خطبه 184-به همام درباره پرهيزكاران












خطبه 184-به همام درباره پرهيزکاران



[صفحه 522]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است (در اوصاف اهل تقوي و پرهيز) (از راويان آثار چنين) روايت شده که اميرالمومنين عليه‏السلام را ياري بود، ناميده شده بهمام (ابن شريح ابن يزيد از طايفه سعد العشيره) و اين همام مردي بود عابد (و شب زنده‏داري روزي او) به حضرت عرض کرد يا اميرالمومنين اوصاف پرهيزکاران را براي من بيان فرمائيد که گوئي آنها را مي‏بينم، حضرت (ابتدا شايد براي اين که کاملا او را براي دريافت پاسخ مهيا سازد) کمي در پاسخش کندي کرده سپس بطور اجمال فرمودند: اي همام (اولا تو خود) از خداي بترس و نيکوکار باش، زيرا که خداوند در قرآن در سوره 16 آيه 128 فرمايد: ان الله مع الذين اتقو، و الذين هم محسنون خدا با پرهيزکاران، و نيکو کاران است، (بنابراين تو بکوش تا خويش را در شمار اين دسته درآوري رستگار خواهي شد) اين جواب (مفيد و مختصر) همام را قانع نساخت و (براي توضيح بيشتري) حضرت را سوگند داد، لذا مولاي متقيان عليه‏السلام حمد و ثناي خداي را بجا آورده، بر پيمبر و آلش درود فرستاده و سپس فرمودند: بدان اي همام، خداوند تعالي خلايق را بيافريد، و در آن هنگام از فرمانبرداري آنان بي‏نياز بود (و از نافرمانيشان ايمن و

برکنار چرا) زيرا که گناه گنهکار و طاعت فرمانبردار بحال او زيان و سودي نداشت (و ندارد و نتيجه اين دو عايد خود مردم است) آنگاه وسائل زندگي را بين آنان تقسيم کرد، و براي هر کس در دنيا جايگاهي مقرر فرمود (يکي را بحسب ظاهر دارا و ديگري را نادار و آنرا ارجمند و اين را خوار قرار داد) پس فقط در جهان پرهيزکارانند که داراي ستودگيها هستند (و بس زيرا که) آنان سخنشان درست، لباسشان ميانه، روششان فروتني است، ديده از هر چه که خدا برايشان نپسنديده پوشيده‏اند، و بهر دانشي که بحالشان سودمند است گوش فرا داده‏اند، هنگام سختي و گرفتاري چنانند که ديگران در خوشي و آسايش (چون هر دو را از جانب خدا ميدانند، لذا در هر دو حال يکسانند) اگر نبود مدت مرگي که خدا در کتابش براي آنها معين فرموده، البته يک چشم بر همزدن جانهايشان از شوق بثواب و بيم عقاب در پيکرهايشان نمي‏پائيد، خدا در نزدشان بزرگ و هر چه جز او است در چشمشان کوچک است، باورشان درباره بهشت همچون کساني است که آنرا ديده، و در آن گرم عيش‏اند، و ايمانشان درباره جهنم همچون کساني است که آنرا ديده و در آن معذبند، دلشان اندوهگين آزارشان از مردم بر کنار، پيکرشان لاغر، خواهشهاشان سبک، نفوسش

ان عفيف و پاکيزه، براي آسايش هميشگي (عقبي) روزکي چند را (که در اين جهانند) به شکيبائي گرايند، و اين تجارت سودمند را پروردگارشان برايشان آماده فرموده است (تا از دنيا و هوي بگذرند به خدا و عقبي برسند، عروس دلفريب) جهان به آنان روي آورد آنها باو پشت کردند، آنها را اسير و گرفتار (رنجهاي) خويش کرد، آنها به برخي کردن جان از آن رهيدند، همينکه شب درآيد (و کليه موجودات بخواب باز روند آنها با سوز و گداز و عشق و نياز براي نماز) بپاي خيزاند، و آيات شريفه قرآن را با درنگ و انديشه (در معاني دلپذير آن) خواندن گيرند، و خويشتن را بدان اندوهگين خواهند، ميکوشند تا مگر داروي درد خود را در آن جويند، همينکه به آيه رسيدند که در آن تشويق (بثواب) است از فرط عشق و اميد در آن متوقف شوند، و نفوسشان را از شوق به آن عرضه داشته، و پاداشي که از آن منظور است نصب العين خويش قرار دهند، همينکه برخوردند به آيه که در آن تهديد (بعقاب) است آنرا بگوش دلهاشان بشنوانند، و گمان کنند که نعره دلخراش اهل دوزخ در بيخ گوششان است، همه کمرهاشان (براي رکوع) خم، پيشانيها، کف دستها، زانوها، و اطراف اقدامشان (بخاک درگاه دوست در حال سجده) فرش و از خدايتعالي خواهان

