خطبه 181-توحيد الهي












خطبه 181-توحيد الهي



[صفحه 501]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است از نوف البکالي (فرزند فضاله که از خواص ياران اميرالمومنين و از بني‏عمير که در صنعا يمن ساکن و بکال نام قبيله ايشان است) روايت شده، که او گفت اميرالمومنين عليه‏السلام اين خطبه را در کوفه بر بالاي سنگي که جعده ابن هبيره فخرومي (پسر ام هاني خواهر آن حضرت) برايش نصب کرده، و آن حضرت جبه از پشم بر تن، و بند شمشير و کفش پايش از ليف خرما (بافته شده) و پيشاني نورانيش (از فرط سجده) همچون زانوي شتر پينه بسته بود اين خطبه را (که در توصيف خدايتعالي و قدرت و توانائي او و ترغيب مردم بتقوي و پرهيز و دوري از جهان است) براي ما فرمود: ذات مقدس خدائي را ستايش سزا است، که پايان کارهاي جميع آفرينش بسوي او است او را مي‏ستايم بر بزرگي احسان، و درخشاني و هويدائي دليل و برهان، و فزونيهاي فضل و امتنانش، ستودني که قضا حق و اداي شکر او باشد (به فضل و کرمش حمد و ثناي ناچيز ما را بپذيرد، ستودنيکه) نزديک کننده بثواب، و موجب فزوني نکوئيهاي وي (در حق ما) گردد، از او ياري ميجوئيم، ياري جستن کسي که اميدوار به فضل، و آرزومند بنفع، و مطمئن بدفع (بليات از جانب) او بوده، بجود و بخشش معترف، و در گفت

ار و کردار مطيعش باشد، و بدو ميگرويم گرويدن کسيکه از روي يقين بدو اميدوار، و از روي ايمان بدو بازگشت، و از روي فروتني بدو فرمانبر، و از روي اخلاص به يگانگي او معتقد، و از روي مجد و بزرگي او را بزرگ شمرده، و با رغبت و کوشش (در سختيها) باو پناهنده ميشود، آن خداوند پاک را کسي نزائيده، تا آنکس در عزت با او شريک باشد، و او نيز کسي را نزائيده، تا او را هلاک شده، و ميراثي بجاي گذارده باشد (نه کسي بر خدا پدر است، و نه خداي را فرزندي است، و اين هر دو از لوازم جسم و خدا جسم نيست) نه وقت و زماني بر او تقدم جسته، نه زياد و کمي پياپي در او راه يافته، بلکه خويش را بخردها نمايانده، به سبب آنچيزهائيکه از نشانهاي منظم، و حکم استوار محکمي که بما نشان داده است، پس يکي از دلائل و شواهد آفرينش او اين آفريدن آسمانها است، که بدون ستون ثابت، و بي‏تکيه گاه پاي برجا است، خداوند آنها را (با امر کن بموجوديت) صلا زده، پس آنها بدون درنگ و کندي از روي طاعت و فرمانبرداري دعوتش را اجابت کردند، و اگر نبود که آنها به پروردگاري او مقر و بطاعتش معترف گرديدند، هيچگاه خدا آنها را براي عرشش جايگاه، و براي فرشتگانش مسکن، و براي بالا بردن گفتار و کر

دار نيکوي بندگانش مرکز قرار نميداد، قرار داد ستاره‏هاي آنها را نشانها تا شخص سرگردان در رفت و آمد راههاي گشاده اطراف زمين (و بيابان) به آنها راه جويد، تاريکي بسيار پرده شب تار نور روشن آنها را نپوشاند، و پرده‏هاي سياه شبهاي تاريک و ظلماني ياراي برطرف کردن نور ماه را که در آسمانها درخشان و هويدا است ندارد، بنابراين پاک و پاکيزه است، خداونديکه بر او پوشيده نيست سياهي شب تار، و نه خزندگان در تک زمينها در آنشب، و نه در قله‏هاي کوههاي نزديک بهم، و نيز بر او پوشيده نيست غرشي که در ناف آسمان از رعد برميخيزد، و برقهاي جهنده از ابرها که نابود ميگردد (و از ديده‏هاي پنهان ميشود) و برگي که تند بادهاي وزنده که از سقوط اختران (بعقيده نادرست باديه‏نشينان شما) توليد شده، و آن برگ را از جايگاه روئيدنش (بر زمين) ميافکند، و ميداند هر قطره از کجا جدا و به چه جا قرار ميگيرد، و مور کوچک دانه را از کجا ميکشد، و به چه جا ميبرد، و کفاف روزي بشر را چه چيز ميدهد، و ماده در شکم خويش بچه (نر و ماده) گرانبار است.

