نامه 010-به معاويه












نامه 010-به معاويه



[صفحه 757]

و نيز از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، بمعاويه: معاويه چه خواهي کرد هنگاميکه (چنگال مرگ گلويت را بيفشرد و) سرپوشها از آنچه که در آني برافتد، (زشتکاريهايت در پيش ديده‏ات هويدا گردد، و آن چيز عبارت است) از جهانيکه خويش را با کمال آراستگي بتو نماياند، و با عيش و نوش فريبت داد، دعوتت کرد اجابتش کردي، کشاندت دنبالش رفتي، فرمانت داد فرمانش بردي، زودا که آگاه کننده (مرگ) تو را بر چيزي آگهي دهد که (هيچ) نجات دهنده تو را از آن چيز (که عذاب آخرت است) نجات نتواند داد، معاويه دست از اين کار بدار (و بيجهت در چيزيکه تو را در آن حقي نيست دخالت مکن) و هنگام حساب را آماده باش، براي فرود آمدن مرگ دامن بکمر در زن و (براي آن روز توشه اندوخته) سخنان ستمگران (شام) را از گوشت بدر کن، و اگر (سخنم را نشنيده) دستورم را کار نبندي تو را به آنچه از خودت که (از آن) بيخبر مانده آگهي خواهم داد، (و خواهم گفت که تو پاک از راه حقيقت بردن، و در چاه غوايت نگوني) براستيکه تو همان (ناپاک) مرد سرکشي هستي که شيطان از تو بهر جا که ميخواسته است رسيده است، و به آرزويش در تو دست يافته، و همچون خون و جان در (رگ و پوست) تو جاري و روان گ

رديده است. (از آن پس حضرت عليه‏السلام از سياق موعظت خارج گرديده، فرمايد:) معاويه (بگو بدانم) شما با نداشتن رتبه و پيشينه و بلندي شرف کجا و کي سياستمداران رعيت و فرماندهان امر امتت بوده‏ايد (که اکنون تو در پي آني چرا شما سابقه داريد، لکن سابقه گمراهي و پيشينه نفاق و کين‏توزي) و من به خدا پناه ميبرم از سوابقي که سببهاي شقاوت و سرکشي باشند، و من تو را ترساننده‏ام از اينکه همواره در چنگال فريب و آرزو افتاده و (از فرط نفاق) درون و بيرونت يکرنگ نباشند.

[صفحه 757]

معاويه، تا چند (بژاژخائي و هرزه درائي گرائيده سخن از اسب و تيغ و سپاه ميراني و) مرا بجنگ ميخواني (اگر راست ميگوئي) دو لشگر را از جنگ معاف داشته مردم را يکسوي نهاده، خودت فرا سوي من آي (و ضرب دست دليران تهمتن را بنگر) تا بداني کدام يک از ما (پرده سياه و ضخيم) زنگ دل و ديده‏اش را پوشانده است (اي پسر صخر اگر پيش آمد زمان تو را مست و فراموشکار ساخته، و سوابق مرا از يادت برده است) بدانکه من همان قهرمان اسلام و شهسوار عرصه‏هاي بدر، و احد، و حنين، و خندق، و خيبر) ابوالحسنم، منم که تنها در يکروز جنگ بدر برادرت (حنظله ابن ابي‏سفيان) و خالويت (وليد ابن عتبه) و جدت (عتبه ابن ربيعه) را مغزشان را درمانده، از دم تيغشان گذراندم (و بدرکشان فرستادم) آن شمشير با من، و با همان دل (پر از ايمان و يقين) بديدار دشمنم ميروم. معاويه، من ديني ديگر، و پيغمبري تازه نگزيدم، و بهمان راه اسلاميکه شماها آن را با ميل واگذارده و بحال اجبار داخلش شديد روانم، (و با همان نيتي که ديروز با کفار ميجنگيدم امروز با شما ميجنگم، من که ميدانم تو در مغز پوچت چه سوداي خامي ميپروارني).

[صفحه 758]

تو گمان ميکني که بخونخواهي عثمان برخاسته، و حال آنکه نيک ميداني خون عثمان کجا ريخته شده است (اگر از کسانيکه او را محصور داشتند جوياي آن خوني، از بني‏تميم، و بني‏اسد ابن عبدالغرا، طايفه طلحه و زبيرش بجوي، و اگر از کساني که او را مخذول داشتند، و ياريش نکردند طالبي خودت را در معرض قصاص در آر که هر قدر عثمان از تو ياري خواست بفريادش نرسيدي آري) اگر خواهان آن خوني از آنجايش بجوي (نه از من، معاويه بهمين نزديکي) گويا تو را مينگرم که همچون شتراني که سنگيني بار پشتشان را گزيده، و مينالند بدانگونه تو از گزش (و سنگيني بار) جنگ نالاني، و گويا سپاهيانت را مينگرم که از ضربات پياپي (تيغ) و قضائيکه (ناچار) بر آنان فرود آمده، و کشته از پس کشته بخاک در غلطيدن مينالند، و مرا بسوي کتاب خداي ميخوانند، در حاليکه آن کتاب را انکار کننده، و يا از بيعت خود باز گردندگانند، (و اين سخن وابسته بعلم امامت، و يکي از معجزات آن حضرت است که پيش از وقت از رفع مصاحف بمعاويه خبر ميدهد، لکن اهل سنت در اينجا معطل مانده‏اند که بچه تعبيرش کنند، ابن ابي‏الحديد در صفحه 411 جلد 3 گويد: اگر گوئيم اين فراستي است نبوي که اين حرف بزرگي است، و

اگر گوئيم اخبار از غيب است که اين حرف بزرگتر و عجيبتر است، ولي در هر دو صورت اين سخن از آن حضرت بمنتها درجه بزرگي و شگفتي است).


صفحه 757، 757، 758.