خطبه 234-خطبه قاصعه












خطبه 234-خطبه قاصعه



[صفحه 692]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است که برخي آنرا قاصعه ناميده‏اند (و قصع در لغت بمعني نشخوار کردن است، همانطوريکه شتر چيزي را که مشغول خائيدن است، چندين مرتبه آن را بدرون فرو برده و بيرون مي‏آورد، چون پندها و نصايح در اين خطبه مکرر آمده، از اين رو قاصعه‏اش گفتند، ديگر آنکه قصع بمعني اهانت و خواري نيز آمده است، و چون اين خطبه در بردارنده اهانتها و خواريها نسبت به شيطان و پيروانش ميباشد، لذا قاصعه‏اش خوانند) و آن در بردارنده نکوهش شيطان است که از رحمت خدا دور باد، براي کبر و گردنکشي و سجده نکردنش آدم عليه‏السلام را، و او اولين کسي است که تعصب و سرسختي را هويدا ساخته، و نخوت را پيروي نموده است، و همچنين در بردارنده تخويف و بيم دادن مردم است از روش و طريقه شيطان. ستايش (ذات مقدس) خداوندي را سزا است که (جامه) ارجمندي و بزرگي را بر خويش پوشانده است، و آن دو را بيرون آفريدگانش براي خود گزيده، و براي جلالت خويششان پسنديده، و بر جز خودش ممنوع و ناروا دانسته است، و لعنت و دوري از زحمتش را بر کسي از بندگانش قرار داد، که در اين دو خوي با وي بستيزد، آنگاه فرشتگان گزيده خويش را، بدان دو خوي بياموزد، تا گردن

کشان را از فروتنانشان جدا نمايد (و اين راز بر آفريدگانش هويدا سازد، که فرمان برنده از من رستگار، و تن زننده از دستوراتم در خور نار و نيران است، نه آنکه خواسته باشد خود بيازمايد، زيرا که او برتر از آزمايش امور و ذاتا بهمه چيز دانا است، لذا امام عليه‏السلام فرمايد): آنگاه در حاليکه بنهايهاي دلها، و پنهانيهاي نهان از ديده‏هاي آگاه بود، بطوريکه قرآن کريم سوره 38 آيات 73 72 71 حاکي است) فرمود: اني خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روخي فقعوا له ساجدين، فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابليس، ابي و استکبر و کان من الکافرين، (اي گروه فرشتگان) من از گل آدم را مي‏آفرينم، همينکه ساختمانش مساوي شد، و از جان (عزت) خويش در او دميدم، شما (از راه احترام نه پرستش او) برو بيفتيد، و او را سجده کنيد، آنگاه همگي و تمامي فرشتگان بسجده افتادند جز ابليس که او (بنا بنص صريح قرآن و احاديث از جن بوده، و سرشتي آتشين داشت، از راه سرکشي از فرمان خدا تن زد و) از سجده بر آدم خودداري کرد، و از کفار شد (و بنا بفرمايش حضرت رضا عليه‏السلام ابليس ناميده شد، لانه ابلس من رحمه الله زيرا که او از رحمت الهي دور و رانده شد، وگرنه نامش حارث بود

باري) خودخواهي و حميت با وي درآميخت، به آفرينش خويش بر آدم بنازيد، و با سرشت (آتشين) خود تعصب بخرج داده، و از امر حق تن زده (گفت آدم از خاک تيره، و من از آتش تابنده، و گوهرم از آدم خاکي والاتر است) پس پيشواي متعصبين و پيشرو گردنکشان همين دشمن خدا است که پايه تعصب را بکار گذارد، و در جامه بزرگواري با خدا ستيزه کرد، و پوشش خواري و افتادگي را (که ويژه او بود) از خود دور، و لباس عزت و سربلندي را (که بذات اقدس الهي اختصاص داشت به پيکر) در پوشيد. آيا نمينگريد؟ خداوند را براي گردنکشيش چسان خوار، و به سبب جاه طلبيش (چگونه) بيمقدارش ساخته است، او را در اينجهان رانده شده خواست، و در آن جهان آتشي فروزان را برايش آماده کرد (و باو فرمود برو که تو از درگاه من رانده، و ملعون، و دوزخ را از تو و پيروانت پر خواهم ساخت)

[صفحه 694]

و اگر خواست خدا بودي که آدم (ابوالبشر) را از نوري بيافريند، که درخشندگيش ديده‏ها را خيره سازد، و جلوه‏اش خردها را مبهوت نمايد، (عقول از اداراکش ناتوان مانند) و از بوي خوشي که شميم پاکيزه‏اش نفسها را بربايد البته مي‏آفريد، و اگر آفريده بود، البته گردنها در برابرش نرم، و کار (آزمايش) بر فرشتگان درباره او سبک مي‏افتاد (و شيطان جني هم از فرمانش سر برنمي‏تافت) و لکن خداوند پاک آفريدگانش را بپاره از آنچه که بريشه و سبب آن نادانند مي‏آزمايد، و براي امتياز دادن، و برگزيدن آنها (از ديگرشان) و براي برانداختن کبر و گردنکشي، و دور کردن خودخواهي از آنان. بنابراين (چه خوش است که) از کار خداوند درباره شيطان پند گيريد (و بکبر و خودپسندي نگرائيد چرا) که او بندگي بسيار و سعي فراوان خود را (در اثر تکبر) تباه ساخت، در صورتيکه او شش هزار سال خدا پرستش کرده بود، که معلوم نيست آيا آنها از سالهاي دنيا (که عمرش پنجاه هزار سال) يا از سالهاي آخرت (که هر روزش پنجاه هزار سال است) ميباشند (براي چه) براي گردنکشي يکدم، بنابراين کيست که پس از شيطان با بجا آوردن گناهي مانند (گناه) او از عذاب خدا آسوده ماند، کلا و حاشا، نشدني اس

ت که خداوند پاک بشري را به بهشت ببرد، با کاريکه براي آنکار فرشته را (که شش هزار سال عبادت کرده بود) از آن بهشت بيرو ن رانده است (تعبير از ابليس بفرشته در اينجا، براي آميزش او در آسمان با فرشتگان است) البته که فرمان خدا بر اهل آسمان و زمين يکسان است، و بين خدا و هيچيک از آفريدگانش در روا داشتن چيزيکه بخودش مخصوص و آنرا بر جهانيان روا نداشته است اجازتي نيست (و هر که از پذيرفتن فرامين و احکام الهيه سرباز زند، همچون شيطان مردود و رجيم و مخلد در آتش است).