[صفحه 503]

سپاس ذات مقدس خداوندي را سزد، که پيش از آنکه کرسي و عرش و آسمان و زمين، و جن و انس موجود شود او موجود بوده (و همه اينها را او پديد آورده است) نه بوهم و انديشه درآيد، و نه بفهم اندازه‏گيري شود، پرسش در خواست کننده او را سرگرم نسازد (تا از پاسخ دادن بديگري باز ماند) و بخشش و دهش از خزانه او نکاهد، بچشم ديده نشود، و بمکان درنيايد، بشبه و مثل خودش وصف کرده نشود، و بکمک عضوي (چون دست و پا) نيافريند، و بحواس (پنجگانه) دريافت نشود، و بمردم قياس نگردد (زيرا که تمامي اينها از لوازم جسم و خداوند تبارک و تعالي جسم نيست) خداونديکه با موسي سخن گفت سخن گفتني (بدون دهان و زبان بلکه با خلق صوت) و از آيات بزرگ خويش بدو نماياند، بدون بکار افتادن آلات و اعضا و نطق و زبانکها (ئي که در خلق واقع و آلت اخراج صوت است)، اي کسي که در وصف پروردگارت به رنج اندري، اگر راست ميگوئي وصف کن جبرئيل و ميکائيل و سپاهيان فرشتگان برگزيده خدا را که در غرفات مقدس و پاکيزه نشيمن گزيده‏اند، آنان‏اند که سرها بزير افکنده، و خردهاشان سرگردان و ناتوان است، از اين که بهترين آفرينندگان را بچه نحو وصف کنند، جز اين نيست که کساني بوصف در آيند،

که داراي هيکلها و هيئت‏ها و آلاتي باشند، يا آن کسيکه چون زمانش سر آيد، پايانش به نيستي کشد، (و خداوند داراي اشکالي که از مختصات جسم است نيست تا بوصف در آيد) پس نيست خدائي جز آن کسيکه او بنورش هر تاريکي را روشن، و هر نوري را بتاريکي خويش تاريک فرموده (انوار مهر و محبتش بهر دل که تابيد آن دل روشن و رستگار، و از هر دل که باز گرفت تاريک و گرفتار است).

[صفحه 505]

بندگان خداي شما را بترس و پرهيز از آن خدائيکه لباس زيبا (ي تقوي) را بشما پوشانيد، و زندگانيتان را مرتب کرد، سفارش ميکنم (بدين زندگاني چند روزه پا بست نشده، و در آن زاد و توشه گرد آورده، و دل از آن برکنيد زيرا) اگر بنا بود کسي بزندگاني هميشگي، و برگرداندن مرگ از خويش راهي داشته باشد، البته اين کس سليمان ابن داود عليه‏السلام بود، آن کسي که با داشتن پيمبري و پايگاهي بزرگ و عالي فرمانش بر جن و انس (و وحش و طير و باد) روان بود (با اين وصف) همينکه از روزي خويش برخوردار، و زمانش را بپايان رساند، خدنگهاي مرگ از کيش نابودي بسوي وي افکنده شد، و از پايش در آوردند، شهرستانها و خانه‏ها از وي تهي مانده، و ديگران آنها را بميراث بردند مردم براي شما در روزگار گذشته، و دوران بسر آمده جائي است از پند (که بايد از آنها عبرت گرفته، و براي کوچيدن از اين سرا مهيا شويد بگوئيد بدانم) کجايند عمالقه و فرزندانشان (که اولاد عمليق ابن لاوفه ابن ارم ابن سام ابن نوح، و در حجاز و يمن سلطنت داشتند) چه شدند فراعنه و پسرانشان (که در مصر حکومت داشتند، و اين لفظ فرعون بر هر متمرد گردنکشي اطلاق ميشود، و در قيامت با فراعنه که ادعاي خدا

ئي ميکردند همنشين خواهد بود) کجا رفتند مردم شهرهاي رس که (در کنار چاههاي رس گرد آمده، و درختي را که يافث ابن نوح کشته بود، بنام شاه درخت ميپرستيدند آنها) پيمبران خداي را کشتند، و روش رسولان را نابود ساختند، و احکام گردنکشان را زنده کردند، چه شدند آنانکه با لشکريان بسيار براه افتاده و هزارها (لشگر) را در هم شکستند، و سپاهيان گرد کرده و شهرستانها بنا مينمودند (با آنهمه عده و عده و سلطنت و سپاه و گنج و اقتدار رفتند و با خاک قبر و مار و مور کور هم آغوش شدند، بدنهائيکه با آنهمه ناز و نعمت پروريده شده بود پوسيد، دبور جنوب و شمال و نسيم صبا و..... گردشان را بدشتها و زمينها پاشيد، و آثارشان را از صفحه روزگار برانداخت، پس شما از آنها پند گيريد، و براي روز بيچارگي چاره انديشيده، زاد و برگي بيندوزيد).

