خطبه 127-در خطاب به خوارج












خطبه 127-در خطاب به خوارج



[صفحه 338]

(از سخنان آن حضرت عليه‏السلام ايضا در باب خوارج ميباشد) بنا بر عقيده و مذهب خوارج اميرالمومنين عليه‏السلام در قضيه تحکيم راه خطا نپيموده، و چون هر خطاکاري را از مذهب خارج ميدانستند بنابراين (العياذ بالله) علي و يارانش را خارج از مذهب ميدانستند، و روي اين عقيده نادرست هر کس با ايشان مخالف بود و بر او دست مييافتند ميکشتند، و اين قتل و کشتار را از حد بدر بردند، لذا حضرت آنانرا مخاطب کرده و فرمود: اگر از فرمان من سر باز زده و (برغم شما) من خطا کار و گمراهم، پس چرا همه امت محمد را گمراه دانسته و آنانرا بگناه من اخذ کرده و تکفيرشان مينمائيد (روي همين گمان خطا) شمشيرهاي کشيده را بر دوش نهاده و بر مواضع خوشي و بيماري فرود مي‏آوريد، گنهکار و بي‏گناه را بهم مخلوط مي‏کنيد (و ميکشيد) شما ميدانيد که رسول خدا زناکننده متزوج را سنگسار کرده، و بر او نماز گذاشت پس از آن ميراثش را به اهلش داد، قاتل را به قتل رسانيد و ميراثش را به کسانش سپرد، و دست دزد را بريده، و زناکار غير متزوج را تازيانه زد، پس از آن از مال و غنيمت به آنها سهم داد، و آنها زنهاي مسلمه را بنکاح خويش در آوردند، پس پيغمبر خدا آنها را بگناهانشان

گرفته و حد خدا را بر آنان جاري ساخت، لکن مانع بهره آنان از اسلام نگرديد، و نامشانرا از بين مسلمانان خارج نفرمود، پس شما (زمره جهال) بدترين مردم و از کساني هستيد که شيطان او را هدف تيرهاي گمراهيهاي پرتاب کننده خود کرده، و در بيابانهاي حيرت سرگردان ساخته است (در اثر اين گمراهي و حيرت) زودا که دو طايفه درباره من هلاک خواهند شد، يکي دوستي که از حد دوستي خارج شده و محبت من او را براه غير حق بکشاند (مانند عبدالله بن سبا، و طايفه نصيريه که آن حضرت را خدا دانند) ديگر دشمني که بواسطه دشمني بي‏اندازه با من براه غير حق واداشته شده است (همچون خوارج و نواصب) و بهترين مردمان درباره من گروه ميانه‏اند (مانند طايفه شيعه اماميه) پس بهمراهي اين جماعت متوسطه و ميانه از سواد اعظم (طايفه محقه شيعه) پيروي کنيد که دست خداوند بهمراه ايشان است، و بپرهيزيد از جدائي و نفاق، زيرا که شخص دور از مردم دچار شيطان ميشود، همانطوريکه گوسفندي که دور از گله است دچار گرگ ميگردد، اي اهل ايمان آگاه باشيد هر کس پس از من شما را به روش خارجيان دعوت کند او را بکشيد اگر چه زير عمامه من باشد (اگر چه بر سبيل فرض من باشم). (پس از اين بازگشت بداستان حکمين کر

ده فرمايد) جز اين نيست که اين دو تن حکومت داده شدند که زنده کنند آنچه را که قرآن زنده کرده، و بميرانند آنچه را که قرآن ميرانده، و زنده کردن قرآن اجتماع (عمل) بر او است، و ميراندن او (پشت کردن و) جدائي از آن است، اگر قرآن ما را بسوي آنها کشاند تابعيم، و اگر ايشان را بسوي ما کشاند بايد پيروي کنند، اي بي‏پدرها من شر بزرگي بجاي نياورده و شما را فريب نداده، و امر را بر شما مشتبه نساخته‏ام، اين از راي و انديشه نارساي شما گروه بود که آن دو نفر را (ابوموسي و عمروعاص را) بحکميت اختيار گرديد، ما هم از آن دو نفر عهد و پيمان گرفتيم که از حدود قرآن تجاوز نکنند، پس آنها حيران و سرگردان شده، و حق را واگذاشتند در صورتيکه در حق آن بينا بودند (خوب ميدانستند خلافت حق کيست و عمل نکردند) از هواي نفس خود پيروي کرده، بسوي جور و ستم گرائيدند (و حال آنکه ما وقتي که اين دو نفر را حکم قرار داديم) پيشتر استثناء گفتيم که حکومت بايد از روي عدل و حقيقت و دوستي انجام گيرد، لکن بدي راي و تجاوز اين دو نفر از حد حق و حقيقت (حق را به ذيحق ندادن) ميان ما جدائي افکند.


صفحه 338.