[صفحه 697]

بندگان خداي، پس از دشمن خداي بترسيد، نکند که او شما را بدرد خويش گرفتار ساخته و بگفته‏اش خوار، و نگرانتان داشته، و با سواره و پياده سپاهيانش بر شما بتازد (و از هر سوي گرد در ميانتان گرفته، و از راهتان بدر برد) بجان من سوگند است که او خدنگ زشتي را براي شما بره کمان نهاده، و آن زه را سخت و محکم کشيده، و از نزديک بر شما تير ميبارد (و آن تير آنستکه بطوريکه قرآن کريم در سوره 15 آيه 39 حاکي است او چنين) گفته: رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين پروردگارا بر اثر اينکه مرا (براي سجده نکردنم آدم را) گمراه خواست، البته گناهان را در زمين براي فرزندان آدم مي‏آرايم، و همگي آنها را گمراه خواهم ساخت، و حال آنکه او غيبگوئي کرده، و از روي گماني ناروا اين سخن را گفت (با اين حال) پسران نخوت، و برادران کبر و عصبيت، و سواران گردنکشي و ناداني دعويش را درست آوردند (و باغواي او گمراه شدند) بدآنسانکه سرکش از شما او را رام گرديده، و (بند) آز و طمع او در شما سخت آفتاد، آنگاه راز نهان کارش به آشکاري کشيد، و با تندي و شتاب بر شما فرمانروائي يافت، با سپاهيانش بسويتان پيش آمده، شما را در تنگه‏هاي پستي و خواري

افکنده، و بگودالهاي هلاکت و مرگ انداخته، و بي‏سپر زخمهاي سختتان کرد (که آن زخمهاي سخت عبارتند از) نيزه زدن در چشمها، و بريدن گلوها، و کوفتن بينيهاي شما، و اراده افکندن در قتلگاههايتان، و راندن با حلقه‏هاي مهار خشم و کين که در بيني و دماغ ميکشند، بسوي آتشي که برايتان آماده شده است، پس شيطان در دينتان بزرگترين زخم زننده، و در دنيايتان براي افروختن آتش افروزنده‏ترين کس شد، از کسانيکه شما آشکارا با آنها دشمني کرده، و براي (دفع) آنها گرد مي‏آيند، بنابراين چه خوش است که زور و کوشش خويش را بدفع وي بگماريد، چرا که سوگند با خداي که او بريشه شما (آدم) نازش کرد، و شرافتتانرا خوار شمرد، و نسبتان را پست و کوچک گرفت، سواره و پياده‏اش را گرد کرده، و بسويتان راه برگرفته است، تا از هر جائي شما را شکار دام خويش گرفته، سرانگشتان را برنند، (دستهاتان را از وسائل خوشبختي و سعادت کوتاه سازند) شما بريو و دستان و عزم و اراده چنگ آنها را از خويش بر تافتن و دفع دادنشان نتوانيد، زيرا که شما در انبوه خواري، و حلقه تنگ ذلت، و عرصه (وسيع) مرگ، و تاخت و تاز بلاها (ي جهان گرفتار) ميباشيد، پس آتش عصبيت، و کينه‏هاي زمان جاهليت را که در سينه‏ه

ايتان نهان است خاموش سازيد، زيرا که اين (آتش) حميت در (دل) مرد مسلمان از افکنده‏ها و خودخواهيها، و وسوسه‏هاي شيطان است (هماره) بدين عزم باشيد که (تاج) فروتني را بر سرهايتان نهاده، خودخواهي را زير پايتان افکنده، کبر و گردنکشي را از گردنهايتان دور، و ميان خود، و دشمنتان شيطان فروتني را (برنده‏ترين حربه گرفته و آن را عليه آنها) بجاي سپاهي پر ساز و برگ بکار بريد، زيرا که او را در هر گروهي ياران، و سپاهيان، و پيادگان، و سواره‏گاني است (از تکبر که از آنها بزيان شما استفاده ميکند) نکند که شما چونان خودخواه گردنکش بر پسر مادر (قابيل فرزند حضرت آدم عليه‏السلام که هابيل را کشت) باشيد که او بدون اينکه خداوند برايش برترئي قرار داده باشد، جز آنکه کبر و گردنکشئي که ريشه‏اش رشگ و دشمني بود او را فرا گرفت، و آتش خشم و کين در دلش شراره جهانيد، و شيطان باد نخوت را در دماغش دميد، چنان نخوتي که خداوند در پي آن او را پشيماني (بسيار) داد، و گناه کشندگان را، تا بروز رستاخيز بر او فرود آورد (زيرا که هر کس در ميان جامعه سنت نيک و يا بدي بکار گذارد، ثواب و گناه آن سنت تا قيامت عايد خود او است، و چون اول کسيکه اقدام بقتل نفس کرد قابيل

بود، که برادرش هابيل را از روي حسد با سنگي که بر سرش کوبيد او را بکشت، و باب کشتار را تا قيامت بروي اشرار باز نمود، لذا هر خوفي که بناحق در زمين ريخته آيد گناهش بر قابيل است، بدون آنکه چيزي از گناه قاتل کاسته شود).

[صفحه 700]

آگاه باشيد، شما در سرکشي پر کوشا بوده، و در زمين به تبهکاري برخاستيد (ميدانيد از چه راهي) از راه آشکارا، بدشمني خدا برخاستن، و براي پيکار با مومنين بيرون تاختن شايد مقصود حضرت از اين دو جمله معاويه و يارانش باشند) خدا را، خدا را، از او بترسيد در گردنکشي و خودپسندئيکه از ناداني و کبر برميخيزد، چرا که کبر پديد آرنده دشمنيها، و دميد نگاههاي شيطان است، که با آن مردمان گذشته را، در قرنهاي پيش بفريفت، بدانسانکه آنها در تاريکيهاي ناداني، و دامهاي گمراهي او افتادند، در حاليکه در برابر راندن او رام، و بکشيدنش آسوده و آرام بودند، اين شتاب بسوي شيطان کاريست که دلها در آن يکنواخت، و گذشتگان در آن از هم پيروي کردند، و بسوي خودپسندي و سربلندئيکه سينه‏ها از آن به تنگي دست گرائيدند. آگاه باشيد، بپرهيزيد و بترسيد از فرمانبرداري، و پيروي بزرگان و مهترانتان که بجاه و شرف خويش نازيده، و بيش از نسبشان..... برتري شدند، و آنچه که (بگمان آنان) زشت بود به پروردگارشان نسبت دادند (چونانکه عجم را از عرب فرودتر دانستن، در صورتيکه عجمي بودن، دست خدا است، و اگر کسي آنرا زشت داند، نسبت زشتي بپروردگار داده است، و اينکار از زما

