خطبه 164-آفرينش طاووس












خطبه 164-آفرينش طاووس



[صفحه 447]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، در شگفتي آفرينش طاوس خداوند برخي از مخلوقات شگفت‏انگيز خويش را با جان و بي‏جان (همچون انسان و حيوان و جماد) بيافريد، بعضي از آنها (مانند کوهها) ساکن و آرام، و پاره (همچون ستارگان سيار) متحرکند، و از دلايل آشکاريکه بر لطف صنعت و عظمت قدرتش گواهي ميدهند، شواهدي اقامه فرمود، بطوريکه خردها در برابر آن دلائل تسليم گشته، و فرمان‏بردار شوند، و همواره فرياد دلايل موجوده بر وحدانيت (ذات مقدسش) در گوشهاي ما طنين افکن است، و همچنين دلايلي اقامه فرمود، از صور مختلفه پرندگاني که آنها را در شکافهاي زمين، و درهاي وسيع و برفراز کوهها جاي داد، و آن پرندگان داراي بالهاي گوناگون و اشکالي رنگارنگ هستند، در حاليکه آن پرندگان پالهنک فرمانبرداري او را بگردن زده در شکافهاي هواي گشاده و فضاي وسيع پر و بال ميزنند (دست قدرت خداوند يکتا) آنها را پس از نيستي باين شکلهاي شکيل و شگفت و هويدا (تشريف) هستي بخشود، و استخوانها و مفاصل پوشيده شده (در زير گوشت و پوست) آنها را در هم پيوست، بعضي از آنها را (از قبيل شترمرغ و لکلک) بعلت سنگيني جثه و بدن از اين که در هواي بلند پرواز کنند مانع شده،

و مقرر فرمود که آنها نزديک بزمين بپرند، و برخي ديگر از آن طيور را به لطف قدرت و نازک کاريهاي صنعت خود برنگهاي گوناگون رنگ آميزي فرمود، پس بعضي از آنها فرو برده شده در قالب رنگي هستند که بجز آن رنگ با رنگ آميزي ديگري در نياميزد (مانند زاغهاي سياه يا کبوترهاي سفيد خالص يا بعضي از پرندگان سرخ و زرد و بنفش صحرائي و کوهستاني) برخي ديگر (بقدرت کامله صباغ آفرينش) در رنگ ديگري فرو برده شده، و گردن بنديکه رنگش بخلاف رنگ سائر اندامشان است به آنها داده شده است.

[صفحه 450]

يکي از مرغانيکه آفرنيشش شگفت‏انگيز است، طاووس است، اين طاووس را خداوند در محکمترين تعادل آفريده، و او را به نيکوترين طرز و تربيتي رنگ آميزي فرموده، با باليکه بيخ و پيچهاي آنرا در هم پيوسته، و دمي که جاي کشيدنش را دراز قرار داده، هر زمان که (براي جماع و مباشرت بسوي ماده خويش رود، آن دم را پيچيدگي باز و بلند مينمايد، در حاليکه آن دم بر سرش سايه افکنده، تو گوئي بادبان کشتي داريني است (دارين جزيره‏ايست در سواحل قطيف از شهرهاي بحرين ايران که در گذشته بندر بوده است) که کشتيبان آنرا (هنگام بست و گشاد) از سوئي بسوئي ميگرداند، هنگام جنباندن دمش از روي نازش برنگهاي خود متکبرانه مي‏خرامد، و خروس‏وار (ماده‏اش را در زير خود کشيده) جماع ميکند، و براي آبستن کردن آن ماده نزديکي ميکند، نزديکي کردن نرهاي پر شهوت (سرمست اي شنونده گرامي) براي اثبات اين مدعا ديدار آن را آشکارا بتو محول ميسازم (که آنرا به بيني و سخنم را تصديق کني) نه همچون کسي که گفتار و مدعاي خود را باسناد سست و نادرست محول ميسازد، و اگر جماع طاووس مانند گمان خطاهاي آن کسي باشد، که گمان ميکند که آن اشگي است که از چشمهايش برآمده، و در اطراف پلکهايش

