نامه 005-به اشعث بن قيس












نامه 005-به اشعث بن قيس



[صفحه 746]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، به اشعث ابن قيس (ترجمه اشعث ابن قيس و برخي از نسب پست وي پيش از اين در خطبه نوزدهم مرقوم افتاد، در اينجا هم بپاره از کارهاي نکوهيده وي اشارت ميرود. اين اشعث يکي از سران منافقين، و منشاء اغلب از مشکلاتي است که براي آن حضرت رخ داده است، از جمله آنکه در جنگ صفين در ليله الهرير سخني از او سر زد که وقتي آنرا بمعاويه گفتند، پايه تدبير خود را برسخن وي نهاده فرمان داد قرآنها را بر سر نيزه‏ها زدند، و هم از کساني است که حضرت را وادار بپذيرفتن آن حکومت ننگين کرد، و در ريختن خون حضرت اميرالمومنين شرکت جست، و پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله مرتد شد، و بدست سپاهيان اسلام در جنگ اسير آمد، ابوبکر او را بخشوده، خواهرش را بزني بوي داد، او در خانه‏اش مئذنه ساخته بود، که هر وقت صوت مبارک حضرت امير را باذان مي‏شنود، آن ملعون از آن مئذنه فرياد ميزد اي مرد تو دروغگو و جادوگري، و حضرت درباره‏اش فرمود: اشعث باندازه بال پشه در نزد خدا وزن ندارد، و منش پيش خدا از عطسه ماده بزي خوارتر است، و آن حضرت او را عرف النار ناميده، و ميفرمود به هنگام مرگ شعله آتشي از آسمان رسيده و او را

بسوزاند، و جسدش را که همچون تخته غالي سياه برجاي بود دفن کردند و از شجره خبيثه در قرآن باو تعبير شده است. باري اين اشعث در زمان خلافت ظاهري از جانب حضرت امير بفرمانداري آذربايجان منصوب، و شايد مانند اغلب فرمانداران زمان ما به پر کردن جيب خود از اموال بينوايان مشغول گرديد، لذا پس از خاتمه جنگ جمل حضرت بوي نوشتند اي اشعث). اين فرمانداري تو (در خطه آذربايجان از جانب من) برايت طعمه و خوردنئي نيست، (که بخواهي همچون ستمگران بجان مردم بيگناه افتاده، و دارائيشان را بانواع چپاول و يغما از دستشان بربائي) بلکه آن در گردن تو امانتي است (که بايد آنرا درست و راست بصاحبش باز گرداني) و تو از جانب مافوق و پادشاهت چوپاني ميباشي (که بايد گله رعيت را بمرتع و آبشخور حق و عدالت سير دهي، اي اشعث) ترا نسزد که در امر رعيت بدون فرمان سلطانت (که تو خود نيز مسئول و رعيت او ميباشي آزادانه و) خودسر کار کني، تو بايد در کارهاي بزرگ وارد نشوي، مگر با حجت و دليل (که آن را از من در دست داشته، و طبق آن دستور اموال را بگيري و ببخشي، اي پسر قيس) اين مالي که در دست تصرف تو است مال خدا است (من هم امين خدايم) تو نيز خزانه‏دار مني (بايد آنرا نگهداري

) تا اينکه بمنش سپاري (نکند که برخلاف امر و دستور من آن مال را زياد و کم کني، که آن وقت بايد حدود خداي را بر تو جاي سازم) اميد است من از براي تو بدترين پادشاهان نباشم (و باين اندرز دلکش خير دنيا و آخرت را بتو برسانم).


صفحه 746.