ن عمر ابن الخطاب رواج گرفت، که با مسلمين عجم سخت بد رفتاري کرده، و آنها را بکارهاي دشوار وادار ميکردند، به آنها زن نميدادند، زنانشان را بخدمتکاري ميگرفتند، و کسيکه تا اين اندازه دچار نخوت و خودخواهي باشد، نه تنها لايق مقام عالي خلافت نيست، بلکه مردکي است رفيق و همکار شيطان) و آنچه نيکئي که خدا درباره آنان کرده بود منکر شدند، بواسطه نبرديدن با قضا، وزد و خورد کردن با نعمتهايش، پس اينان پايه‏هاي کاخ تعصب و ستونهاي ارکان فتنه و شمشيرهاي مغروريت و جاهليت ميباشند (که گردنکشي و افتخار بپدران پوسيده خويش را، همچون تيغهاي برنده بکار افکنده و فتنه برمي‏انگيزند). پس از خدا بترسيد، و بر نعمتهائيکه بشما داده، و احسانيکه در حقتان کرده، و سپاسگذار نبوده، و بر او رشگ نبريد، و پيروي منمائيد، زشت سيرتان و کساني را که شما آب صاف و پاکيزه خويش را با آب کدر و آلوده آنان نوشيده، تندرستان را با بيماري آنان در هم آميخته، و باطنشان در حق خويش داخل ميسازيد، و حال آنکه آنان اساس و پايه فسق، و ملازمان گناهان و خلاف کاريها هستند، شيطان آنها را شتران بارکش خويش گرفته، و او را سپاهياني ميباشد که به آنان بر مردم ميتازد، و مترجميني هستند که

بزبان ايشان سخن ميگويد، (شيطان آنان را بدين سبب يار و مددکار گرفته) تا خردهاي شما را بدزدد، در ديدگانتان داخل شده، و در گوشهايتان بدمد، و شما را هدف پيکان، و جاي لگدکوب کردن، و جايگاه گرفتن دستش قرار دهد (خلاصه شيطان را ياراني و اعواني است که چنان بوسيله آنها شما را گمراه ميسازد، که گوئي به چشم و زبان، و گوش، و دست، و دهان شيطان ديده و گفته و شنيده، و کارها را انجام ميدهيد مردم) پس به آنچه از عذابها، و خشمها، و حمله‏ها، و وقايع سخت خدائي که بامتان و گردنکشان پيش از شما رسيده عبرت اندوزيد، و از جاهائيکه رخهاشان بخاک سائيده، و پهلوهايشان ماليده شده پند گيريد (و بنگريد آن چهره‏هائيکه در اثر ناز و نعمت گلگون، و آن پهلوهائي را که بر بستر حرير مينهادند، چسان با سنگ و خاک قبر در آميخته است) شما از چيزهائي که موجب کبر و خودپسندي هستند به خدا پناه ببريد، بدانسانکه از حوادث و پيشامدهاي سهمگين جهان بدو پناهنده ميشويد.

[صفحه 703]

اگر بنا بود، خداوند به يکي از بندگانش فرمان کبر و خودپسندي دهد، البته اين فرمان را به پيمبران و دوستان گزيده‏اش ميداد زيرا که آنها چون به خدا نزديکترند بتکبر سزاوارتر بودند) و ليکن او آنانرا از خودخواهي منع کرده، فروتني را برايشان پسنديد، پس آنان هم گونه‏هاي خويش را بزمين چسبانده و رخها بخاک (درش) سودند، و بالها (ي فروتني) را براي مومنين فرو خواباندند، اينان مردمي بودند که ضعيف پنداشته شده بودند، (مردم به شئونشان اعتنائي نداشته) خداوند آنها را بگرسنگي و سختي و مراکز بيمناک آزموده، و امتحان فرمود، و بواسطه ناخوشيها لرزانشان ميداشت، بنابراين خوشنودي و خشم خداي را بداشتن مال و فرزند معتبر ندانيد، در حاليکه در بحبوحه قدرت و توانگري، مراکز آزمايش و امتحان را شناسا نيستيد، زيرا که خداوند سبحان (در قرآن سوره 23 آيه 55 فرموده: ايحبون انما نمدهم به من مال و بنين، آيه 56 و نسارع لهم في الخيرات بل لايشعرون، آيا چنين پنداريد که آنچه از دارائي و فرزندان که ما بايشان ميدهيم در نيکوئيهاي آنان مي‏شتابيم، (چنين نيست) بلکه آنان نادانند (که چنين پندارند، و ما آنها را بمال و مهلت، و فرزندان مي‏آزمائيم تا نيکوکار از

بدکردار پديد آيد) و خداوند پاک بندگاني را که در پيش خويش داراي گردنکشي هستند بدوستانش که در ديده آن گردنکشان خواراند مي‏آزمايد، (و اين آزمايش در داستان موسي و فرعون موجود است) موسي ابن عمران بهمراهي برادرش هارون صلي الله عليهما بر فرعون درآمد (ند) در حاليکه عباهاي پشمينشان بر تن، و عصاي چوبينشان در دست بود، پس پايندگي ملک...... را بروي مقرر داشتند، بشرط اينکه مسلمان (و مومن به خدا) شود، فرعون (..... خويش را) گفت آيا از اين دو تن بشگفت نمي‏افتيد که با من ادامه قدرت و پايداري سلطنت را شرط مينهند، در صورتيکه خودشان از نداري، و خواري بدينحال‏اند که مينگريد، (اگر اينان فرستادگان خدا، و قادر بادامه ملک براي من هستند، چرا خودشان بدين هيئت‏اند؟) از چيست که از دستهاي خويش دستبندهاي طلا بناويخته‏اند (و اين سخن را ميدانيد براي چه گفت) براي اينکه طلا و گردآوردنش را عظمت مينهاد، و پشم و پوشيدنش را خوار ميگرفت.

[صفحه 705]

و اگر آن هنگام که خداوند پاک پيمبرانش را (براي ارشاد امم) برميانگيخت ميخواست که بگشايد براي آنان گنجهاي زر، و کانهاي طلاهاي ناب، و باغهائيکه در آنها انواع درختان مي‏نشانند، و پرندگان آسمان، و چرندگان زمين را با آنان بفرستد، البته بجاي مي‏آورد، و اگر چنين کرده بود، البته امتحان برطرف، و اجر و مزد ناپيدا، و اخبار (غيبي) بيمورد بود (و براي اينکه همانطوري که بتجربه ثابت گرديده، مردم بنده دنيا هستند، و اگر پيمبران داراي دنيا بودند، مردم فرمان آنها را از جان و دل گردن مينهادند، آنوقت مومن و فاسق تميز داده نميشد، و پاداش و کيفر بکار نبود) و براي پذيرفتاران (دعوت هر يک از اين پيمبران) مزدهاي آزمايش شدگان لازم نگرديده و مومنين سزاوار ثواب نکوکاران نميشدند، و نامها با معاني خويش تطبيق نميکردند، (لذا آنها را نادار برانگيخت که اين محظور پيش نيايد) لکن خداوند پاک پيمبرانش را در عزم و اراده‏هايشان قوي و دانا گرداند، و در آنچه ديده، باحوالشان نگرانند، ناتوانشان ساخت، (ديده مردم دنبال مال است بنيه مالي آنها ضعيف بود و در عوض) دارائي قناعتي بودند، که دلها و ديده‏ها را از بي‏نيازي پر ميکرد، و فقر و تنگدستي داشتند

