خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار












خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار



[صفحه 424]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است (در توصيف خداوند تبارک و تعالي) فرمان خداوند حکمي است واجب و لازم، و بر طبق حکمت و مصلحت، و خوشنودي او (براي بنده موجب) رحمت و ايمني است، قضاوتش (درباره ما) از روي علم و دانش، و عفو بخشيدنش از روي حلم و بردباري است، بارخدايا هر چه ميدهي و مي‏ستاني، و بهر دردي که شفا ميدهي و مبتلا ميسازي، ترا سپاسگذارم، چنان سپاسي که ترا خوشنود کننده‏ترين سپاس، و بسوي تو، و در نزد تو برترين ستايش بوده باشد، سپاسي که آفرينش را پراکند، و بهر جا که تو اراده کني برسد، شکري که نه از تو پوشيده باشد، و نه از پيشگاه تو ممنوع گردد، عدديکه شمارنده آن بريده نشود، و ياري تو از آن تمام نگردد، بارخدايا، ما که بکنه جلال و عظمت و بزرگواري تو رسيدن نتوانيم، لکن چيزيکه هست اين (اندازه) را ميدانم که تو خداوندي هستي زنده و پايدار، (که زندگي و پايندگي آفرينش.....) و سستي و چرت و خواب تو را فرو گرفتن نيارند، نه نظر بکنه حقيقت ذات تو منتهي ميشود، و نه بصر تو را ميبيند و درمييابد، لکن اين توئي که بصرها را درک کرده، و شماره و آمار عمرهاي بندگانت را داشته، موي پيشاني و قدمهاي آنان را ميگيري، بارخدايا،

اين چيست که از آفرينش تو ديده، و از توانائي تو به شگفت مي‏آئيم، و بزرگي سلطنت و پادشاهي ترا وصف ميکنيم، در صورتيکه آنچه از آفرينش تو که از ما پنهان، و ديدگانمان از دريافت آنها قاصر و عقلهاي ما را در آن ره نيست، و پرده‏هاي غيبت بين ما و آنها حايل گرديده بزرگتر است (از هر چه که ديده‏ها و عقلهاي ما آنها را ديده و ادراک کرده‏اند) بنابراين آنکه دلش را فارغ کند، و فکرش را بکار اندازد، تا مگر دريابد که تو چگونه تخت پادشاهيت را برپا کرده، و آفريدگانت را آفريده، و آسمانهايت را در هوا وارونه و معلق نگهداشته، و زينت را بر روي امواج آب گسترانيده، البته باز گردد با چشمي پرحسرت، و عقلي خيره و مبهوت، و گوشي واله و متحير، و فکري حيران و سرگردان (و از اين اقدام سخت درمانده و شرمنده و ملول باز گردد، زيرا که اسرار و حقايق خلقت و عظمت تو درک کردني نيست)

[صفحه 426]

قسمتي از همين خطبه است (در نکوهش کسي که گفتارش با کردارش مطابق نيست) آن کسي که در دوره زندگانيش همواره براه عصيان، و نافرماني روان و (جانب خدا را رعايت نميکند، و با اينحال) بگمان خودش مدعي اميدواري به خداوند است، به خداوند عظيم سوگند است که دروغ ميگويد، او را چه شده است که اميدواريش به خداوند در کردارش نمودار نيست (و سخنش ادعاي محض است زيرا) هر کس اميدوار بچيزي است آن اميد از کردارش هويدا است، جز اميدواري به خداوند که آن آميخته و مغشوش است (به اميدواري از ديگران) و هر ترسي از ديگران محقق است و ثابت (و آثار آن از شخص ترسنده هويدا است) جز ترس از خداوند که آن معلول و معيوب است (و آثارش در آن شخص پديدار نيست چه شده است اين بشر را که چنين است) در کار بزرگ اميدوار به خداوند است (بدون اعمال صالحه از درگاه خداوند نيل بدرجات عاليه را آرزومند است) و در کار کوچک اميدوار به بندگان خداوند است (و بوسيله آنها ميخواهد دنيا را بچنگ آورد) پس چگونه است شان خداونديکه ستودن او بزرگست، که درباره او کوتاهي ميشود، در آنچه که براي بندگانش بجاي آورده شده (و مقرر داشته شده از عبادت و تواضع، اي خواننده گرامي) آيا مي‏ترسي

در اميدواريت به خداوند که دروغگو باشي (و گمانيکه درباره او برده ي خطا باشد) يا اين که در او جائي از براي اميدواري نمي‏يابي (اگر چنين است گمان اولت خطا، و خيال دويمت کفر محض است، زيرا که خداوند مبدا و منشا هر اميدوارئي است) و همچنين اگر آن شخص ترسنده از بنده از بندگان خداي بترسد از ترس خودش به آن بنده چيزهائي عطا ميکند که به خدا نميکند (براي رضا و خوشنودي او از اوامر و نواهيش سرپيچي نمي‏نمايد) پس اين بنده ترسش را از بندگان خدا نقد، و خوفش را از آفريدگارش نسيه و وعده قرار ميدهد، و همچنين مانند مدعي اميدواري به خدا است کسي که جهان در نظرش مهم، و موقعيت آن در دلش بزرگ است، آنکس جهان را بر خدا برگزيده (و از فضل و رحمت او ديده بر دوخته) و بدنيا روي آورده، و بنده آن گرديده، و بجز از دنيا چشمش جاي ديگر را نمي‏بيند).

