خطبه 148-درباره اهل بصره












خطبه 148-درباره اهل بصره



[صفحه 383]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است که درباره اهل بصره (و نکوهش طلحه و زبير) بيان فرموده: هر يک از آن دو نفر (طلحه و زبير) حکومت بر امت را براي خويش اميدوار، و آنرا براي خودخواهان است، نه براي رفيقش (و هر يک در بند آنست که ديگري را آلت قرار داده، و خود بر مرکب آرزو سوار شود، و جز جاه‏طلبي منظوري نداشته) و به رشته و ريسماني بسوي خدا تقرب نجسته، و خود را به او نزديک نمي‏نمايند، (فرداي قيامت در نزد خدا براي اين همه خونهاي ناحق که ريختند نميتوانند اقامه دليلي نموده و عذري بياورند) هر يک براي رفيقش کينه در دل دارد، که بهمين نزديکي آن کينه را بي‏پرده آشکار خواهد ساخت (و آن کينه بطوريکه شارح معتزلي در صفحه 430 جلد 2 نقل ميکند، آنست که همواره اين دو نفر در امورات با هم اختلاف داشته و در امامت جماعت منازعه مينمودند، تا اين که عايشه بين آنها را به اينطور اصلاح کرد، که يک روز محمد بن طلحه، و يک روز عبدالله زبير با مردم نماز بخواند، و هر يک از عايشه خواهان آن بودند که مردم را امر کند بهر دو به امارت سلام دهند، و از اين قبيل لذا حضرت فرمايد) به خدا سوگند اگر اينها به آنچه که اراده کرده‏اند برسند (و خليفه شوند)

هر يک جان ديگري را گرفته، رفيقش را نابود سازد (هان اي مردم) گروه ستمگر قيام کرده (و آتش جنگ را برافروخته و ما نيز آماده دفاع شده‏ايم پس) کجايند عمل کنندگان بخير، و طلب کنندگان ثواب، بتحقيق که راههاي رستگاري براي آنان آشکار، و اين خبر از پيش به آنان داده شده است که (رسول خداي فرمود: پس از من ناکثين، و قاسطين، و مارقين از دين خارج شده، و هر يک ببهانه خون عثمان يا بهانه ديگري با خليفه من بجنگ خواهند پرداخت و البته ميدانيد) براي هر گمراهئي علت و بهانه، و براي شکستن هر پيماني شبهه‏اي است (شيطان باطل را بصورت حق در آورده، و بهانه بدست پيروان خويش ميدهد) به خدا سوگند من مانند شنونده صداي دستهائيکه بسرها و سينه‏ها زده ميشود نيستم که آواز خبر دهنده مرگ را شنيده و نزد گريه کننده حاضر ميشود (و همچون کفتاريکه صياد در خانه او براي غافلگير کردنش سر و صداهائي راه مياندازد نميباشم، من آسوده نخواهم نشست تا طلحه و زبير بساط جنگ را در بصره آماده کرده، و بعد از شنيدن خبر قتل مسلمين بر سر کشته آنها حاضر شوم (بلکه پيش از وقت بعلاج واقعه قيام کرده، فرصت را از دست دشمن گرفته، او را بسزاي خويش ميرسانم)


صفحه 383.