جمع شده، و ماده‏اش آنرا بمنقار برداشته و مي‏نوشد، پس آبستن شده و تخم ميگذارد، و جماع طاوس نر جز اين اشگ بر آمده از چشم نيست (اين که امر غريبي نيست و) البته اين طرز مطاعمه و منقار در منقار نهادن طاوس از مطاعمه کلاغ شگفت‏انگيزتر نيست (چون کلاغ در برابر انظار جماع نمي‏کند، و اين جمله معروف است که گويند هذا اخفي من سفادالغراب اين امر از جماع زاغ پنهانتر است، و عقيده عوام درباره زاغ اينست که ماده آن آبي از منقار نر گرفته و آنرا در سنگدان خود جاي داده، و بوسيله آن تخم ميگذارد، لذا حضرت عليه‏السلام اينجا خواسته‏اند ثابت کنند که جماع طاووس مانند جماع خروس است، نه مانند مطاعمه کلاغ که بخلاف در افواه عوام مشهور است و باز در وصف طاوس فرمايد) خيال ميکني استخوان و ني پرهاي آن (از بس شفاف و سفيد است) ميلهائي است از نقره، و آنچه بر آن بالها روئيده شده، دايره‏هاي شگفت‏انگيزي است که (حيث زردي و سبزي و قشنگي) همچون گردن بندهاي طلا يا پاره‏هاي زبرجد است، و اگر بخواهي بالش را به آنچه که زمين ميروياند تشبيه کني خواهي گفت دسته گلي است تازه که از شکوفه هر بهاري چيده (و دسته) شده است، و اگر بپوشيدنيها مانندش سازي حلهائي را ماند، که

در آن نگار و نقش فراوان بکار برده شده است، يا همچون جامه‏هاي خوش رنگ و زيباي يمان است، و اگر بزيورها و آرايش کردنيها همشکلش خواهي همانا هم رنگ نگينهاي رنگارنگي است که در ميان نقره سپيد بجواهرات سبز و سرخ و زرد زينت يافته ميخرامد خراميدن پرناز سرمست، و از روي انديشه به دم و بالش نگريسته از قشنگي پيراهن و مقبولي و زيبائي نگار و نقش جامه‏اش قاه قاه ميخندد (و در عين خنده) ناگاه بپايش نظري افکنده (و از سر درد و سوز) فريادي کشيده، و به آواز بلند زار ميگريد، تو گوئي نزديک به آن است که آشکارا فريادرس بخواهد و از اندازه فراواني که (از زشتي پاهايش) باو دست داده براستي و درستي گواهي ميدهد، چرا که پاهايش همچون پاهاي خروس خلاسي (خاکي رنگ) باريک (و زشت) است و از کنار استخوان ساقش هم خاري پنهان برآمده است (که پر پيدا نيست) و از جايگاه يالش کاکلي است سبز و منقش بنقوش زيبا، و نيز از جاي برآمدگي گردنش مانند گردن تنگ و صراحي (کشيده و بلند) است، و جاي فرو رفتن آن برآمدگي تا زير شکمش (از حيث خوشرنگي و قشنگي و سبزي) همچون وسمه يمني با لباس حرير و ديباي زيبائي است که به آئينه صيقل داده شده پوشانده شده باشد، تو گوئي اين طاووس خود را

در سيه چادري پيچيده ولي از بس خوش رنگ و شکيل و درخشان است گمان ميشود با رنگ بسيار سبزي در آميخته است و به شکاف گوشش خطي است به باريکي قلم و به سفيدي گل بابونه بسيار سفيد که آن سپيدي در ميان آن سياهي درخشان است، خلاصه کمتر رنگي است که اين مرغ (خوشخط و خال و زيبا) از او بهره‏مند نگرديده باشد، و از بس پيکرش براق و پربها و طراوت است مثل اين است که رنگها را جلوه خاصي بخشيده باشد، پس اين طاوس شکوفه‏هاي گوناگوني را ماند که بارانهاي بهاري و آفتابهاي تند تابستاني آنها را نپرورانده است (بلکه دست قدرت پروردگار پيکرش را بگلهاي رنگارنگ طبيعي آراسته است) و گاهي (مانند لعبتان طناز و سرمست چادر سندس و حرير) بال را از تن برکشيده و جامه را از بدن ميکند، و پرهايش بسان برگها (از شاخه‏ها) ميريزند، و پس از ريختن پياپي ميرويد، تا اين که بهيئت پيش از ريختن در آمده و رنگش بر خلاف رنگهاي پيش نبوده، و در غير جايش واقع نميگردد (همه بالهايش بهمان طرز اوليه در جاي خودش ميرويد) و هر گاه با دقت در موئي از موهاي بالش بنگري در هر بار رنگي دلکش بتو نشان ميدهد، گاهي سرخ گلي، گاهي سبز زبرجدي، زماني زرد طلائي، پس چگونه (ممکن است) چگونگي آفرينش ا