[صفحه 428]

(اي شنونده گرامي) البته کفايت ميکند تو را که از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (در رفتارش با دنيا) پيروي کني، و نکوهش و عيب جوئيش تو را دلالت و راهنمائي ميکند به بسياري رسوائي و زشتيهاي دنيا، زيراکه اطراف و اکناف آن (مال و منال دنيا و عشق و دل بستگي به آن) از آن حضرت گرفته شده و براي غير او مهيا گشته، و آن حضرت از نوشيدن شير گواراي آن باز داشته شده، و از زر و زيورش دور گرديده شده بود (پس اي خواننده عزيز تو هم اگر ميخواهي از شر شيطان و دنيا آسوده مانده، و بسعادت دو جهاني فائز شوي، بايستي پيروي از رسول خداي را بر خويش فرض و واجب شمري) و اگر در مرتبه ثاني بخواهي (از رحمتهاي الهي برخوردار شده، و در زمره خاصان محسوب شوي البته) از موسي کليم الله عليه‏السلام پيروي کن آنجا که او گفت: (رب اني لما انزلت الي من خير فقير) پروردگارا من به آنچه از خير و نکوئي بسويم بفرستي نيازمنديم، به خدا سوگند موسي از خدا جز ناني که بخورد نخواست، زيرا که خوراک او گياهان زمين بود، بطوري که از لاغري و کم گوشتي، سبزي گياهها از اندرون پوست شکمش ديده ميشد، و در درجه سوم، اگر ميخواهي از حضرت داود عليه‏السلام که داراي مزامير ز

بور، و قاري اهل بهشت است پيروي بکني بکن، آن حضرت بدست خويش از ليف خرما زنبيلها بافته به رفقا و همراهان خود ميفرمود کدام يک از شما، در فروش اين مرا کمک و ياري ميکنيد (پس دوستانش آنها را برايش فروخته، و از بهايش نانهاي جوين خريداري ميکردند) و خوراک آن حضرت يکدانه از همان قرصهاي جوين که از بهاي آن زنبيل تهيه شده بود، بود، و اگر در عيسي ابن مريم عليه‏السلام سخني داري، و ميخواهي از او پيروي کني (پس بشنو و طريقه او را عملي ساز) پسر مريم سنگ خاره را و ساده و بالش ميساخت، لباس زبر و درشت ميپوشيد، طعام خشن و غير نرم ميل ميفرمود، نان خورشش گرسنگي بود (باندازه بخودش گرسنگي ميداد که نيازمند بخورشي نبوده، و بهمان نان درشت و خالي ميساخت) چراغش در شب روشني ماه بود، و سايه‏بان و پناهگاهش در زمسان مرکز طلوع و غروب آفتاب بود، ميوه خوشبويش گياهي بود که زمين از براي چهارپايان ميرويانيد، نه زني داشت که او را به فتنه افکند، نه فرزندي که او را غمناک و اندوهگين سازد، و نه مالي که او را (از ياد خدا) باز دارد، و نه طمعي که او را خوار کند، مرکبش دو پايش، و خدمتکارش دو دستش بود (همه جا پياده ميرفت و هر کاري را خود انجام ميداد)

[صفحه 430]

(اکنون که شرح حال چند تن از پيغمبران را شنيدي نظر باينکه پيغمبر آخر الزمان اشرف انبيا است زهد و بي‏اعتنائيش نيز نسبت بدنيا بيشتر از ديگران بوده بنابراين) پس تاسي و پيروي از پيغمبر خودت صلي الله عليه و آله که (از همه خلايق) بهتر و پاکيزه‏تر است بنماي. زيرا که در آن حضرت محلي است از پيروي کردن براي شخص پيروي کننده، و جائي است از نسبت براي کسي که خويش را بدو منسوب سازد، و محبوب‏ترين بندگان نزد خداي بنده ايست که تاسي و اقتداي به پيغمبر خودش منسوب سازد، و نشانه او را دنبال کند، آن حضرت (از روي رادمردي و بلند همتي و بي‏اعتنائي بدنيا حتي) لقمه نان دنيا را باطراف دندان ميخورد، و (از بس آنرا کوچک ميشمرد هيچگاه) بتمام چشم در آن نمينگريست، از همه جهانيان لاغرترين پهلو، و گرسنه‏ترين شکم بود، جهان (با قيافه فريبنده خود) خويش را باو نشان داد، و او از پذيرفتنش سر باز زد، او خوب ميدانست چيزي را که خداوند تعالي دشمنش داشت، و کوچکش شمرد و خوار مايه‏اش گرفت، او نيز بايد آنرا خوار گرفته و کوچکش شمرده و دشمنش دارد (لذا چنين کرد) و اگر در ما نبود جز دوست داشتن و بزرگ شمردن جهاني را که خدا و رسولش آنرا دشمن داشته، و ک