که گوشها و چشمها را پر آزار ميساخت (هر که درويشي و بي‏سر و ساماني ظاهري آنان را ميديد و مي‏شنيد متاثر ميگرديد) و اگر پيمبران را توانائي و قوتي بود که کسي بفکر آزار آنان نمي‏افتاد، و قدرتي داشتند که کسي ستم کردن بر آنان نميتوانست، و سلطنتي داشتند که گردنهاي مردان بسوي آن کشيده ميشد، و گرههاي تنگ مراکب (براي بار گشودن بساحت ملک آنان) بسته ميگرديد، البته اين براي پند گرفتن مردم آسانتر، و از کبر ورزيدنشان دورتر بود، و البته ايمان مي‏آوردند آن مردم بر آن پيمبران، از جهت ترسي غلبه کننده، يا خواهشي که بايشان ميل کننده بود آنگاه نيتها در هم آميخته، و نيکيها قسمت شده بود (نيمي از مردم براي دنيا، و نيمي براي آخرت کار ميکردند) لکن اراده خداوند سبحان به آنست که پيروي از پيمبرانش، و باور داشتن کتابهايش، و افتادگي، و فروتني از براي فرمان و امر خودش، و گردن نهادن به بندگيش چيزهائي در برداشته باشد، که ويژه و مخصوص خود او بوده، و از جز آنها عيبي به آن چيزها آميخته نشود، و (عبادت بودن عجب و ريا و سمعه فقط براي او انجام گيرد، و بهمين جهت است که) هر چه بلا و امتحان سخت‏تر البته پاداش و مزد بيشتر است.

[صفحه 708]

آيا نمينگريد؟ که خداوند پاک از زمان (خلقت) آدم صلوات الله عليه پيشينان تا آخرين کس از جهانيان را آزمايش کرد، به سنگهائيکه سود و زياني نرسانده، و بينا و شنوا نيست، آنگاه آن سنگها را خانه محترم خويش قرار داد (که نه مشرک را در آن بار است، و نه کسي قدرت بيرون کردن پناهنده را از آن دارد) آنچنان خانه که آنرا براي مردم سر پاي ساخته، و آن را قرار داد در سخت‏ترين جاهاي زمين از حيث سنگستان بودن، و کمترين جاهاي بلند جهان، از جهت خاک و کلوخ داشتن، و تنگترين دره‏ها که در طرفي از زمين واقع است، ميان کوههاي درشت و زمخت و شنهاي نرم، و چشمه‏هاي کم آب، و دههاي دور از هم، که شتر و گاو و گوسفند آنجا فربه نميگردد، آنگاه آدم عليه‏السلام: فرزندانش را فرمان داد، تا بسوي آن روي آرند، آنگاه خانه کعبه جايگاه سود دادن سفرها، و مرکز بار انداختنشان گرديد، (که با بجا آوردن اعمال حج سود مادي و معنوي عايدشان ميگردد) خرم دلان به آن خانه فرود مي‏آيند، از بيابانهاي دور، از آب و گياه از آبادي بدور، و از بلنديهاي دره‏هاي ژرف، و از جزائر درياهائيکه (از زمين) دور و بر کناراند، تا اينکه از حيث خشوع و خواري و شوق بازوانشان بلرزش افتاده

، گرد آن خانه صدا به تهليل (لا اله الا الله) برکشيده هروله کنانند، در حاليکه براي خوشنودي خدا، موهاي ژوليده، و روهاي غبار آلوده هستند، جامه‏هاي (دوخته) خويش را به پشت سر افکنده (و جامه‏هاي نادوخته احرام را پوشيده) خلقت نيک خويش را بازدياد، و نتراشيدن موها زشت کرده‏اند، خداوند آنان را (باين اعمال در حج) آزمايش کرد، آزمايشي بزرگ، سخت، کامل، هويدا، و آنرا وسيله رحمت و رسيدن به بهشت گردانيد، و اگر خواست خداوند پاک بودي که خانه محترم و عبادتگاههاي ارجمند خويش را ميان باغستانها، و نهرها، و زمين نرم و هموار که با درختهاي بسيار، و ميوه‏هاي نزديک، و بناهاي بهم پيوسته، و آباديهاي نزديک بهم، و بين گندم سرخ، و بستان خرم، و زمينهاي پر گياه سبز، و کشتزارهاي تازه و شاداب، و راههاي آباد قرار دهد (البته قرار ميداد و) اندازه مزد را به نسبت سبکي آزمايش اندک ميگرداند، و اگر پايه‏هائيکه آن خانه بر روي آن قرار گرفته، و سنگهائيکه آنرا با آنها بالا برده‏اند، از زمرد سبز، و ياقوت سرخ، و نور و روشني بود، البته چنين بنائي کشتي گرفتنهاي شک را در سينه‏ها سبک ساخته، کوشش ابليس را از دلها (براي حج نگذاردن) به يک سو نهاده، شک و ريب و نگران

ي را از مردم دور ميکرد، لکن خواست خداوند چنين است، که بندگانش را به سختيهاي گوناگون بيازمايد، و بانواع کوششها به بندگي وادارشان سازد، و آنان را بانواع اشيائيکه خاطر پسند نيست آزمايش کند، براي راندن کبر و خودخواهي از دلشان، و سکونت دادن افتادگي را در جانشان، تا اينکه اين آزمايش را، درهاي گشاده بسوي احسان و وسائل آسان براي عفو و بخشش قرار دهد.

[صفحه 710]

مردم، خداي را، خداي را، از او بترسيد در تبهکاري کنوني جهان، و زيانکاري ستمکاري در آخرت، و زشتي پايان خودخواهي، چرا که تبهکاري، و ستمگري، و خودپسندي بزرگترين دام شکار شيطان است، چنان فريبي که بجوش ميافکند دلهاي مردانرا همچون جوشان شدن زهرهاي کشنده (که اشخاص را مسموم و بهيجان و اضطرابشان مياندازد) پس اين خودخواهي هرگز مانع از اثر خويش نبوده، و کشتنگاه هيچکس را اشتباه نکند، نه دانشمند را براي دانشش، و نه درويش بينوا را در کهن جامه‏اش، (بلکه در هر دلي که اين کبر پيدا شد مانند شراب اثر ميبخشد) و از براي (دوري از) اين تکبر است که خداوند نگهداري ميکند بندگان مومنش را، بنمازها و زکاتها، و کوشش در روزه گرفتن در روزهاي واجب (ماه رمضان) براي آرام ماندن دست و پا، و ديگراعضايشان (از نافرماني) و بزير افکندن ديده‏ها، و رام شدن جانها، و کوچک شدن دلها، و بردن کبر و نخوت از آنان، براي اينکه در اين نماز و روزه و زکوه است، چهره‏ها را از راه فروتني بخاک سائيدن، و اعضاي پاکيزه را براي اظهار کوچکي بزمين چسباندن، و شکمها را به پشت رساندن، و ميوه‏هاي زمين و جز آنها را (از گندم و جو و شتر و گاو و گوسفند و زر سرخ و سفيد)

بزير دستان رساندن، بسوي اين عبادت بنگريد از (براي) نابود ساختن بزرگيهاي آشکار، و جلوگيري از گردنکشيهاي هويدا، (که بيچاره کننده انسان در دو جهانند).

