خطبه 208-گله از قريش












خطبه 208-گله از قريش



[صفحه 615]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است (که هنگام عرض نياز با خدا از قريش شکايت دارد) بارخدايا، من بر قريش و (کيفر کردار) آنانکه به آنها ياري دادند، از تو خواهان ياريم، چرا که آنها پيوند و خويشي مرا بريده، و ظرفم را سرنگون ساختند، (با من همچون يکفرد بيگانه از رسول رفتار کرده حقم را پايمال، و خلافت را از دستم ربودند) و براي منازعه در حقي که من به آن از ديگري سزاوارتر بودم گرد در ميانم گرفتند، و گفتند بدان اگر تو خلافت را بگيري، يا ديگري آن را از تو بگيرد هر دو حق است، (و تو با ديگران در نزد ما در اين امر يکساني اکنون) خواهي با رنج و شکيب بساز، يا با آه و اندوه بمير (و بگداز) که جزاين دو کار چاره نداري، آنگاه (همينکه من تا اين اندازه آنان را در دشمني با خويش استوار ديدم) ديدم که مرا يار و پشتيبان و ياوري نيست (که بتوانم حق خويش را با آنان دريافت کنم) جز اهلبيتم که دريغ داشتم از اين که مرگ آنان را بربايد. (در اينجا باز ابن ابي‏الحديد در صفحه 38 جلد 3 شرح خويش بسخنان پوچ و بي‏مغزي تفوه کرده گويد: هيچيک از اين کلمات براي ما اثبات نص امامت آن حضرت را نميکند، در صورتيکه هر بشر با انصاف و وجداني که اندک بهره

از دانش داشته باشد، و باين سخنان پر سوز و گداز برخورد کند بي‏اختيار تصديق خواهد کرد، که حق آن بزرگوار غصب شده، و او از روي بي‏ياري و ناچاري، و حفظ حوزه اسلام دست از حق کشيده است، و اين جمله بعد اين نظريه را تاييد ميکند که فرمايد) آنگاه چشم خاشاک رفته را بر هم گذارده، و آب دهان را با استخوان در گلو فرو بردم، و براي فرو نشاندن (آتش اندوه و) خشم شکيبائي گزيدم، به چيزيکه از گياه بسار تلخ تلختر، و براي (شکافتن) دل از خنجرهاي بزرگ دردناکتر بود. سيدرضي ره گويد: اين سخن (و پاره از آنکه ذيلا درباره اهل بصره نگاشته ميشود) در برخورد با خطبه 171 که پيشتر گذشت بيان شد، لکن من براي اختلاف در دو روايت دوباره آن را اينجا نگاشتم.

[صفحه 616]

پاره از اين سخن درباره کساني است که راه بصره را براي جنگ با آن حضرت پيمودند (روزگار من در دوران خلفاي ثلاثه چنين بود، اما همينکه دوران خلافت بمن رسيد، گرفتاريهاي ديگر پيشامد، يکي آنکه طلحه و زبير ببهانه خون عثمان عايشه را با خويش همدست کردند) آنگاه بر فرمانداران از طرف من و گنجوران گنج خانه مسلمين که اختيارش بدست من بود، بر مردم شهريکه همه زير فرمان و بيعت من بودند يورش بردند، و اختلاف در بين آنها افکنده جمعشان را بر من پراکندند، و بر پيروان و شيعيانم تاختند، گروهي از آنان را (پس از زنهار دادن) بريو و دستان کشتند، و برخي ديگر (مانند حکيم ابن جبله عبدي و پيروانش که از نهاد پست آن بد نهادان آگاهي داشتند، مرگ با شرافت را از چنان زندگاني ننگين برتر دانسته قبضه) شمشيرها را چنگ يازيده و محکم گرفته، و زد و خورد کردند، و آنها را با فشار تمام بر کله دشمن کوبيده کشتند و کشته شدند) و خداي را براستي (و ايمان و يقين پاک) ديدار نمودند.


صفحه 615، 616.