نامه 018-به عبدالله بن عباس












نامه 018-به عبدالله بن عباس



[صفحه 772]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است به عبدالله ابن عباس هنگاميکه او فرماندار بصره بود (عبدالله ابن عباس ابن عبدالمطلب از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، و علم تفسير قرآن را فارس ميدان، و نطق و فصاحت را آيت بزرگ جهان است، او علم تفسير را از حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام فرا گرفت، و در اثر ظرفي از شير که حضرت رسول بوي نوشانيد از دانش بدرجات عالي نايل گرديد، تا جائيکه گفت من در مکه دست حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام را در دست جبرئيل امين ديدم، که ميگفت مردم بيائيد و با خداي بيعت کنيد، گفتندش تو چرا در قضيه کربلا شرکت نکردي گفت ياران حسين عليه‏السلام را پيش از حضورشان در کربلا بنام و نشان مي‏شناختيم، نام من جزء آنان نبود، باري او عموزاده حضرت اميرالمومنين، و در تمام مواقف چه هنگام غصب خلافت، با عمر، و چه بعد از آن در مجالس و محافل و چه در هنگام صفين در ياري حضرت اميرالمومنين مجاهدتها نموده، و کوششها کرده، و با سخنهاي آتشين دماغ معاندين آن حضرت را از قبيل معاويه، و عمروعاص، و مغيره ابن شعبه، و عبدالله زبير بخاک ماليده است. و حضرت نيز او را بسيار دوست داشته، و کارهاي بزرگ را در کف با کفايت وي م

ينهادند، اينکه بعضي از مورخين نوشته‏اند، او در اواخر عمر بطرف معاويه متمايل شده، سفري بشام کرده است بسيار بعيد است، و بعضي ديگر از تاريخ نگاران اين مطلب را باور نداشته‏اند، ابن عباس از بس در فراق رسول خدا صلي الله عليه و آله گريست در اواخر عمر از نعمت ديدار محروم ماند، و پس از فوتش دو مرغ سفيد از کفنش بيرون آمده به آسمان پرواز کردند، که گفته‏اند آن دو مرغ عبارت از علم وي ميباشند، باري حضرت در اين نامه بوي نوشتند). پسر عباس دانسته باش اين بصره (که اکنون تو از جانب من فرماندار آني) فرودگاه شيطان، و (درخت) فتنه و آشوب را کشتزار است، لذا (براي اينکه بصريان بر تو نتوفند، و با تو نياشوبند) با نيکي کردن با ايشان آنها را خرم و شاداب دار، گره بيم و ترس (از خويش) را از دلهايشان بگشاي، (و همواره با آنان بمهر بوده، و آتش انقلاب را دامن مزن) مرا گفتند تو با بني‏تميم بدخوئي آغاز نهاده، و درباره آنان دشمني روا داشته (سوابق درخشانشان را ناديده انگاشته) با اينکه بني‏تميم مردمي هستند که (در آسمان افتخارات) هيچ ستاره از آنان غروب نکرد جز آنکه اختري درخشانتر برايشان سر زد، (هر يک از بزرگانشانرا که از دست دادند، بزرگي شريفتر بدس

ت آوردند، دلاوري و غيرت آنها باندازه‏ايست که) نه در جاهليت و نه در اسلام خوني از آنان هدر نشده، و يا بسوي کين‏توزي نشتافته‏اند، آنها نسبت بما داراي خويشي، و نزديکي، ويژه، و پيوسته ميباشند، (زيرا که بني‏هاشم، و بني‏تميم در الياس ابن مضر که جد اعلا اعلاي من است بهم مي‏پيوندند) و ما به پيوند دادن رشته خويشي (اقرب و اوفي و) مزد داده شدگان، و بر بريدنش وزر و وبال دارندگانيم، پسر عباس خدايت بيامرزاد، لختي عنان بازکش (و خويش را واپاي و بنگر تا چه ميکني و بدان) که آنچه از نيک و بد که بدست تو بر مردم رود، ما نيز (که تو را نيرو داده، و فرمانت را بر مردم روان داشته‏ايم) در آن شريکيم (بنابراين ستم را در بربند، و مرا در پيشگاه حق و عدالت مسئول مساز، گمان من درباره تو جز اينها است) خويش را نزد گمان شايسته من بخودت در آر، و عقيدتم را درباره‏ات سست منماي، والسلام.


صفحه 772.