خطبه 228-در توحيد












خطبه 228-در توحيد



[صفحه 665]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است در توحيد، و اين خطبه از اصول علم داراي چيزي است (از شناسائي ذات مقدس خداوند) که خطبه ديگر آنرا در بر ندارد: آنکه خدا را داراي کيفيتي (از کيفيات جسماني) دانست او را يگانه ندانسته، و آنکه مثل و مانندي برايش ديد، به حقيقتش نرسيده است، هر که او را شبيه (بچيزي) کرد او را قصد نکرده، و هر که او را بوهم و انديشه در آورد و بسويش اشاره کرد (و مکان برايش معين کرد) جوياي او نيست، آنچه بخودي خود شناخته آيد (و هويتش هويدا گردد) آفريده شده است (و کنه ذات خداوند را شناختن ممکن نيست) و هر چه بغير خود قائم و سر پا است معلول است (بعلت جداگانه، و کليه ممکنات معلول و ذات واجب‏اند) بدون بکار افکندن کارافزاري فاعل، و بدون تاختن (رخش) فکر و انديشه اندازه گيرنده (کارها) است، و بدون بهره‏برداري از مالي بي‏نياز است، ازمنه و اوقات با وي همنشيني نکنند، آلات و اسباب (در کار آفرينش) او را ياري ندهند (چرا که) هستي او بر زمان، وجود او بر عدم، ازليت و هميشه بودنش بر ابتدا داشتنش پيشي گرفته‏اند، باينکه دانستنيها را او پديد آورده، واضح ميشود که (او بالذات مدرک و) آلت دراکه ندارد، و بضديت و اختل

افيکه او بين موجودات افکنده هويدا گردد، که ضد و مخالفي برايش نيست، و بنزديکي، و الفتي که بين اشياء ايجاد فرموده شناخته آيد، که بي‏قرن و همسر است، روشني را با تاري، پيدائي را با پنهاني، خشکي را با تري گرمي را با سردي، ضديت داد، و بين اشياء متضاد (همچون اخلاط اربعه و عناصر هفتگانه) الفت افکند، چيزهاي جدا را بهم نزديک، و چيزهاي بهم نزديک را دور کننده است (روح را با بدن، دوست را با دشمن پيوند دهنده، و همان را بوسيله مرگ و نقاري دور کننده است) بحدي محدود، و بشماره و حسابي معدود نيست، اسباب و آلات (محدوديت هر چند پرگارسان گرد محور خود بچرخند) خودشان را محدود کرده، و بمانندگان خويش اشاره کنند (وهم و خيال براي دريافتن وي هر چه را تصور کنند، جز زائيده فکر خودشان نيست و هرگز باو رسيدن نتوانند) کلمه منذ که براي تقدم و لفظ قد که براي ازليت و هميشگي است مانع از قدمت بوده، و جلو ميگيرند (و نميگذارند همانطوريکه پيدايش زيد، و يا نزديک شدن عمرو بحال مانند اين که گفته شود وجد زيد منذ زمان کذا، و قد قام عمرو درباره قدمت و ازليت ذات حقتعالي گفته آيد، زيرا او مخصوص بزماني دون زماني نيست) و همچنين کلمه لولا او را از کامليت دور گر

دانيده (لفظ لولا براي تکلمه‏ايست چنانکه گوئي لولا زيد لقام عمرو اگر زيد نبود عمرو ميايستاد، که با نبودن زيد قيام عمرو را تکميل ميکني، و درباره خدا اين کلمه نيز مورد ندارد، و او خود بالذات قائم و کامل است)، آفريننده آن آلات و ادوات بخردها آشکار گشته، و بوسيله همان ادوات خويش را از ديدن چشمها نگهداشته است، آرامش و جنبش بر او جاري نشود، چگونه بر او جاري شود چيزيکه او خود جاري کننده آنست، و چسان آنچه را که او پديد آورده در آن پديد آيد، و چطور حادث گردد، در چيزيکه او خود آنرا احداث فرموده است (آلات و ادوات حروف و کلمات، زمان و مکان، حرکت و سکون، از مخلوقات خود او است، و بهمه آنها احاطه دارد، و محيط هرگز محاط نتواند شد، و اگر چنين نباشد) در اين هنگام ذات او در تغيير و کنه او جز پيدا ميکند، و حقيقتش از ازليت و هميشه بودن امتناع ميورزد، و البته هنگامي که پيش روئي برايش يافت شود، داراي پشت سري نيز خواهد بود، و هنگامي که کاهشي او را دريافت، البته خواهش تماميت خواهد کرد، اينجا است که نشانه مخلوقيت در او هويدا ميگردد (و آنوقت بر چنين کسي کلمه تجسم و ترکيب صدق ميکند، و پس از آنکه کليه موجودات هستي او را دليل‏اند، خود دليل