ين حيوان را هوشهاي ژرف عميق، و خردهاي خوش قريحه و سرشار دريافته و ادراک نمايند، يا گفتار وصف کنندگان کيفيت او را بنظم آورد، در صورتيکه کوچکترين اجزا اين حيوان (بزرگترين) وهمها را از درک کردن و (بليغترين) زبانها را از توصيفش زبون و ناتوان گردانيده است، وه که چه پاکيزه است خداونديکه خردها را از وصف مخلوقيکه در پيش ديده‏ها نمايان است، خيره ساخته است، در صورتيکه آن مخلوق را محدود (بحدود) و مرکب (به ترکيبات جسميه) و رنگ آميزي شده (برنگهاي گوناگون) دريافته‏اند، و زبانها را از چگونگي صفت و شرح حال آن باز داشته است (آري) پاکيزه است آن خداونديکه پاهاي مورچه و پشه کوچک و بزرگتر از آنها را مانند پيل و غيره محکم قرار داده، و بر خويشتن وعده داده است که هيچ پيکري را که جان در آن دميده است، نجنبد جز آنکه مرگ و نيستي را پايان کارش قرار داده است، (و گفته‏اند که عمر طاوس 25 سال بيش نيست و در سه سالگي تخم ميگذارد، آنهم سالي 12 دانه و 30 روز آنرا نگهداري ميکند تا جوجه برآورد، و بالش هنگام روئيدن برگ درختان بهار ميرويد، و هنگام خزان درختان ميريزد، و الله العالم)

[صفحه 455]

قسمتي از همين خطبه است: در وصف بهشت (اي کسي که بزيب و زينت اين جهان پايبندي) اگر بديده دل بسوي آنچه از بهشت که براي تو وصف کرده ميشود نظر افکني، البته نفس تو از هر چه از خواهشها و خوشيها و آرايشهائيکه در اين جهان در نظرت جلوه کرده است بيميل و از آن دوري خواهي گزيد، و رد آهنگ و نواي بهم خوردن برگهاي درختانيکه (در هم پيچيده و) در کنار جويبارهاي بهشت ريشه‏هايشان در توده‏هاي مشگ پنهان گشته، و در خوشه‏هاي مرواريد تازه و تريکه در شاخهاي کلفت و نازک آويزان، و در آن ميوه‏هاي الواني که در پوست شکوفه‏هاي آن درختان نمايان، و بدون زحمت و رنج چيده ميشود، و طبق ميل چيننده بدست مي‏آيد، متفکر و مدهوش خواهي ماند، و براي اهل بهشت در جلو قصرهاي آن (بدست غلمان پاک سرشت ظرفها و جامه‏هاي) عسلهاي پاکيزه و شربتهاي مصفا گردش داده ميشود (تا هر که خواهد از آن بياشامد) بهشتيانند که عطا و بخشش الهي شامل حالشان ميشود، تا آنگاه که در سراي هميشگي (که خدا برايشان مقرر داشته) فرود آيند، و از انتقال و سفرها (ي عالم مرگ و برزخ و قيامت) آسوده گردند، هان اي شنونده اگر مشغول سازي ديده (دلت) را بجانب آن مناظر بهجت انگيزي که بتو خواهد

رسيد البته از شوق رسيدن به آنها جان از تنت بيرون رود، و البته از فرط شتاب براي وصول به آن مناظر (ديدني) از همين مجلس من بهمسايگي اهل گورستان خواهي شتافت، خداوند به فضل و رحمتش ما و شما را از کساني قرار دهد که از صميم قلب براي رفتن بمنزلهاي نيکان تلاش و کوشش مينمايند سيدرضي ره فرمايد: چند سخن شگفت‏انگيز اين خطبه را معني اين است: حضرت ميفرمايد: يور بملاقحه لفظ ار کنايه از نزديکي است عرب گويد ار الرجل المرئه آنگاه که زن را هم آغوش خويش قرار دهد، و فرمايش ديگر آن حضرت عليه‏السلام کانه قلع داري عنجه نوتيه قلع بادبان کشتي و داري منسوب بدارين است، و آن شهري است کنار دريا که عطر از آن آورده ميشود و عنجه يعني آن را برگرداند گفته ميشود: عنجت الناقه (کنصرت) اعنجها عنجا آنگاه که سر شتر را برگرداني، و فرمايش ديگر آن حضرت عليه‏السلام صفتي جفونه از اين جمله ازاده فرموده است دو طرف پلکهاي چشم آن طاووس را و ضفتان يعني هر دو جانب. و سخن ديگر آن حضرت عليه‏السلام و فلذ الزبرجد فلذ جمع فلذه و آن بمعناي قطعه و پاره ميباشد و کبائس جمع کباسه بمعني عدق است يعني خوشه خرما و عاليج بمعني شاخه‏ها، و مفرد آن عسلوج است


صفحه 447، 450، 455.