[صفحه 712]

(اي اهل کوفه حالات مردم را) من نگه کردم، و از جهانيان هيچکس را نيافتم که بر سر چيزي از چيزهاي جهان بگردنکشي گرايد، جز از جهت و سببي که در بردارنده اشتباهات نادانان بود، يا حجتي که بانديشه بيخبران چسبيده، (وقتي که من اغلب وقايع ناهنجار را بررسي کردم، ديدم علت صحيحي نداشته، و بيشتر از روي تعصب بي‏ماخذي بوده، که نادانان آن را درست مي‏پنداشته‏اند) جز شما، اين شمائيد که براي امري بگردنکشي و تعصب برخاسته‏ايد، که سبب و جهتش معلوم نيست (بدون جهت بر يکديگر کبر و نخوت ميفروشيد، نادان آن را درنمييابد، و دانا از آن بيزار است) اما شيطان که بر آدم بکبر، و گردنکشي برخاست براي سرشت (آتشين) وي بود که آدم را در آفرينش نکوهيده، و گفت: من از آتشم و تو از گل، اما توانگران از اهل عيش و کيف، و لذات امتها از جهت فراواني نعمتها (و اموال و فرزندان بسيار) بکبر و گردنکشي برخاستند و (بطوريکه قرآن سوره 34 آيه 34 حاکي است) گفتند: نحن اکثر اموالا و اولادا، و ما نحن بمعذبين، ما را دارائي و فرزندان فراوانتر است، و معذب نخواهيم بود (و حال آنکه ادعاي شيطان و اغنياء هر دو پوچ است، و هيچکدام موجب کفر و گردنکشي نيست) و اگر شما از کبر

و گردنکشي ناگزيريد، بايد آن کبر براي خصال پاکيزه، و کارهاي پسنديده، و امور نيکي باشد که بزرگان، و دلاوران از خانواده‏هاي عرب، و روساي قبائل با آنها بر ديگران برتري ميجويند، بواسطه اخلاق مرغوب، و خردهاي بزرگ، و مراتب اوصاف عاليه، و نشانهاي نيک و دلپسند، بنابراين شما نيز تعصب نمائيد، بخصال نيک از قبيل نگهداري حق همسايه، وفاي بعهد و پيمان، فرمانبري نيکان، نافرماني گردنکشان، فراگرفتن احسان، دست از ستمکاري کشيدن، خونريزي را بزرگ شمردن، با مردم بانصاف رفتن، خشم را فرو خوردن، و از تبهکاري در زمين دوري گزيدن، (زيرا اينها است چيزهائيکه شخص را از سايرين برکشيده، و لااقل با آنها ميتوان بر ديگري تفاخر جست).

[صفحه 714]

مردم بترسيد از دشواريها آنچه را که بامتهاي پيش از شما بر اثر کردارهاي زشت و نکوهيده رسيد، و حالات آنان را در هنگام نيک و بد بياد آوريد، (و بنگريد باعث ترقي و تنزل آنها در جهان چه بوده است، آن را بگيريد، و اين را بيفکنيد) و بترسيد از اينکه مانندگان آنان باشيد، همينکه در تفاوت بين دو حال آنان انديشيد (و اسباب عزت و ذلتشان را دريافتيد) آنگاه بگزينند هر کاري را که به آن ارجمند شدند، و دشمنان بواسطه آن کار از ايشان دور گرديده، و تندرستي در ميانشان پاينده شد، و نعمت برايشان فراوان ماند، کرامت و بزرگواري با ريسمانشان پيوند زد، (ميدانيد اين امور و پيشرفتها در اثر چه برايشان پيدا شد)، از پرهيز کردن از جدائي، و مهر ورزيدن، و يکريگر را بمهرباني با هم سفارش کردن، (خوانندگان گرامي) دوري گزينيد از هر کاريکه فقرات پشت پيشينيان را در هم شکست، و قدرتشان را سست کرد (ميدانيد آنها از چه چيز خرد و نابود شدند) از کينه ورزيدن در دلها، و بغض و دشمني در سينه‏ها داشتن، و پشت کردن اشخاص بهم، و ياري نکردن دستها از يکديگر، در حالات گذشتگان و مومنين پيش از خويش بينديشيد (و بنگريد که در هنگام آزمايش و رنج بردن چگونه بودند، آ

يا بارشان از مردم ديگر گرانتر، و رنج و زندگيشان از ساير جهانيان دشوارتر نبود، فراعنه و گردنکشان آنان را بندگان خويش گرفته، رنج و تلخي عذابرا به آنان چشاندند (پسرانشان را کشتند، و دخترانشان را زنده نگه ميداشتند) هميشه اوقات در ورطه خواري و هلاکت، و زير سلطه و غلبه (آن فراعنه) بودند، و براي دفع و تن زدن (از آن عذابها و سختيها) راه چاره پيدا نميکردند، پس همينکه خداوند پاک شکيب و پافشاري بر آزارها را، در راه دوستي خويش، و کشيدن بار دشواريها را در راه ترس از خودش از آنها ديدار فرمود، از تنگه‏هاي بلا و سختي گشايشي برايشان پيدا کرد (و آنها را از چنگال سختيها نجات داده) بجاي ذلت و خواري، عزت و ارجمندي و در برابر خوف و ترس، امنيت به آنها مرحمت فرمود، بطوريکه (پس از بندگي و بردگي ديگران)، پادشاهان فرمانده و پيشوايان رهنما گرديدند، و از طرف خدا پيش از آنکه که آرزومند بودند، کرامت و بزرگواري بايشان رسيد، پس بنگريد چسان (داراي همه چيز و همه گونه عزت و شوکتي) بودند، هنگاميکه جمعيتها گرد، و انديشه‏ها با هم، و دلها هماهنگ، و دستها در پي ياري هم، و تيغها پشتيبان، ديده‏ها نافذ و کنجکاو، و عزم و اراده‏ها يکي بود، مگر اينان نيست

ند که در اقطار جهان، (داد وار گيتي) بزرگان و بر همه جهانيان سلطنت داشتند، بنگريد (چسان کساني) پايان کارشان بکجا انجاميد، هنگاميکه (بينشان) جدائي افتاد، الفت بپراکندگي، و دلها و حرفها از هم دور و جدا، و بدستجات مختلفي تقسيم، و با پراکندگي با هم در حال جنگ شدند، خداوند (در اثر اين تشتت و اختلاف) جامه ارجمندي را از آنان برکنده، و فراواني نعمتش را از ايشان برگرفت. و براي پند پند گيرندگانتان داستانها و اخبار آنان را در ميانتان برجاي گذاشت.