بر وجود صانعي ديگر خواهد بود، و از برهان اين که ممکن نيست آنچه در غير او موثر است، در او نيز اثر کند خارج خواهد شد (و جز مخلوقات در خواهد آمد، و خداوند جلت عظمته چنين نيست)

[صفحه 668]

خداونديکه تحول و زوال (و تغيير) نمي‏پذيرد، و پنهان شدن بر او روا نيست، نزائيده است تا زائيده شده باشد، و زائيده نشده است تا (مانند زائيده شده‏ها و مخلوقات بحدي) محدود گردد، برتر از اتخاذ فرزندان، و منزه و پاک از همبستري با زنان است، اوهام و انديشه‏ها بدو نرسند تا در ذهنش گيراند، هوشها و زيرکيها او را بوهم در نيارند تا تصورش کنند (که او چيست) حواسها ادارکش نتوانند تا احساسش کنند، دستها مساسش ننمايند تا بوي دست يابند، متغير بحالي نگردد، و در احوال گوناگون انتقال نيابد، شبان و روزان کهنه و فرسوده‏اش نسازند، روشني و تاريکي تغييري درش ندهد، بجزئي از اجزا، و بجوارح و اعضاء، و بعارضه از اعراض، و بغير داشتن از بعضها وصف نشود (و او همچون مخلوق نيست که بعضوي از او دردي برسد، يا گفته شود بعضي از او غير بعض ديگر است) گفته نشود که او را حد و نهايت و انقطاع و غايتي است، اشيا در برش نگيرند، تا در برش کشند و بيفکنند، يا اين که چيزي او را بر دارد، و بهر جا که خواهد ببرد، و يا راستش نگهدارد، نه در اشياء داخل بوده، و نه از آنها بيرون است، خبر ميدهد نه با زبان، و زبانکها (ي بيخ حلق) مي‏شنود نه بشکافها (ي گوش) و آلا

ت سخن ميگويد: نه بوسيله الفاظ، حفظ ميکند نه بقوه حافظه، بدون انديشه اراده ميکند، و بدون رقت (نيکوکاران را) دوست ميدارد و خوشنود ميشود، و بدون رنج و مشقت (گنهکاران را) دشمن داشته و بخشم مي‏آيد، بودن هر چه را بخواهد او را فرمايد باش آنگاه ميباشد (سخنش) نه بوسيله صوتي است کوبنده، و يا ندائي است که شنيده شود، جز اين نيست که گفتار آن خداوند پاک و پاکيزه فعلي است که ايجادش کند، و مانند آن خدا پيش از آن موجود نبوده است، و اگر قديم (و موجود) نبود البته خداي ثانئي بود (در صورتيکه خداوند بي‏شريک و بي‏همتا است).

[صفحه 670]

گفته نشود که خداوند پس از نبودن بوده شده (که اگر گفته شود) آنگاه اوصاف تازه پيدا شده‏ها بر او جاري گردد، و بين او و تازه پيدا شده‏ها فرقي نماند، و او را بر آنها برتري نباشد، آنگاه آفريننده و آفريده شده مساوي، پديد آرنده و پديدار شده يکسان باشند (بلکه) آفرينش را بدون نقشه که از ديگري موجود باشد بيافريد، و در اينکار هيچيک از مخلوقش را يار نگرفت، و بدون (رنج و) اشتغالي زمين را سر پا کرده و نگهداشت، و آنرا در جاي غير قرارگاه (بلکه بر سر درياي متلاطم) بگسترد، و بدون پايه‏ها، و بغير ستونها بپا داشت و بر افراشت، و آنرا از کجي و خميدگي و افتادن و شکافته شدن حفظ فرمود، ميخهايش را مستحکم، و سدهايش را (از کوهها) بکار گذاشت، چشمه‏هايش را جاري، و رودخانه‏هايش را بشکافت، آنگاه نه آنچه بنا کرده بود سست افتاد، و نه آنچه را توانائي داده بود، ناتوان گرديد، اين خداست که بقدرت و عظمتش بر زمين چيره گرديده، و بدانش و معرفتش داناي به (رازهاي) آن و ببزرگواري و ارجمنديش بر هر چيز آن بلندي و برتري دارد، هر چيز از آنرا که بخواهد ناتوانش نسازد، و از حکم او سر باز نميزند تا بر او روزي خواهد، آفرينش در برابر عظمتش افتاده و خ

