خطبه 227-در ستايش پيامبر












خطبه 227-در ستايش پيامبر



[صفحه 657]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است (در اوصاف خداوند تعالي، و وصف رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم) خداوندي را ستايش سزد که حواس او را در نيابند، و جايگاهها در برش نگيرد، ديدگان ديدنش نيارامد، و پرده‏ها پوشيدنش نتوانند، حدوث و تازگي خلقش بر اين که او قديم و هميشگي است دليل و وجود آفريدگانش بر موجوديتش راهنما است، مانند بودن آنان ميرساند که او را مانندي نيست (واجب غير از ممکن است) خداونديکه وفا کننده وعده خويش، و برتر از ستم کردن درباره بندگان است، با آفريدگانش بر سر داد است، و فرمانش را در آنان بدرستي جاري کننده ازليت و تقدسش را بحدت و تازگي اشياء، و قدرت و توانائيش را بنشانه ناتواني آن، و به آنچه آن اشيا را ناچار بنابودي و نيستي ميکند، هستي و دائميت خويش را اثبات و استشهاد فرموده است، يکي است نه بطرز شماره و عدد، هميشگي است نه بحساب مدت و زمان، بدون ستون و پشتيباني (ما لذات) قائم و پاي برجاست، اذهان و عقول بدون آنکه بدانند و چيست ديدارش کننده، و ديدگان (انديشه‏ها و خرده) هستيش را گواه‏اند، نه از راه حضور و ديدار، اوهام و انديشه‏ها او را دريافت ننمايند جز بوسيله همان اوهام و انديشه‏ها، باند

يشه‏ها (و عقول) رخ نموده است، و بسبب همان اوهام و انديشه‏ها روي از انديشه‏ها نهفته است، انديشه‏ها را بسوي انديشه‏ها بمحاکمه کشانيد (تا آنها دريابند و اعتراف کنند دست تصرف اوهام و انديشه‏ها از دريافت و ادراک کنه ذات خالق يکتا عاجزاند (مشکل ز حد گذشت در آن عقدهاي زلف، اي پرتو جمال تو حلال مشکلات) بزرگي او بدانگونه نيست که نهايات او را دريافته، و همچون داراي جسم بزرگش جلوه دهند (و بتوانند او را با خصوصيات جسماني توصيف کنند)، و عظمتش چنان نيست که غايات بوي منتهي گرديده، و او را همچون داراي جسم عظمت نهند، بلکه شان و سلطنتش عظيم و بزرگ است (و عقول و انديشه‏ها کوچکتر از آنند که بتوانند بغايت و نهايت ذات اقدسش ره يابند). من گواهم باينکه محمد (ص) بنده و فرستاده گزيده و نيکو کردار و پسنديده او است (او است که خلايق را از حضيض پست حيوانيت باعلا درجه انسانيت رسانده، پرچم دانش، و فرهنگ را در جهان باهتزاز در آورده) خداوند درود بر او و بر آلش بفرستد، آن خدا او را با حجتهاي واجب و لازم (قوانين شريعت) و پيروزمندي روشن (معجزات با هرات که بوسيله آنها بر منکرين نبوت غلبه يافت) و راه آشکار (حقيقت) بفرستاد، آنگاه آن حضرت هم در حال

يکه حق و باطل را جدا کننده بود، تبليغ رسالت کرده، و مردم را براه راست دلالت فرمود، پرچمهاي هدايت را برافراشت، و نشانهاي درخشاني سر پا کرد، بندهاي اسلام را محکم، و دستگيره‏هاي ايمان و يقين را استوار گردانيد.

[صفحه 660]

پاره از اين خطبه در شگفتي و چگونگي آفرينش دستجاتي از حيوانات است اگر مردم در عظمت قدرت و بزرگي نعمت خداي جهان بينديشند (البته دست از کفران نعمت و گردنکشيها برداشته) بره باز گردند، و از سختي سوزش آتش (قيامت) بهراسند، لکن (عيب کار اينجاست که) دلها رنجور، و بينشها عيبناک است (و باعث کبر و گردنکشي نيز همين دو جهت است) چرا حيوان کوچکي را که آفريده شده نمينگراند، که چسان خلقتش محکم، و پيوندش متين است و (با همه کوچکي جثه‏اش همچون آفريده‏ها بزرگ) خداوند گوش و چشم در آن پديد آورده، و او را پوست و استخواني متناسب داده است (براي نمونه و مثال) مورچه را بنگريد که با اين کوچکي جثه و نازکي اندامش که نزديک نيست با گوشه چشم دريافت شود و با دقت و انديشه درک گردد، چسان راه و زمين خويش را پيموده، و بر روزيش (حريص و) شتابان است، دانه را بلانه‏اش ميکشد، و آنرا در سوراخش تهيه ديده، در تابستان براي زمستانش و در وقت ورودش براي هنگام بيرون رفتنش آنرا گرد مي‏آورد (تا هنگام زمستان که دانه نيست او هم نيازمندش نباشد) خدا کفيل روزي او بوده، و راه رزقش را باقتضاي حالش باز کرده است، و او اگر در سنگ خشک (بدون گياه) يا بر سنگ س