[صفحه 717]

بنابراين (چه خوش است که) شما از حال فرزندان اسماعيل و پسران اسحاق (ابن ابراهيم خليل الله) و اولاد اسرائيل (يعقوب ابن اسحق) عليهم‏السلام عبرت گيرند، که سرگذشتهاي آنان (براي گرفتن پند) بسي متناسب و داستانها (يشان) بسي مانند و نزديک هم‏اند، (و سزاوار است که شما) اوضاع آنان را مورد بررسي قرار داده، و از آنها پند آموزيد) در حال پراکندگي و جدائي امر آنان بينديشيد، در شباني (تار) که کسرا (ي ايران) و قيصرها (ي روم) آنان را زير نفوذ و صيطره خود کشيده بودند، آنان را (عنفا) از کشتزارهاي جهان، و درياي عراق (فرات) و سبزه‏زارهاي گيتي راندند، بجائيکه از آن، در منه (گياهي است معروف) رويد، و باد تند بوزد، و زندگي در آن دشوار باشد، آنگاه آنان را (در آن بيابانهاي بي‏آب و گياه) رها کردند در حال درويشي و مستمندي که با زخم و موي شتر يار و همراه بودند، آنها از جهت جايگاه پست‏ترين امم، و از حيث آسايشگاه بدبختترين کسان بودند، نه بزير بال (حمايت) خواننده، و مهتري گرد مي‏آمدند که به آن پناه برند، و نه در پناه و سايه الفتي که ببزرگواري آن متکي باشند، (تکيه ميزدند اتحاد کلمه نداشتند، تا براي خويش رئيس و سلطاني قرار داده است

قلالي پيدا کنند) حالاتشان مختلف، بسياريشان پراکنده و متفرق بود، دچار رنج و دشواري و جهل و ناداني، از قبيل زنده بگور کردن دخترها، پرستش بتها، قطع رحمها، و از هر ره غارت کردنها (ي اموال يکديگر) بودند. در اين جا نعمتهاي بهنگام خدايتعالي را بر آنان بنگريد، هنگاميکه پيمبري (از خودشان) بسويشان فرستاده، و آنان را پيرو شريعت او گرداند، و بر دعوت او گردشان آورده، بينشان الفت افکند (به بينيد) چسان (سفره) نعمت و آسايش ر ا بر آنان پهن نموده، و بال بزرگواري خويش را بر آنان بگستريد، و انهار نعم را برويشان روان داشت، و شريعت (رسول‏الله) سودهاي سرشاري برايشان گرد آورد، آنگاه صبح کردند، در حاليکه در (درياي) آن نعمت غرق و در بوستان (پر از ميوه‏هاي معارف و) خرم آن بکامراني زندگاني کردند، کار امورشان در سايه پادشاهي توانا (مانند دين خدا) ثابت و پايدار شد، و نيکوئي حالشان آنان را در دامان بزرگي و پيروزي جاي داد و در پرتو اوج و بلندي سلطنتي نيرومند و ثابت کارهايشان بسامان گرديد، آنگاه آنان (پس از آنهمه ناداني و جهل و بندگي و بردگي ديگران و زجر و ستم کشيدنها) فرمانرواي جهانيان شده، و در شرق و غرب گيتي پادشاهان (مستقلي) گرديدند، بر

کسانيکه بر آنان مسلط بودند مسلط شدند، و بر آنانکه بر آنان فرمان ميراندند فرمان راندند، نيزه (از دشمني) بسوي ايشان دراز نميشد، و سنگي (از راه طمع و غلبه در ملک آنان از فلاخن خصمي) رها نميگرديد (بطوري صيطره قدرتشان در جهان نافذ بود، که دنيا ميگفت سپاهيان اسلام روئين تن‏اند، و هيچ حربه در تن آنان کارگر افتد، حتي در آن هنگام که سپاهيان اسلام در ترکستان آذربايجان سرگرم پيکار بود، صبحگاهان يکي از ترکان از فراز دژ عربي را نگريست که در گوشه بقصاي حاجت مشغول است، خدنگي بسوي وي بگشاد، و او را بکشت و خلاف عقيده‏شان درباره روئين تني مسلمين اثبات گرديد).

[صفحه 720]

(اين بود شمه از حالات فرزندان اسماعيل و اسحق و يعقوب، که در اثر گرويدن بدين اسلام بدانسان از تيره بختي بذروه سعادت و ترقي رسيدند اکنون) بدانيد که شما (بديني که وسيله بزرگي و ارجمنديتان بود پشت پاي زده و) رشته فرمان را از کفها نهاده، و در دژ (روئين قوانين) الهي که بگردنتان بسته شده بود، بوسيله (زنده کردن) احکام جاهليت رخنه افکنديد، در صورتيکه خداوند پاک در رشته مهر و الفتي که بين اين امت بست بر آنان منت نهاد (چه نيکو) الفتي که در سايه‏اش مي‏آرامند، و در کنارش مي‏آسايند، بنعمتي که احدي از آفريدگان بهايش را نشناسد، زيرا که آن نعمت (که عبارت از آن است) برتر از هر بها و بزرگتر از هر بزرگ و نفيسي است (و در پرتو آن نعمت الفت و محبت امور و جهاني را بر نامه منظم است) و اکنون که شما دست از اين نعمت گرانبها کشيده و اختلافات زمان جاهليت را در ميان خود زنده ساخته، و گردن از زير بار دين بيرون کشيده‏ايد. بدانيد که شما پس از هجرت (و ورود بشهرستان علم و شريعت سير قهقهرائي کرده، و همچون بدويان و بيابان گردان نادان از) اعراب شديد، و پس از مودت و دوستي گروههائي (مخالف و دشمن يکديگر) گرديديد، از اسلام جز بنام آن علا

قه نداريد، و از ايمان جز نشانش را نمي‏شناسيد مومن حقيقي و مسلمان واقعي نيستيد) تو گوئي اسلام را ننگ مي‏پنداريد، که آن کلمه که در هنگام تن به ننگ نسپردن ميگويند، شما آن را (بيمورد استعمال کرده و) ميگوئيد النار و لا العار، به آتش ميرويم، و تن به ننگ نميدهيم، گوئيا شما اراده داريد که اسلام را با دريدن پرده حرمتش و شکستن پيمانش از صورتش وارونه‏اش سازيد، چنان پيماني که خداوند آن را در زمين براي شما پناه (از آسيب دشمن) و در ميان آفريدگارنش آسايش قرار داده است، و شما اگر بغير اين دين پناهنده شويد (و دست از ياري و اجراي احکامش بکشيد) کفار با شما خواهند جنگيد، و آنگاه جبرئيل و ميکائيل و مهاجرين و انصاريکه شما را ياري کنند نيستند، جز اينکه با شمشير (بران) بر کله هم بکوبيد، تا خداوند بينتان حکم فرمايد (و شکست و پيروزي را بهر که بخواهد بدهد) براستيکه از بلاها و سختيها و روزگارهاي در هم کوبنده (جهانيان) داستانهائي نزد شما است (که بايستي آنها را در قرآن کريم مورد مطالعه قرار داده، و از پيشامد قوم نوح، و عاد، و يونس و لوط پند گيريد، خوانندگان عزيز) نکند که شما از روي ناداني، مواخذه و عذاب خدا را دير پنداشته و سختگيري و نرس

يدن به آن عذاب را سست گيريد، چرا که پاک پروردگار مردم قرن گذشته را در ميان شما از رحمت خود دور نساخت، جز براي اينکه آنان امر بمعروف و نهي از منکر را از کف گذاردند (و مردم را وادار به نيکيها و دور از بديها ننمودند) آنگاه خداوند نادانان را براي ارتکاب گناهان و دانشمندان را براي ترک (امر بمعروف و) نهي از منکر کردن از رحمت خويش دور (شان) ساخت.

