خطبه 120-درحكميت












خطبه 120-درحکميت



[صفحه 324]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است (که پس از داستان معروف حکمين در جنگ صفين و قبول کردن آن حضرت آن حکومت را از روي اجبار) يکي از اصحاب از جابر خاسته و عرض کرد اول ما را از حکومت نهي و پس از آن به آن امر کردي و ما نميدانيم کدام يک از اين دو امر بهدايت نزديک‏تر بود، پس حضرت دست مبارک بر دست زده و فرمود: اين (بلا تکليفي و سرگرداني) سزاي کسي است که حزم و احتياط را از کف بگذارد، آگاه باشيد به خدا سوگند اگر آن زمانيکه شما را امر کردم به آنچه شما را بدان مامور نمودم (بشما گفتم فريب عمروعاص را نخورده، و با شاميان بجنگيد، اگر ازمن پذيرفته بوديد) شما را حمل کرده بودم بسوي آنچه که آنرا مکروه ميپنداشتيد، لکن خداوند براي شما در آن خير قرار داده بود (اگر برغم انف خودتان سخن مرا شنيده دست از جنگ نکشيده بوديد از نعمت پيروزي برخوردار ميشديد) و اگر استقامت کرده بوديد شما را هدايت کرده بودم، و اگر کج بوديد راستتان نموده بودم، و اگر (ازاجراي دستوراتم) ابا و امتناع داشتيد شما را مدرک و بينا کرده (و حجت را کاملا تمام کرده بودم و فرمان مرا اگر اطاعت کرده بوديد) البته اين کار بهتر و استوارتر بود (و من خيلي مايلم که شما

را براهي که شايسته است سوق بدهم) اما بکمک کي، و همراهي چه کس؟؟ من اراده دارم درد (گمراهي و نافرماني) امت را با شما مداوا کنم، و حال آنکه شما خود درد من هستيد (باعث گمراهي و نافرماني آنان نيز شمائيد) مثل من با شما مانند کسي است که ميخواهد خار را بوسيله نيش خار ديگري از پاي بر آورد، در صورتيکه ميدانيد خار با خار مايل است (چنانکه گفته‏اند لاتنقل الشوکه بالشوکه، فان ضلعها معها خار را با خار از پاي بيرون مي‏آورد که ميل آن با آن است، آنگاه حضرت عليه‏السلام از فرط اندوه از نافرماني مردم به خدا شکايت کرده، و بياد ياران حقيقي و حاميان دين افتاده و فرمايد) خدايا پزشگان اين درد بيدرمان (گمراهي و نافرماني مردم) ملول شدند، و آنانکه با ريسمانها (ي لطف و نرمي) آب از چاهها (ي هدايت براي اين مردم گمراه) ميکشيدند خسته شدند، (من ديگر اميدوار بدرمان مرض اين مردم نيستم، خودت علاجي کن آه) کجايند آنانکه بسوي اسلام خوانده شدند و آنرا پذيرفتند، قرآن را خوانده، و در پاي احکام آن محکم ايستادگي کردند، بسوي پيکار دشمن تهيج شدند، پس واله و شيداي آن گرديدند، همچون شيفتگي و شيدائي شتران بسوي اولاد خودشان، شمشيرهاي بران را از غلاف کشيده، دست

ه دسته، و گروه گروه، گردا گرد، زمين ميدان جنگ را گرفته، بعضي (در راه خدا) کشته شدند، و بعضي نجات پيدا کردند(و چون همه براي پيشرفت دين کار ميکردند، و بقضاي خدا راضي بودند کشته شدن و زنده ماندن در نزد آنان و بازماندگانشان مساوي بود لذا وقتي که از جنگ باز ميگشتند) نه کسي بزنده‏هاي آنان تهنيت، و نه شخصي بمرده‏هاي آنان تعزيت گفت، راد مرداني بودند، که ديدگانشان از فرط گريه (از خوف خدا) کم نور، و شکمشان از روزه لاغر، لبشان از دعا پژمرده، رنگشان از بيخوابي زرد، غبار خشوع بر چهره‏شان نشسته، اينان برادران من بودند که رفتند (در غرفات بهشت سرخوش آرميدند) پس سزاوار است که ما تشنه ديدار آنان بوده، و از دوريشان سرانگشتان را بدندان بگزيم (آنها چون دينشان کامل بود، شيطان از فريب دادنشان مايوس بود لکن آن) شيطان راههاي خودش را براي شما هموار ساخته، و ميخواهد گرههاي دين شما را يکايک باز کند، و جماعت شما را بجدائي تبديل، و از آن جدائي فتنه و فسادي در ميانتان توليد نمايد، پس از و ساوس و افسون او اعراض، و بسوي نصايح کسيکه آن نصايح را بسوي شما اهدا ميکند اقبال نمائيد و آنها را بسود خويش بکار ببنديد.


صفحه 324.