وچکش شمرده‏اند، البته همين اندازه براي سرکشي و تن زدن از فرمان خداوند کافي بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله (از فرط تواضع و فروتني بدون گسترش خوان) بروي زمين چيز ميخورد، و همچون بنده مي‏نشست، موزه‏اش را بدست خود وصله ميزد، و پاره‏گي جامه‏اش را ميدوخت، الاغ برهنه سوار ميشد، ديگري را پشت سرش سوار ميکرد (روزي) بر در خانه‏اش پرده‏ائيکه در آن صورتها و نقشها نگار داده شده بود ديد، پس (فورا) بيکي از زنهايش فرمود اي فلانه (بزودي) اين پرده را از من بپوشان، زيرا من هنگاميکه بسوي آن ديده دوختم، بياد زيورهاي جهان ميافتم (و از آن ترسم که بهمان اندازه از ياد خدا غافل مانم) پس آن حضرت از صميم قلب روي از جهان گردانده، و ياد آنرا از صفحه خاطرش محو کرد، او خرسند بود که زيور (فريبنده) جهان از ديده‏اش نهان ماند تا از آن جامه زيبا فر نگرفته و جايگاه زيستش ندانسته، اميد درنگ و ماندن در آن نداشته باشد پس (بدين منظور) جهان را از نزد خويش براند، و از دل بيرونش کرد و از پيش ديده پنهانش ساخت، آري چنين است آنکس که چيزي را دشمن داشت، با نظر کردن بسوي آن و نام برون آن چيز را نزد او مخالف و دشمن است.

[صفحه 432]

(اي خواننده عزيز) البته در روش رسول خدا صلي الله عليه و آله، چيزي است که معايب و زشتيهاي جهان را بتو نشان ميدهد، زيرا که آن حضرت با اهلبيتش در آن گرسنه زيسته، و با آن مقام ارجمندي که (نزد خدا) داشت از زيورهاي آن کناره گرفت، پس بيننده بايد با ديده بينش بنگرد، و به بيند که آيا خداوند محمد صلي الله عليه و آله را، در اين امر بزرگ شمرده، و يا کوچکش گرفته اگر گويد او را خوار داشته، به خداي بزرگ سوگند است که دروغ گفته، و بزرگ بهتاني زده است، (زيرا که ممکن نيست خداوند اشرف مخلوقاتش را خوار گرفته باشد) و اگر گويد او را گرامي داشته، و بزرگش شمرده، پس بايد بداند خداوند غير آن حضرت را که جهان را برايش گشاده گردانده کوچک داشته و مقربترين بندگانش را از آن دور کرده است، پس شخص پيرو بايد از پيغمبر خودش پيروي کرده نشانه او را دنبال کند، و پي او برود (و به دستوراتش عمل نمايد و اگر از دنبال آن حضرت راه برنگرفت ايمن از هلاکت نيست، زيرا خداوند محمد صلي الله عليه و آله را نشانه قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم قرار داده است (زيرا که او آخرين پيغمبر و به همه احوال و اموريکه باعث سعادت و شقاوت است دانا بود

) و با شکم گرسنه از جهان رخت بربسته و سالم از گناه وارد آخرت گرديد (تا در جهان باقي بود) سنگي بروي سنگي نگذاشت، و بنائي نساخت، تا اين که راه خود را پيمود، و نداي پروردگار را لبيک گفت، پس چه منت بزرگي است که خدا بر ما نهاده، و نعمت وجود آن حضرت را بعنوان پيشرو بما عنايت فرموده، تا از او پيروي کنيم، و قدم جاي قدم او نهيم (و من در زندگاني همواره پيرو او بوده، و بدنبال او رفته‏ام تا جائيکه) به خدا سوگند، باندازه بر اين جبه پينه بستم، که از پينه زننده شرمنده شدم، و گوينده بمن گفت آيا آن را (پس از اين همه پينه و وصله) دور نمياندازي گفتم از من دور شو که عند الصباح يحمد القوم السري، بامدادان از ره پيمايان در شب سپاسگذاري ميشود (همانطوريکه از کاروانيکه در شب راه بريده، و صبح بمنزل رسيده تشکر ميکنند، اجر و مزد نيکوکاران را نيز در صباح قيامت خواهند داد).


صفحه 424، 426، 428، 430، 432.