[صفحه 722]

بدانيد: که شما نيز رشته اسلام را گسيخته، و حدودش را متروک گذارده احکامش را ميرانديد، و دست از امر بمعروف و نهي از منکر کشيديد، و بياري امام خويش برنخاستيد اما من) بدانيد که خداوند مرا به پيکار با ستمگران، و پيمان شکنان و تبهکاران در روي زمين فرمان راند، آنگاه من با شکنندگان پيمان (طلحه و زبير و اصحاب جمل) جنگيدم، و با آنانکه دست از حق کشيدند پيکار کردم، و بيرون روندگان از حق را خوار و زبون ساختم، اما شيطان ردهه (يعني ذوالثديه سرهنگ خوارج) را کفايت کرده شدم، از او بواسطه بانگي دهشت‏انگيز که (او شنيد و ترسيد و) از آن فرياد صداي طپش دل و جنبش سينه‏اش را شنيدم (گفته‏اند ردهه در لغت مغاک و گودالي است که در کوه و يا در سنگ پديد آيد، و اينکه حضرت، حرقوص ابن زهير رئيس خوارج معروف به ذوالثديه را شيطان ردهه ناميده‏اند براي آنست که در ميدان پيکار همينکه فرياد حضرت را شنيد بيهوش شده از ترس در گودالي بيفتاد و بمرد، زيرا که آواز آن حضرت بهنگام خشم و کين مانند آواز شير بود، و در حديث آمده است که انه يزئر زئر الاسد، و حرقوص را ذوالثديه بدان جهت ميگفتند که او را در سينه پاره گوشتي بود مانند پستان که در سر آن مو

هائي داشت بدرازي و درشتي موهاي سبلت پلنگ، که هر وقت آن پاره گوشت را ميکشيدند باندازه دستي دراز ميگرديد، و بهمين تناسب برخي او را ذوالثديه صاحب دست نيز خوانده‏اند در صفحه 291 دره بخفيه مسطور است که عديم بن رويم يک از اصحاب علي عليه‏السلام گويد حضرت در روز جنگ نهروان فرمود امروز چهار نفر از خوارج در اين ميدان کشته شوند، که يکي از آنان ذوالثديه است آنگاه همينکه جنگ تمام شد و خوارج کشته گرديدند، اميرالمومنين (ع) بر استر رسول خدا صلي الله عليه و آله سوار شده مرا فرمود: چهار هزار ني از نيستان آورده، پس از شمردن بر سر هر نعشي نئي نصب کردم يکي باقي ماند و مردم هم در پشت سر نگران بودند، عديم گويد: رنگ چهره مبارک علي عليه‏السلام دگرگون شده، فرمود به خدا سوگند دروغ نگفتم، و دروغ هم بمن نگفتند، اين يک نفر هم که ذوالثديه است، بايد پيدا شود در اين هنگام من وارد گودالي که در آن آب جمع شده بود گرديده، چيزي مانند پاي انساني بدستم آمده، شخصي ديگر را بياري طلبيده آن را از آب بيرون کشيده ديديم ذوالثديه است که در اين هنگام حضرت از استر بزير آمده سجده شکر گذارده تکبير برکشيد، و صداي لشگريان به تکبير بلند گرديد، لذا چون ردهه بمعني

گودال و آن شيطان هم خوارج را از راه بدر برد بشيطان ردهه از او تعبير ميشود، باري منظور حضرت اين است که من با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگيده و آنها را تار و مار کردم لکن) از ستمگران کمي باقي ماندند که اگر خداوندم مهلت گذارد، در اين مرتبه که بر آنان ميتازم دولت و توش و توانشان را خواهم گرفت، و جز اندکي که در اطراف شهرستانها پراکنده ميگردند، (تمامي آنان را از ميان برخواهم داشت)

[صفحه 724]

اين منم که در دوران خردسالي سينه‏هاي عرب را بخاک نهادم، (و دست پلنگان و گرگان بدخواه را از سر اسلام کوتاه ساختم) و شاخهاي تازه سر زده، (دليران قبائل قريش و) ربيعه و مضر را شکستم، (و بنياد کفر را از بيخ برکندم) شما جايگاه، و خويشي نزديک، و مقام گزيده نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله ميدانيد او است که مرا بهنگام کودکي در دامانم (مهر و محبت) خويش ميپروريد، مرا بسينه‏اش ميچسبانيد، در بسترش به آغوشم ميکشيد، تنش را به تنم ميماليد، بوي دلاويزش را بمن ميبوياند، لقمه را پس از خائيدن بمن ميخواند، (هيچگاه) دروغ و لغزشي در گفتار و کردار من نيافت (و همواره مرا با صدق و صفا و اخلاص در راه دين قرين ديد)، خداوند تعالي از همان دوران شيرخوارگي و کودکي بزرگترين فرشته از فرشتگانش (جبرئيل امين) را به آن حضرت که درود خدا بر او باد همراه ساخت، تا اينکه شب و روز او را براه بزرگواريها، و خوهاي ستوده جهان سير دهد، و من همچون شتر بچه که در دنبال مادرش روان است، بدنبال آن حضرت ميرفتم (ابن ابي‏الحديد در صفحه 251 جلد 3 شرح خودش گويد: فضل ابن عباس گفت از پدرم پرسيدم رسول خدا کدام يک از پسرانش را بيشتر دوست ميداشت، گفت: علي

ابن ابيطالب را، گفتم من ترا از پسرانش ميپرسم، گفت علي را بالنسبه بپسرانش از همه بيشتر دوست ميداشت، نديدم هيچ روزي که علي عليه‏السلام از آن حضرت جدا ماند، جز آن روزيکه او براي خديجه در سفر بود، و نديدم هيچ پدري به پسرش مهربانتر از او به علي، و نه پسري را نسبت بپدرش فرمانبردارتر از علي براي پيغمبر آن حضرت) هر روزي از خوهاي خوشش پرچمي برمي‏افراشت، و مرا به پيروي از آن باز ميداشت، در هر سالي (يکماه براي عبادت و مطالعه در اسرار کائنات در مکه در غار کوه) بحرا جاي ميگزيد، و جز من که او را ميديدم کسش نميديد، در آن هنگام اسلام جز در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله، و خديجه فرود نيامده بود، من هم سوم آن دو بودم، نور روحي و رسالت را ميديدم، بوي نبوت را ميبوئيدم، (و به آنچه که از جانب خدا به آن حضرت نازل ميشد ميگرديدم) هنگاميکه وحي بر آن حضرت صلي الله عليه و آله فرود آمد صداي شيطان را شنيدم، گفتم يا رسول‏الله اين چه صدائي است، فرمود: اين (صداي ضجه) شيطان است که از عبادتش نوميد گرديده است، تو آنچه من مي‏شنوم مي‏شنوي، و هر چه مي‏بينم مي‏بيني، جز آنکه تو پيغمبر نيستي، و البته براي من وزير و همواره بر (راه) خير و نيکي (رو

ان) ميباشي.

