نامه 009-به معاويه












نامه 009-به معاويه



[صفحه 753]

و نيز از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، بمعاويه (معاويه از آن پس که خداوند تعالي پيمبر اسلام را برهنمائي جهانيان برانگيخت و او دعوت را از مکه و طايفه خودمان شروع فرمود) قوم ما خواستند پيغمبرمان را بکشند، و ريشه ما را برکنند (چه نقشه‏ها که براي نابودي ما طرح کردند، و چه) اراده‏هاي بسيار و کارهاي بيشماري درباره ما کردند (اغلب شبها کفار قريش گرد هم جمع شده، و براي کشتن رسول خدا چاره‏ها ميانديشيدند، و رايها ميزدند، ما را بمحافل خويش راه نميدادند کسبه بما جنس ميفروختند، دقيقه از آزار فرو نميگذارند) زندگاني خوش را از ما گرفته، بيم و ترس را ملازممان ساختند خلاصه کار آنرا را بجائي رساندند که) ما را ناچار بسکونت در کوه درشت (شعب ابي‏طالب) نمودند، و آتش جنگ را براي ما برافروختند (در اين کوه کار صد ره از اول بر ما دشوارتر افتاد، آب و نان برويمان بسته شد، کسي جرات ديدار ما را نداشت، خودمان از ترس و اطفالمان از گرسنگي، و تاب گرماي روز، و سرماي شب خواب و آرام نداشتند، سه و يا چهار سال را ما بدينسان در شعب گذرانديم) تا اينکه اراده خداوندي بر دفاع از حوزه، و جوانب پيغمبرش، و حمايت و حفظ و احترام آن حضرت تع

لق گرفت (و طعم ايمان و اسلام را در کام برخي از خويشان خودمان شيرين ساخت، و به ياري و رهائي ما برخاستند، ابوطالب و حمزه دو) مومن ما از حمايت ما طالب مزد (از خدا) و کافرمان (مانند عباس ابن عبدالمطلب و مطعم ابن عدي) به پشتيباني از نسب و خويشاوندي برخاست (در آن روزگار) هرکه از قريش که اسلام آورده بود از سختئي که ما در آن بوديم آسوده و برکنار بود، يا بواسطه هم سوگندئي که (با مشرکان داشت، يا براي خويشاوندانيکه بدفاع از وي برميخاستند (و نميگذاردند ديگران او را آزار کنند) پس او از کشته شدن (رهاد) جايگاهي امن داشت (لکن ما با رسول خداي در آن دره کوه سخت‏ترين مراحل زندگاني را در کار پيمودن بوديم، تا اينکه اراده خداوند به بيرون آمدن ما از شعب تعلق گرفت، و آن صحيفه ملعونه که کفار عليه ما نوشته بودند موريانه‏اش بخورد، و ما بيرون آمديم، رسول خدا مامور شد که آشکارا مردم را بسوي توحيد بخواند، لکن مشرکين هم تن زير بار ايمان و اسلام نداده، آن حضرت را از فرط آزار بهجرت از مکه بمدينه وادار، و جنگهائي سر پا کردند) اما هنگاميکه آتش پيکار سرخ ميشد (و شراره ميجهانيد) و مردم از آن تن زده باز پس ميايستادند، رسول خدا صلي الله عليه و آله

خانواده خويش را پيش ميداشت، و بواسطه آنان يارانش را از سوزش (زخم) در سه جنگ بدر، و احد، و موته کشته شدند، (عبيده بدست شيبه ابن عتبه پايش قطع، و بعدا مقتول آمد، و حمزه بدست وحشي غلام هند دختر همين عتبه، و جعفر در چنگ سپاهيان اکيدر شهيد آمدند) و خواست کسيکه اگر خواهم نامش را ميبرم، مانند آنچه که آنان خواستند از شهيد شدن (در راه خدايتعالي يعني من نيز همچون آنان آرزوي کشته شدن را داشتم) لکن اجلهاي ايشان زود در رسيد، و مرگ آنکس (که خود هستم) بتاخير افتاد (براي روز معين) آوخ از دست بيدادگري) روزگار که من با کسي برابر گرفته شدم (که) ابدا در هيچکاري قرن و همسر من نيست) نه کوشش و (در راه دين) بپاي من ميرسد، و نه همچون من داراي سابقه (درخشاني در اسلام) ميباشد، در صورتيکه هيچکس بفضل و شرف من نزديک نيست، مگر آنکه (بيشرمانه) مدعي فضيلتي شود که من آنرا شناسا نيستم، و خيال هم نميکنم که خدا شناسنده آن باشد، در هر حال سپاس سزاي ذات خدا است (که مقدر امور است)

[صفحه 755]

معاويه ديگر آنکه خواستي تا کشندگان عثمان را به تو فرستم، بدانکه من اينکار را نگريستم، و ديدم که فرستادن آنان را بسوي تو و غير تو در خور توش و توان من نيست (چرا که آنان جمعي کثير و جمي غفيراند، و آنگاه مگر تا علي زنده است کسي ميتواند از سرکشندگان عثمان که مومنان واقعي‏اند موئي کم کند، اي زاده هند) بجان خودم سوگند است که اگر از اين کجسري و سرکشي جدا نشوي (و دست از اين ياغيگري برنداري) زودا که همان کشندگان عثمان بدون اينکه تو رنج جستن آنان را در دشت و دريا و کوه و زمين بر خويش نهي خود را بتو بشناسانند، و (با همان دست و تيغهائيکه سزاي عثمان را در کنارش نهادند) تو را بجويند جستني که يافتنش تو را ناخوش افتد، و ديداريکه برخورد به آن تو را شادمان نسازد (آن وقت است که دست از تاسف بدندان خائي، و چاره نداشته باشي) والسلام.


صفحه 753، 755.