خطبه 201-در باب حديثهاي مجعول












خطبه 201-در باب حديثهاي مجعول



[صفحه 594]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است در پاسخ شخصي (سليم ابن قيس هلالي) که از احاديث موضوعه (که اکثر در زمان بني‏اميه وضع شده بود) و از اخباري گوناگوني که (مغاير يکديگر و) در دست مردم‏اند پرسيد، بيان فرموده است: همانا احاديثي که (از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده و) در دسترس مردم‏اند (از اين چند قسم بيرون نيستند) حق، باطل، راست، دروغ، ناسخ، منسوخ، عام، خاص، محکم، متشابه، محفوظ، موهوم، و البته در عهد رسول‏الله صلي الله عليه و آله (در رواياتي که مردم نقل ميکردند) باندازه دروغ بر آن حضرت بسته شد که (ناچار روزي) بحال خطبه ايستاده و فرمود: (مردم) هر که دانسته و از روي عمد دروغ بمن بندد البته بايد نشيمنگاه خويش را در آتش مهيا سازد. و جز اين نيست که ناقلين حديث (از قول رسول خدا) براي تو چهار نفراند که پنجمي ندارند (اول) تيره درون مرديکه متظاهر بايمان، و خويش را به آداب اسلامي پايبند وانمود کرده، بدون باک و هراس از گناه، و از روي عمد به رسول خدا صلي الله عليه و آله دروغ ميبندد، و اگر مردم ميدانستند اين شخص منافق و دروغگوست هيچگاه گفتارش را باور نداشته، و حديثش را نمي‏پذيرفتند، لکن (همين که ظاهر آراست

ه و فريبنده او را ديدند بخود) ميگويند، انيس رسول خدا صلي الله عليه و آله است او را ديده، و حديثش را شنيده، و از او فرا گرفته است آنگاه (روي همين گمان) گفتارش را ميپذيراند، محقق است که خداوند تو را از مردم منافق و دو رو و اخبار نموده، و آگهي داده، و به آنچه شايسته آنان است برايت توصيف کرده است (و در قرآن سوره 9 آيه 102 فرموده است و ممن حولکم من الاعراب منافقون، و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم، کساني از اعراب بياباني که در کنار شمايند منافق‏اند، و برخي از اهل مدينه بنفاق خو گرفته‏اند، شما براز آنها شناسائي نداريد، لکن ما داريم، زودا که آنها را دو نوبت (در دنيا و قبر) عذاب کرده، و از آن پس در محشر بعذاب بزرگ معذبشان داريم) آنگاه همين گروه منافق پس از رسول خدا زنده مانده و (با احاديث مجعوله خويش) به پيشوايان گمراهي، و آنانکه مردم را با دروغ و بهتان بسوي آتش ميکشند نزديک شده، و آنها اينان را بمصادر امور ساخته فرمانشانرا بر مردم روان داشته، و بواسطه اينها از جهان برخوردار گرديدند، و البته پيداست که مردم (دنياپرست) همواره با پادشاهان و (دنيا داران) همراهند ج

ز آنکس را که نگهدارش خدا است، و اين يکي از چهار تن است. و (دوم) کسي است که چيزي از رسول خدا شنيده و آن را بهمان طور بخاطر نسپرده، و در آن باشتباه افتاده، و دانسته دروغ نگفته است، پس آن حديث در تصرف او بوده آنرا روايت ميکند، و بکارش مي‏بندد، و ميگويد حديثي است از رسول خدا شنيده‏ام، و اگر مسلمانان ميدانستند که او حديث را درست نفهميده البته از او نمي‏پذيرفتند، و اگر خود او هم ميدانست اشتباه کرده آن را کنار ميزد. سوم مردمي است که شنيده است که رسول خدا چيزي را امر فرموده، پس از آن نهي کرده است، و او را از نهي آن حضرت آگهي نيست يا شنيده که آن حضرت چيزي را نهي فرموده، و پس از آن به آن امر نموده است، و او از آن امر بيخبر است، آنگاه آنکه متروک شده نگهداشته، و آنکه ناسخ و متروک سازنده است از دست داده است، پس اگر اين شخص هم ميدانست که آن حديث منسوخ شده است آن را از دست ميداد، و اگر مسلمانان هم هنگامي که آن را از او مي‏شنيدند مي‏دانستند آن حديث نسخ شده آنها هم آن را رها ميکردند. از ديگر چهارمي، که بر خدا و رسول دروغ نبسته و از ترس خدا و باحترام رسول‏الله صلي الله عليه و آله، دروغ را دشمن داشته، و باشتباه هم نيفتاده است،

بلکه آنچه شنيده است بهمان طرزش نگهداشته، و بدون آنکه چيزي بر آن بيفزايد و بکاهد نقلش کرده، ناسخ و منسوخ هر دو را حفظ کرده، و آنرا بکار بسته، و از اين دوري گزيده است، عام و خاص و محکم و متشابه را شناخته، و هر يک را بجاي خويش نهاده (هر يک از اين چهار به مقتضاي خودش عمل کرده، علم حديث متشابه و مشکل را به خدا و راسخوان في العلم، واگذارده، و حديث محکمي که معني آن هويدا است معمول داشته است). و گاهي از رسول خدا صلي الله عليه و آله، سخني صادر ميشد که دو معني ميداد (چون شنوندگان درست معني آن را درک نميکردند، برخي آنرا عام و بعضي آن را خاص ميپنداشتند، و بهمان گمان خويش آن را نقل و عمل ميکردند) و گاهي نيز کلام آن حضرت يا خاص و يا عام بود، و کسيکه آن مي‏شنيد نميدانست خدا و رسول او چه مقصودي از آن داشته‏اند (فقط بصرف اين که ) آنرا مي‏شنيد، بر خلاف واقع و بغير اينکه بداند چه معنائي از آن مقصود است، و براي چه بيان شده است، بتوجيه و تفسير آن ميپرداخت لکن همه ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله اينطور نبودند که (مطلبي را) از آن حضرت پرسيده و براي نفهميدنش کنجکاوي کنند (شايد اغلب فکرشان باينکه چه بايد بپرسند رسا نميکرد، و ساکت

نشسته بودند) تا جائيکه بسيار خواهان آن بودند، که يکي از اعراب باديه يا غريبي برسد، و چيزي از آن حضرت عليه‏السلام بپرسد، تا آنان بشنوند (تا از آن پرسش و پاسخ چيزي درک کنند، و از تحقيقات و موشکافيهائيکه خود حضرت بر طبق عقول و افکار باديه‏نشينان در اطراف قضيه ميفرمايند چيزي درک کنند، آنگاه حضرت اشاره بمقام ارجمند خويش کرده فرمايد) لکن از پرسشهائيکه از رسول خدا صلي الله عليه و آله ميشد چيزي بر من نگذشت جز اين که آنرا (کاملا از روي تعقل) از آن حضرت پرسيده، و حفظش کردم، پس خلاصه اسباب و علل و اختلافاتيکه مردم در روايت کردنشان، (از آن حضرت) دارند همين است (که من در اين خطبه بيان کردم).


صفحه 594.