خت (و بزرگي که حرکت دادنش ممکن نيست) بوده باشد، خداوند بسيار بخشايشگر، و پاداش دهنده محروم و بي‏بهره‏اش نخواهد گذاشت، و اگر در مجراي خورش، و در پست و بلند و اطراف اضلاع شکم، و آنچه از چشم و گوش که در سر او است بينديشي (البته) از آفرينش او دچار شگفتي شده، و از توصيفش به رنج اندر افتي، بنابراين بزرگ است خداونديکه مور (ضعيف و کوچک) را بر دست و پايش نگهداشته، و بر وي ستونهاي تنش بنايش کرد، در حاليکه در آفرينش آن آفريننده با وي انباز نبوده، و در خلقتش شخص مقتدري بياريش برنخاسته است، و اگر راههاي انديشه‏ات را به پيمائي، تا بانتهاي آن برسي دليلي تو را راه ننمايد، جز اين که (از روي بينش و انديشه اعتراف کني که) آفريننده مور (خرد) همان پديد آرنده نخله خرما (ي تنومند) است، زيرا که در هر چيزي نازک کاريهائي است مفصل، و در هر جانداري اشکالاتي است مهم و گوناگون (که وقتي در آنها دقت شود باهميت و بزرگي آفريدگار پي ميبرند) و هيچ بزرگ و خرد، و سنگين و سبک و توانا و ناتواني در آفريدگانش نيست، جز آنکه در آفرينش مساوي‏اند، و همين طور است حال آسمان و هوا و آب و باد، يکي در کار (آفرينش) خورشيد، و ماه، و گياه، و درخت و آب و سنگ و گرد

ش اين شب و روز، و جريان اين درياها، و بسياري کوهسارها، و درازي قله‏ها، و پراکندگي لغتها، و گوناگون بودن اين زبانها بنگر (و در بدايع صنايعي که در خلقت هر يک بکار رفته تامل فرماي، تا بوجود، آن صانع بي‏همتا پي ببري) بنابراين بدا حال کسيکه وجود مقدر، و گرداننده (اين دستگاه شگرف آفرينش) را منکر شود (واي بر اين گونه کسان که تا چند شوربخت و سنگين دل‏اند) اينان گمان دارند همچون گياه (خودروي در صحراها) هستند که زراع و برزگري ندارند، و صور گوناگونشان را پديدار آرنده، و نقاشي نميباشد (وه که چه خيال خام و چه ادعاي پوچي است) چنين اشخاص در مدعايشان نه بدليل (محکمي) تکيه کردند و نه در آنچه باور داشته و نگهداشتند حقيقي داشتند، آيا ممکن است، بنائي را بنا کننده، و گناه و جنايتي را جنايت کننده نباشد؟

[صفحه 662]

(کنونکه از چگونگي آفرينش مورچه آگاه شدي) چنانچه مايلي سخن از ملخ بميان آر (و خلقت او را مورد بررسي قرارداده بنگر) که خداوند براي او دو چشم سرخ آفريده، و همچون ماه تابان داراي دو حدقه فروزان است، و در نهان گوشي برايش مقرر فرموده، و دهاني باندازه برايش باز نموده است، داراي حسي قوي است (که از راه دور روزي خود را مييابد، و دشمن خويش را مي‏شناسد) او را دو دندان است و دو (پاي مانند) داس به آن ميپيچند، و باين دو (گياه چيده را) ميگيرد برزگران براي زراعتشان از آن ترسانند، و اگر همگي گرد آيند، او را باز گرداندن نتوانند، تا اين که او درهجوم خودش برکشته، و زرع درآمده، و آرزوهايش را از آن برآورد (بنابراين برزگراني که از دادن حقوق واجبه و زکوه خودداري ميکنند، بايد بدانند اگر هزاران انجمن مبارزه با ملخ و سن و آفات ديگر تشکيل دهند تا حق خدا را نپردازند، نميتوانند اين جنود و سپاهيان خدا را از زراعتشان دفع دهند) و حال آنکه همه جثه و پيکر او باندازه يک انگشت باريک نيست پس پاک و منزه است خداونديکه هر که در آسمانها و زمين است از روي رغبت و کراهت (و هنگام تنگي و وسعت) او را سجده ميکنند، و چهره و رخ بخاکش ميسايند، و

در حال ناتواني و تسليم او را فرمانبري مينمايند، و از روي ترس و بيم مهارها (ي امورشان) را بدو واميگذارند، پرندگان امرش را کردن نهاده، شماره پرها و نفس کشيدن آنها را ميداند، او است که دست و پاي آنها را در خشکي و تري (بيابان و دريا) استوار گردانيده، رزقشان را مقدر و باقسام آنها محيط است (ميداند) اين زاغ و اين عقاب، و اين کبوتر، و اين شترمرغ است، هر پرنده را بنامش خوانده، و روزيش را عهده‏دار است (و براي اين که روزي آدميان و پرندگان و چرندگان را از خاک بيرون آورد) ابر سنگين و پرباران را پديد آورد، و بارانش را ريزان ساخته بهره هر شهري را از آن معين فرمود، آنگاه زمين را پس از خشکي آب داد، و پس از بي‏گياهي گياهش را روياند.


صفحه 657، 660، 662.