وار و ذليل‏اند، کسي ياراي آن ندارد که از (سطوت و) سلطنتش بسوي غير او بگريزد، و سود و زيانش را از خويش دفع دهد، براي او کفو و همتا و مثل و مانند نيست تا با وي برابر باشد، او کسي است که اشياء را پس از بودن نابود ميسازد، تا اين که بود و نبودش يکسان گردد، و نابودي جهان پس از پيدايش آن شگفت‏انگيزتر از ايجاد و اختراعش نيست، چسان شگفت‏انگيزتر باشد در صورتيکه کليه اهل زمين از جاندار و پرنده و چارپايان و آنچه شب بمراکز و طويله خويش باز ميگردند، و آنچه در بيابان ميچرند، و آنچه کند فهم، و زيرک که بين اهل آن زمين است، اگر بر ايجاد پشه (ناچيزي) اتفاق کنند ابدا قادر بر ايجاد آن نبوده، و نميدانند راه آفريدن آن پشه کدام است، و البته عقول آنها در دانستن آن مات و حيران، و نيروي (فکر) شان ناتوان است، باز ميگردند زبون و مانده در حال شکست خوردگي و اعتراف و اقرار باينکه آنها از ايجاد و افناء آن پشه ناتوان و درمانده‏اند.

[صفحه 672]

پس از پايان کار جهان تنها خداوند پاک و پاکيزه پاينده است، و چيزي با وي همراه نيست، همانطوريکه پيش از پيدايش آفرينش بود، همانطور پس از نابودي آن بدون وقت و مکان، و آن در زمان است، هنگام نيستي جهان مدتها و اوقات و سالها و ساعات نيست و نابودند، (چرا که سال و ساعت و وقت و مدت هنگامي است که سپهر بچرخد، خورشيد بگردد، ماه سير کند، در اثر اين حرکات زمان توليد شود، وگرنه که هيچ) پس (روشن شد که) بجز خداي يگانه قهار که بازگشت کليه کارها بسوي او است، چيزي پاينده نيست، و همانطوريکه هنگام پيدايش آفرينش و مخلوق از خويش اختياري نداشتند، فنا و نيستيشان هم بدون ابا و امتناع آنها خواهد بود، و اگر توانائي سرکشيدن (از اين نابودي) داشتند البته بقايشان دوام ميداشت (و به نيستي خود رضا نميدادند) هنگام آفرينش ايجاد هيچيک از مخلوق بر او دشوار نبوده، و پديد آوردن آنچه را که او پديد آورد، و آفريد بر وي گران نيفتاد، و تکوين آنها براي استحکام امر پادشاهي، و براي بيم از کم و کاهشي نبود، و نميخواست از آنها کمک جويد، بر دفع همتائي پيشي جوينده، و پرهيز از دشمني هجوم کننده، نه براي فزوني در کار سلطنت، و نه براي افزايش و افتخار بشر

يکي در شرکت با او، و نه براي آنکه از بيم و دهشتي بخواهد به آنها انس گيرد، آنگاه اشياء را پس از پيدايش نابودش سازد، (و باز اين نابودي آنها) نه بواسطه ملالتي است که در گرداندن و اداره امور آنها بر وي داخل شده باشد، و نه براي آسايشي است که باو برسد، و نه براي سنگيني چيزي از آن بر او است، درازي زمان آفرينش او را برنج نيفکند، تا اين که او را وادار سازد، تا بتندي نابودش سازد، لکن آن خداي پاک منزه از نقائص به لطفش مدبر آن امور بوده، و بفرمانش آنرا نگهداشته، و بتوانائي و قدرتش آنرا مستحکم ساخت، آنگاه پس از نابود ساختن او را باز گرداند، بدون اين که نيازي به آن داشته باشد، يا اين که بخواهد با يکي از آنها بر ديگري کمک جويد، و نه براي اين که از حال بيم و هراس بحال انس آيد، نه از حال ناداني و نابينائي بدانش گرايد، و نه از فقر و نيازمندي بسوي توانگر و فزوني شود، و نه از خفت و پستي بعزت و ارجمندي آيد (خلاصه آفريدن و نابود ساختن موجودات هيچيک براي اين اموريکه گفته آمد نيست، بلکه بقا و فناي جهان، و آفرينش روي مصالح مخلوق است و بس)


صفحه 665، 668، 670، 672.