خطبه 025-رنجش از ياران سست
[صفحه 91] از خطبههاي عليهالسلام است (هنگاميکه اخبار پيدرپي از چيرگي اصحاب معاويه بر شهرها به آن حضرت ميرسيد و عبيدالله ابن عباس و سعيد ابن نمران که از جانب آن حضرت حکومت يمن داشتند پس از غلبه بسر ابن ابيارطاه بر آنان در کوفه به آن جناب وارد شدند سبب بيرون آمدن آنان از يمن اين بود که گروهي از دوستان عثمان که براي مصلحت باآن حضرت بيعت کرده بودند وقتي ديدند که مردم مصر با اميرالمومنين عليهالسلام مخالفت کرده و محمد بن ابيبکر را کشتهاند آنها هم در صنعا يمن با عبدالله عباس و سعيد ابن نمران بناي مخالفت را گذاشتند چون اين مطلب به آن حضرت گذارش داده شد نامه تهديد آميز بايشان نوشت آنها در پاسخ نوشتند هرگاه بخواهي ما تو را فرمان برداري کنيم بايد اين دو نفر حاکم را عزل فرمايي بعد نامه آن حضرت را براي معاويه فرستاده و او را از داستان آگاهي دادند معاويه بسر اين ارطات را که مردي سفاک و خون ريز بود بسوي ايشان فرستاد بسر وقتي وارد صنعا يمن شد که عبيدالله ثقفي را جانشين خود قرار داده و خود بکوفه گريخته بودند و بسر هم عبدالله رابقتل رسانيد چون اين دو نفر بکوفه رسيدند حضرت ايشان را مورد نکوهش قرار داد که چرا با بسر ابن ارطاه بجنگيدند آنها گفتند ما توانائي جنگ او را در خويش نديديم حضرت در حالي که از تنبلي اصحابش در امر جهاد و مخالفت ايشان در امور ديگر دلتنگ بود برخواسته بمنبر تشريف برده و فرمودند) از کشور پهناور اسلامي فقط کوفه در تصرف من مانده که اختيار قبض و بسط آن در دست منست اي کوفه اگر مرا جز تو نباشد و گردبادهاي تو هم بوزد (در تو هم مصادف با مخالفتهاي مردم تو شوم) پس خداتر هم زشت گرداند (و از من بگيرد) آنگاه به شعر شاعر متمثل شد فرمايد: لعمر ابيک الخير يا عمرو انني علي و ضر من ذاالاناء فليل) قسم بجان پدر خوب تو اي عمرو که من رسيدهام بچرکي و چربي کمي از اين ظرف طعام که باقي مانده است (کنايه از اينکه از مملکت وسيع اسلامي فقط کوفه پر آشوب در دست من مانده است) [صفحه 92] پس فرمود: بمن خبر رسيده بسر ابن رطاه بر يمن تاخته به خدا سوگند گمان ميکنيم اين گروه به همين زودي بر شما چيره شوند بواسطه اجتماع و يگانگي آنان بر باطلشان، و افتراق و جدائي شما از حقشان، معصيت و نافرماني شما در راه حق از امامتان، اطاعت و فرمانبرداري آنان در راه باطل از امامشان، ادا کردن آنان امانت را، روا داشتن شما خيانت را، اصلاح آنان از وطنشان، افساد شما در وطنتان، (بواسطه همين چيزها آنها پيش و شما پس آنها غالب و شما مغلوب خواهيد شد شما کار خيانت را بجائي رسانيدهايد که) اگر من يکي از شما را بر قدحي چو بين امين گردانم ميترسم چنگک و دسته آنرا بربائيد بار پروردگارا من از اين مردم ملول و اينان از من دلتنگ من از اينها سير اينها هم از من بيزار شدهاند (خدايا) پس قومي نيکوتر از اينان بمن عطا کن و اميري بدتر از من به اينان عوض ده آللها دلهاي اينانرا (درون سينهها بترس و عذاب) بگداز بدانسان که نمک در آب ميگذارد (نقل است در همين هنگام که حضرت باينموضع از خطبه رسيده بود حجاج ابن يوسف ثقفي از مادر متولد گرديد و بعدا کرد با اهل کوفه آنچه کرد) آگاه باشيد به خدا سوگند دوست دارم بجاي همه شماها (فقط) هزار سوار از فرزندان بنيفراس ابن غنم داشته باشم (شير مردان دلاوريکه) هنالک لو دعوت اتاک منهم فوارس مثل ارميه الحميم اگر آنان را بخواهي سواراني مانند تودههاي ابر تابستاني تند و سبک خيز بسوي او ميشتابند (از آن پس حضرت از منبر بزير آمدند). سيدرضي رحمه الله عليه فرمايد ارميه جمع رمي و بمعناي ابر است و حميم در اينجا فصل تابستان است و علت اينکه شاعر ابر تابستان را آورده براي آنست که چون ابر تابستان بيآب و تندرو است بخلاف ابر زمستاني که پر و سنگين است و چنين ابري اغلب در زمستان پديدار ميگردد و مراد شاعر در اينجا وصف حميت آنقوم است که چون از آنان ياري بطلبند فورا بهمراهي و کمک حاضر ميگردند دليل بر اين همان قول شاعر در اين شعر است.
صفحه 91، 92.