[صفحه 727]

(اين بود شمه از سرگذشت زندگاني من از دوران کودکي، و پيدايش پيمبر اسلام، همواره قدم بقدم براه وي روان، و اغلب معجزات آن حضرت را ديده، و باور داشته‏ام، از جمله آنکه روزي) با آن حضرت صلي الله عليه و آله بودم، هنگاميکه گروهي از (کفار) قريش نزد آن بزرگوار آمده، و گفتند اي محمد (ص)، تو بزرگ کاري را مدعي گرديده، که نه پدرانت و نه کسي از خاندانت آن را ادعا کرده است، و ما از تو درخواست کاري ميکنيم، اگر آنرا براي ما بجا آورده، و نشان، دادي ميدانيم تو پيغمبر و فرستاده خدائي، و اگر بجاي نياوردي ميدانيم تو جادوگري دروغزن هستي، رسول خداي صلي الله عليه و آله فرمود: درخواستشان چيست، گفتند اين درخت را براي ما بخواني، تا با ريشه‏هايش (از زمين) کنده شده، و در پيش رويت باز ايستد، حضرت صلي الله عليه و آله، فرمودند: خداوند بر همه کاري توانا است، اگر اينکار را برايتان بکنم، آيا ايمان آورده، و بحق گواهي خواهيد داد، گفتند آري، فرمود زودا که من هم آنچه را خواهانيد نشانتان ميدهم، در صورتيکه ميدانم شما بسوي خير و نيکي باز نخواهيد گشت، و در ميان شما کسي هست که (مسلمان نشود تا اينکه جنگ بدر سر پا گردد، و بحال کفر گشته و) باي

د در چاه افکنده شود، و نيز کسي هست که بايد لشگرها گرد آورد (و جنگ احزاب يعني غزوه خندق را سر پا کند، و اين نيز يکي از معجزات آن حضرت است که از آينده اخبار فرموده‏اند، و جنگ بدر در سال دوم هجرت در 17 رمضان اتفاق افتاد، و حضرت پيش از جنگ بدر به بيست و هشت روز از کسانيکه کشته ميشوند، اطلاع داد، و آنان عبارتند از ابي‏جهل، و وليد ابن مغيره، و اميه ابن عبد شمس، و عتبه، و شيبه فرزندان ربيعه که با شمشير مرگبار علي عليه‏السلام از پاي درآمدند، و دوست و دشمن از دلاوري آن حضرت اندازه‏ها گرفتند، و سر پا کنندگان جنگ احزاب که مشهور بخندق است، عبارتند: از ابوسفيان ابن حرب، صفوان ابن اميه، عکرمه ابن ابي‏جهل، سهل ابن عمرو، عمرو ابن عبدود، و اين عمرو ابن عبدو در اعراب از عامر ابن طفيل که در شجاعت ضرب‏المثل است اشجع ميدانستند، و او آن روز بهنگام ترکتاز از خندق اين طرف جسته، از مسلمين همآورد خواست، و در رجزش ميگفت: جوهر صوتم تمام شد از بس شما را بمبارزت خواندم، کجا است آن بهشتي که ميگوئيد هر کس در راه خدا کشته شود، بدان بهشت درآيد، اکنون بيائيد تا من شما را بدان بهشت بفرستم، تا اينکه بالاخره قهرمان اسلام پس از دستوري از رسول اکر

م هروله کنان بر او تاخته، و با يکضرب شمشير تنش را بخاک افکنده، و سرش را بخدمت رسول خدا آورد، باري اميرالمومنين عليه‏السلام فرمايد:) از آن پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي درخت از اگر تو به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته، و ميداني من رسول خدايم با ريشه‏هايت کنده شده، و در پيش روي من بايست، سوگند بدان خدائيکه آن حضرت را براستي فرستاده که (ديدم) درخت با ريشه‏هايش از جاي درآمده، و آمد در حاليکه او را بانگي سخت و صدائي همچون صداي پر پرنده (تيز بال) بود، پر و بال زنان در پيش روي رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستاد و شاخه بلندش را بر سرش بگسترد، و برخي از شاخه‏هاي ديگرش را بر بازوي من که در طرف راست آن حضرت صلي الله عليه و آله ايستاده بودم افکند، همينکه قريش آن (معجزه) را از آن حضرت ديدند، از روي کبر و گردنکشي گفتند بگوي تا نيمي از آن درخت نزد تو آيد، و نيم ديگرش برجاي ماند، آنگاه حضرت فرمان داد، تا نيمي روي بسوي وي نهاد، و همچون شگفت‏انگيزترين روي نهادن، و (فريادي زد) سخت‏ترين فرياد زدني، بطوريکه نزديک بود به رسول خداي صلي الله عليه و آله در پيچد، باز هم از روي کفر، و ستيز خوئي گفتند، بگوي اين نيمه همچنانکه

بود، به نيمه ديگرش پيوندد، پيغمبر صلي الله عليه و آله بفرمود، تا به پيوست، من گفتم لا اله الا الله، کسي جز خدا پرستش را سزاوار نيست يا رسول‏الله منم نخستين کسي که بتو گرويده، و اولين کسيکه اقرار کرد باينکه بفرمان خدايتعالي، و تصديق به پيغمبري تو، و احترام فرمانت درخت کرد آنچه کرد، آنگاه آن گروه همگان گفتند، زهي جادوگري بسيار دروغگو، عجب در کار سحر سبک دست و چابک است (و باز از روي کبر و تمسخر گفتند) آيا کار تو را جز مانند اين کسي باور دارد، مرا ميگفتند، (خلاصه با تمام اين اوصاف هيچيک‏شان ايمان نياورده و بکفر خودشان باقي ماندند) و من از آن گروهي هستم که در راه خدا نکوهش نکوهشگر را بچيزي نشمراند، رخسارشان رخسار راستگويان، و سخنشان سخن نيکوکاران است، آباد کنندگان شب، و رهنمايان روزاند، چنگ برشته قرآن در افکنده، راه و روشهاي خدا و پيغمبرش را زنده ميکنند، (و احکام دين را منتشر کرده، و خود بدانها عامل‏اند) گردنکش، زياده طلب، رشگ بر، و تبهکار نيستند، دلهايشان در بهشت، و پيکرهاشان (در جهان) سرگرم کار است.


صفحه 692، 694، 697، 700، 703، 705، 708، 710، 712، 714، 717، 720، 722، 724، 727.