[صفحه 508]

بعضي از اين خطبه است (در توصيف امام زمان عجل‏الله فرجه الشريف) (فرزند عزيزم امام دوازدهم مهدي منتظر) سپر و زره علم و حکمت را پوشيده، و تمام آداب آن را که عبارت است از توجه (به خدا) و شناختن و فارغ ساختن خود را (از دنيا) براي آن فراگرفته است، پس حکمت گمشده‏ايست که آن حضرت آن را جوينده، و آرزوئي است که آنرا خواهان است (چنانچه خود حضرت فرمايد: الحکمه ضاله المومن، حکمت و دانش گمشده‏ايست که مومن همواره آنرا جويا است) و آن بزرگوار پنهان است، هنگامي که اسلام غريب گردد و (بقدري ضعيف و باريک شود که همچون شتر رنجور) دم خويش را بجنباند و سينه‏اش را بخاک بچسباند (خلاصه يار و ياور بطلبيد، و اين جمله اشاره بفرمايش حضرت رسول است که فرمود بدء الاسلام غريبا، و سيعود غريبا زودا که اسلام بغربت اوليه خويش باز گردد، و پيروي نداشته باشد) آن حضرت باقيمانده از بقاياي حجت خدا، و جانشيني از جانشينهاي پيمبران است

[صفحه 508]

پس از آن امام عليه‏السلام فرمود: اي مردم، من بساط پند را براي شما گستردم، همانطوريکه پيمبران امتهاي خويش را پند دادند، و ادا کردم براي شما آنچه را که جانشينان پيمبران بسوي کسان پس از خود ادا مينمايند با رفق و مدارا و نرمي با شما رفتار کردم) و با تازيانه ادب شما را تاديب کردم، با اين وصف شما براه راست نيامده، و با اين که شما را بترساندينها راندم بگرد حق نگرديديد، خدا سزايتان را بدهد، آيا جز از من پيشوائي را منتظريد که شما را بطريق حق و راستي بکشاند؟

[صفحه 508]

بدانيد آنچه از دنيا که رو آورنده بود پشت کرد، و آنچه که پشت کننده بود رو آورد (بر اثر پيروي نکردن از من هدايت از ميان رفت، و بر اثر پيروي از معاويه عوايت و ضلالت هويدا گرديد) بندگان نيکوکار خدا، با عزمي ثابت آماده کوچ کردن شدند و (از فرط غم و اندوه) اين سراي ناپايدار را بسراي پايدار سودا کردند، برادران ما که در جنگ صفين خونهاشان ريخته شد زياني نکرده‏اند (بلکه سود سرشاري بردند خوشا باحوالشان) که زنده نيستند، تا اندوهها بخويش راه داده، و آب تيره را بياشامند، راستي به خدا سوگند که بديدار خدا شتافتند، و مزد خويش را از خدا گرفته، و پس از خوف و ترس (در جهان ناامن) سراي امن را ماوا گرفتند، چه شدند برادران من که در راه حق سوار شده (و براي خدا جنگيدند تا کشته شدند) و براستي و درستي درگذشتند عمار (ابن ياسر) کجا است (ابوالهيثم مالک) ابن تيهان چه شد (ابوعماره خزيمه ابن ثابت انصاري) ذوالشهادتين چرا رفت، چرا همانندان آنان (مانند مالک‏اشتر، هاشم مرقال، محمد ابن ابي‏بکر) که هم پيوندان مرگ بودند، و سرهاشان بسوي گنهکاران (معاويه و يارانش) فرستاده شد پيدا نيستند (چگونه دلشان راضي شد که علي را تنها بگذارند و بگذرند

) نوف گفت آن حضرت (با دلي پر سوز و جگري پر گداز) چنگ از محاسن شريف زده پس از سرشگ بسياري که از ديده بدامان ريخت فرمود: آه که چقدر متاسف بر درگذشت برادران خويشم، برادران عزيزي که قرآن را با استواري خواندند، و واجبات را از روي بينش و انديشه برپاي داشتند، سنت را زنده کرده و بدعت را کشتند، بدشت پيکار خوانده شده(با کمال دلاوري و شوق) پاسخ دادند، و از روي اعتماد و وثوق از پيشوا پيروي کردند، از آن پس بفريادي رسا و بلند ندا در داد. آي مردم جهاد، جهاد، بدانيد من در همين امروز سپاه را سان ميبينم (و مهياي جنگ ميشوم) هر آزاده مرديکه آرزومند ديدار خداست بيرون شود نوف گويد: آنگاه حضرت حسين عليه‏السلام را بر ده هزار نفر، و قيس ابن سعد ابن عباده عليه‏الرحمه را بر ده هزار نفر، و ابوايوب انصاري را بر ده هزار نفر، و ديگران را بشماره‏هاي ديگر امير قرار داده، و ميخواست به صفين باز گردد (و با معاويه و اهل شام جهاد کند) هنوز جمعه (آن هفته) نرسيده که عبدالرحمن ابن ملجم مرادي لعنه الله عليه آن ضربت (زهرآگين) را بفرق همايون آن حضرت وارد آورد، پس سپاهيان بکوفه بازگشتند، و ما در اين هنگام همچون گوسفنداني شبان گمکرده بوديم، که از هر سوي

گرگها آنها را بربايند.


صفحه 501، 503، 505، 508، 508، 508.