آزادي گردن‏هاي خويش (از آتش دوزخ) ميباشند (اين کردار شب آنها است لکن) همينکه روز ميشود (و خورشيد بر کائنات تابش ميگيرد) آنها بردباران، دانشمندان، نيکويان، پرهيزکارانند، ترس از خدا بسان تيرهاي تراشيده شده پيکرهاشان را نزار و لاغر ساخته، بيننده که در آنها مينگرد، گمان ميکند آنها دردمندان‏اند، در صورتيکه آنها (جز بيماري عشق و درد هجران و بيم از آتش) دردي ندارند، بخود ميگويند با مزاج اينها اختلاط و ديوانگي در آميخته، و حال آنکه چنين نيست بلکه (بيم از) امر بزرگي آنها را مبهوت و مات ساخته است نه کمي کردار نيک را بخود مي‏پسندند، و نه بسيارش را بسيار ميشمرند، هميشه خود را (بکوتاهي در عمل) متهم و از کردار خويش هراسانند (که مبادا خداي را ناپسند افتد) هرگاه يکي از آنان بپاکي ستوده شود، از آن سخن ترسيده ستايشگر را گويد من خويشتن را به از ديگري مي‏شناسم، و خدا نيز مرا به از من ميشناسد (آنگاه فوري براي اين که مبادا سخن آن شخص ستايشگر ايجاد عجبي در دلش کرده و او را در کار سست کند ميگويد) پروردگارا مرا به آنچه که ديگران درباره‏ام ميگويند مگير، و بهتر از آنچه ميدانندم قرار ده، و گناهانم را که (تو ميداني و آنها) نميدانند بيام

رز.

[صفحه 526]

هر يک از آن پرهيزکاران را نشانه آنست که او را مينگري، در دين توانا، در نرمخوئي دورانديش، با ايمان در يقين، در دانش آزمند، در بردباري دانشمند، در دارائي ميانه‏رو، در بندگي و عبادت فروتن، در ناداري متظاهر بدارائي، در حال سختي شکيبا، در روزي حلال جويا، در راه رستگاري شادمان، از طمع دور و برکنار ميباشد، در حال ترس (از خدا) کارهاي نيکو را بجاي مي‏آورد، شب هنگام، همتش مصروف سپاسگذاري، و صبحگاه اراده‏اش متعلق بذکر است، شب را در حال هراساني بسرميبرد، و با شادماني صبح ميکند، هراسش از اين است که مبادا از غافلين بوده باشد، و شاديش از نيکي و احساني است که از خدا باو رسيده است، اگر نفسش در آنچه که خوش آيند نيست سرکشي آغازد، آنچه را که خوشايند است باو عطا نکند، (و در راه اطاعت او را بکار وادارد) چشمش به آنچه پاينده و جاودان است روشن است، و بي‏ميليش در چيزيست که پايدار نيست، بردباري را با دانش و گفتار را با کردار توام کرده است، او را مينگري آرزويش کم، لغزشش اندک، دلش خاشع، نفسش قانع، خوراکش کم، امرش آسان، دينش سالم، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است، مردم بخوبيش اميدوار، و از بديش ايمن‏اند. در زمره بيخبران است و

از آگاهان محسوب است، در زمره دل آگاهان است و از بيخبران محسوب نيست، از ستمکار ديده پوشيده و با آنکه از خوبي محرومش کند نيکي نمايد، و با جدا شونده پيوند نمايد، دشنامش دور، گفتارش نرم، زشتيش پنهان، خوبيش پيدا، نيکيش پيش رو، بديش پشت سر، در لغزيدنيها سنگين، در سختيها شکيبا، در آسانيها سپاسگذار است، بدشمن ستم نکند، و براي دوستش بگناه نيفتد، حق را پيش از آنکه از او گواه بطلبند اعتراف ميکند، تباه کننده امانت و فراموش کننده ياد آورده شده نيست، کس را بلقب زشت نخواند، همسايه را آزاد نکند، در مصيبات کس را سرزنش ننمايد، گرد باطل نگردد، از حق بيرون نشود. اگر خاموش شود اندوهگين نباشد، اگر خندان گردد آوازش را بلند نسازد، اگر بر او ستم شود شکيبائي گزيند تا خدا از دشمنش برايش کيفر ستاند، نفسش از دستش برنج و مردم از وي آسوده‏اند، او خويش را براي آخرت بزحمت افکنده، و اهل دنيا را راحتي بخشيده، دوريش از مردم سبب آزادگي و خرمي است، و نزديکيش از ياران باعث نرمي و خوشخوئي است، نه آن دوري از روي خودخواهي و بزرگي فروشي، و نه آن نزديکي از راه فريب و نيرنگ است. راوي گفت همينکه حضرت به اين موضع از خطبه رسيد، همام (که بخلاف عرفاي دروغين

زمان، از فرط وجد و لذت سماع در پوست نميگنجيد و جان در کالبدش برقص افتاده بود) چنان نعره از دل (تنگ و مشتاق) خويش برکشيد که نعره کشيدن همان و جان (بجانان) سپردن همان بود، حضرت (که اين پيشامد عجيب و اين منظره تماشائي را نگريست) فرمود بدانيد سوگند با خداي که از چنين پيش‏آمدي بروي ترسنده بودم، آري پندهاي دلنشين (که از حنجره‏هاي گرم و آتشين مردان حق بيرون مي‏آيد) با اهلش اينطور معامله ميکند، يکي از محفليان (عبد الله ابن الکواي الخارجي) عرض کرد يا اميرالمومنين در صورتيکه چنين گماني در حق وي داشتي چرا مرگش را سبب شدي، حضرت فرمود: واي بر تو مگر ندائي که اجلي را هنگامي است معلوم، و جهتي است معين که از آن نگذرد، و از اين تجاوز نکند، خاموش باش، و ديگر به مثل اين جنس سخن باز مگرد، که اين گفته را شيطان بزبانت انداخت (و اعتراض بر امام زمان و پيشواي وقت از دستورات شيطاني مايه ميگيرد).


صفحه 522، 526.