده، اموالش را باز ده، و خانه از برايش بساز که او بمن پناهنده شده است، زياد از اين نامه که حضرت بعنوان تحکم بوي نوشتند خشمگين شده نامه که عنوانش اين بود که از زياد ابن ابي‏سفيان الي الحسن ابن فاطمه به حضرت نوشته، و جوابي تند و زننده و بي‏شرمانه بداد، و در پايان گفت من اين مرد را بجرم دوستي پدرت و شفاعت تو دربا

ره وي خواهم کشت، حضرت وقتي که نامه زياد را دريافت کردند جواب آن را چنين نوشتند: من الحسن ابن فاطمه الي زياد ابن سميه دانسته باش که رسول خدا فرمودند فرزند زنازاده از براي فراش و بايد نگهداريش کرد و زن زناکار را بايد سنگسار نمود، آنگاه نامه بمعاويه نوشته جواب نامه زياد را در جوف پاکت نهاده و هر دو را بشام فرستاد معاويه وقتي جواب نامه زياد و پاسخ حضرت امام حسن را خواند کشور شام در نظرش تاريک شده نامه بزياد نوشته، و در آن فراوان او را نکوهش کرده، از جمله گفت من گمان ميکنم تو داراي دو راي باشي، يکي از طرف ابي‏سفيان که حلم و حزم باشد، ديگري از طرف مادرت سميه که جهل و ناداني است، البته برسيدن اين نامه بتو فوري شيعه حسن ابن علي را از بند رها کرده اموالش را باز ده، خانه بهتر برايش بساز، و او را با خلعت نيکو بسوي حسن فرست، که چون توئي را بروي دستي نيست، آخر اي مردک پست بد مادر مگر نميداني فاطمه دختر رسول خدا است و نسبت دادن تو حسن را بوي براي آن حضرت افتخار و شرف ديگري است، انتهي باري حضرت بزياد نوشتند) من با خداي سوگند ميخورم سوگندي درست و راست، که اگر بشنوم که تو در مال و خراج مسلمين بچيزي کوچک يا بزرگ خيانت روا داشت

ه، البته بر تو حمله برده، و سخت خواهم گرفت، سخت گرفتني، که تو را واگذار کند در حاليکه دارائيت کم (و هيچ از آن مالي که بستم اندوخته با تو نباشد) و فقير و بيچاره مانده کمرت (در زير بار ورز و وبال خم و) سنگين، و رتبه‏ات پست و ناچيز باشد.


صفحه 775.