نامه 017-در پاسخ نامه معاويه












نامه 017-در پاسخ نامه معاويه



[صفحه 769]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است در پاسخ نامه معاويه (عليه اللعنه و العذاب) (ابن ابي‏الحديد در صفحه 224 جلد 3 گويد روزي از روزهاي صفين که معاويه سخت خويش را در تنگناي جنگ گرفتار يافت، عمروعاص را گفت من نامه به علي مينگارم باشد که او را در کار پيکار شک و ترديد در اندازم عمروعاص پوزخندي زده، گفت معاويه تو کيستي که بتواني مانند علي مردي را بفريبي، بجاي خود باش که او گول خور نيست، معاويه گوش نداده، نامه به حضرت نگاشت که خلاصه‏اش اين است اگر ما ميدانستيم، اين جنگ چه بسرمان خواهد آورد هرگز داخلش نميشديم، و اکنون هر دو پشيمانيم، تو ميداني که لشگر عرب از دو سوي در شرف نابودي است، من و تو فرزندان عبد مناف و در نسب با هم برابريم، چنانچه مرا بحکومت شام باز گذاري فرمانت را گردن خواهم نهاد، هنگاميکه حضرت آن نامه را ملاحظه فرمودند، در پاسخ نوشتند اي معاويه) اينکه فرمانداري شام را از من درخواست کردي دانسته باش، چيزي را که من ديروزش بتو ندادم البته امروز آن را بتو نخواهم داد (و در يقين خود دچار شک و ترديد نخواهم شد) ديگر آنکه گفتي جنگ عرب را (همچون اژدها بدم در کشيد و) خورد، و از آنان جز کمي باقي نمانده‏اند

(که از فرط فرسودگي بي‏شباهت بباقيمانده جاني که در تن بيمار است نيستند) بدانکه هر که را حق خورد (و بدست اهل باطل کشته شد، زنده جاويد و روانه) به بهشت، و هر که را باطل خورد (و بدست اهل حق نابود شد مخلد) در آتش است، و اما اينکه گفتي ما و تو در سپاهيان و جنگ با هم برابريم، پس بدانکه (تو در اين موضوع سخت باشتباه افتاده و ابدا وجه شباهتي بين ما و تو موجود نيست) نه تو در شک و ترديدت پايدارتر از من بر يقين ميباشي، و نه شاميان بر دنيا حريصتر از عراقيان در امر آخرت ميباشند (من و اهل عراق از روي ايمان و يقين براي حق ميجنگيم، تو و اهل شام از روي شک و ترديد براي دنيا ميجنگيد) ديگر اينکه گفتي، فرزندان عبد منافيم ما هم بهمچنين، لکن حرف اينجا است که نه اميه (ابن عبد شمس) مانند هاشم (ابن عبد مناف) و نه حرب (ابن اميه) همچون عبدالمطلب (ابن هاشم) و نه مهاجر (از مکه بمدينه) همچون اسير و آزاد کرده شده (بدست پيغمبر در فتح مکه) است، معاويه آنکه نسبش روشن است (و مانند آفتاب ميدرخشد) مثل آنکه نسبش ناپاک و آلوده است نيست، و آنکه با حق يار است غير از آن کسي است که دنبال باطل است، مومن و منافق يکسان نيند (خلاصه هيچ چيز ما و تو بهم شبيه

نيست که خود را در رديف من گرفته، من پاک تو ناپاک، من شريف تو لئيم، من مومن تو منافق، من آزاد کننده، تو آزاد کرده شده، در هر حال دست از طريقه باطل گذشتگانت بدار و براه راست بگراي) و چه ناخلف فرزندي است فرزنديکه پيروي کند پدريرا که در..... آتش نگونسار است، حالا از همه اينها که بگذريم (چيز ديگري که با ما هست و با شما نيست، و از تمامي اينها مهمتر است اين است که) در دستهاي ما است فضيلت نبوت و پيغمبري بطوريکه بوسيله اين فضيلت هر عزيزي را (در جنب خويش) خوار، و هر خواريرا عزيز و سربلند ساختيم، در آن هنگام که خداوند عربرا گروه گروه بدنيش در مي‏آورد، و اين امت خواه ناخواه آن دين را گردن مينهاد، شما از کساني بوديد که دخولتان در اسلام بيرون اين دو راه نبود، يا از روي دنياپرستي، و يا از ترس عقوبت در دنيا (چون ميديديد کسانيکه وارد اسلام ميشوند عزيز، و آنانکه آنرا نمي‏پذيرند خوار و ناچار کشته ميشوند، شما گروه منافق صلاح خويش را در اين ديديد که تظاهر بدين اسلام کرده، تا هم از عزت آن برخوردار، و هم از ضرب شمشير اسلاميان آسوده باشيد، هنوز مردم فراموش نکرده‏اند که ابوسفيان پدرت هنگام بيعت با عثمان گفت اي بني‏اميه مرکب سلطنت را

سوار شديد که به خدا سوگند بهشت و دوزخي در کار نيست، اي کسيکه خود شاخي از شجره ملعونه ميباشي، ديروز بود که پدرت بر الاغي سوار و تو آن را ميکشيدي، و برادرت آن را ميراند، پيغمبر خدا همينکه از دور شما را ديدند فرمودند: لعنت خداي بر سواره و کشنده و راننده باد، آيا اينها دليل کفر شما نيست) تازه همين اسلام دروغين شما هنگامي بود که (درخت تنومند اسلام ريشه دوانيده و) يکه‏تازان پيشاهنگ به پيشي گرفتنشان (در دين) رستگار و نخستين دسته مهاجران با فضيلت و کرامت (در جنگها در پيش روي پيغمبر خدا شهيد شده و از جهان) رخت بر بستند، معاويه البته مگذار اهريمن ناپاک در تو راه يابد، و بهره خويش را از تو برگيرد (بيهوده سخن مسراي و براه خداي باز آي که من همان ابوالحسن ديروزم، گفته‏اند هنگاميکه اين پاسخ را دريافت کرد روزي چند از عمروعاصش پنهان داشت تا عاقبت بدو بنمود، عمروعاص او را نکوهيده، و علي عليه‏السلام را در اشعار نيکو بستود، و اين عمرو از روزيکه با کشف عورت در جنگ از چنگ حضرت رهيده بود، زندگي خويش را مرهون عفو و اغماض حضرت ميدانست، معاويه گفت عجب است که تو مرا سرزنش کرده، و با اينکه علي آن طور تو را رسوا کرد بزرگش ميشماري، عمرو

گفت اما بزرگي علي چيزي است که تو خود آن را بهتر از من داني، اما رسوائي بدان آنکه در جنگ با علي رسوا شود رسوا نيست).


صفحه 769.