خطبه 115-در اندرز به ياران












خطبه 115-در اندرز به ياران



[صفحه 316]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است که در پاره از اصناف حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيان فرموده: خداوند تعالي رسول خويش را بسوي خلق فرستاد که مردم را براه حق بخواند، و گواه کارهاي آنان (از بد و نيک در قيامت) بوده باشد، پس او بدون سستي و تقصير او امر پروردگارش را بمردم رسانده، و در راه خدا بدون ناتواني و عذر و بهانه با دشمنان جنگيد، پس او پيشواي پرهيزگاران و بينائي هدايت شدگان است (وسيله هدايت آنان ميباشد).

[صفحه 317]

قسمتي از خطبه در پيدايش حجاج ابن يوسف ثقفي و ستمهائيکه بر اهل کوفه روا داشته ميباشد: و اگر بدانيد از نهانيها آنچه را که من ميدانم و بر شما آشکار نيست هر آينه از خانه‏هاي خود خارج شده و بسوي خاکها (و بيابانها) رفته، و بر کردارهاي زشت خويش گريه کرده، و همچون زنان فرزند مرده لطمه بسينه ميکوبيد، و واگذار ميکنيد دارائي خود را بدون سرپرست و نگهبان، و هر يک از شما همش مصروف رهائي خويش بوده، و بديگر کس نپردازد، لکن شما فراموش کرديد آنچه را که ياد آورده شديد، و ايمن شديد از آنچه که بر حذر داشته شديد، (دستورات رسول خدا را پشت سر افکنده و نشنيده گرفتيد) پس سر رشته راي و انديشه از کف شما رها شده، و کارتان پراکنده گرديد (متحير و سرگردان مانده، و نميدانيد چه بايدتان کردن، و من از بس شما را براه راست دعوت کردم و نپذيرفتيد بطوري از شما مايوس شده‏ام که) دوست دارم خدا بين من و شما را جدائي افکنده، و کسانيکه از شما بمن سزاوارتراند بمن ملحق نمايد (زيرا آنان مانند خود من) به خدا قسم گروهي بودند داراي راههاي پاکيزه، و حلم و بردباريشان از ديگران بيشتر، گفتارشان حق، و واگذارندگان ظلم بودند، طريقه حق و راه راست را برگز

يده، و آنرا مقدم داشته، و بر آن گذشتند، و بسوي آن شتافتند، و به عاقبتي جاويدان و کرامتي نيک و گوارا دست يافتند (لکن شما در اثر اينکه مرد کار و عمل براي آخرت نبوده، و ياراني موافق و مانند آنان جهاد کننده در راه حق نيستيد) به خدا سوگند پسري از آل ثقيف که از روي نخوت و دامن‏کشان، و مايل بجور و ستم باشد بر شما مسلط گردد، که سبزه‏هاي شما را ميخورد، و پيه پيکرتان را ميگدازد (بزرگان و نيکان شما را کشته، و اموالتان را از دستتان ميربايد) هان اباوذحه بيار تا چه داري (وذحه در لغت اطلاق بر پشکلي شود که زير دنبه گوسفند چسبيده باشد، و نيز حشره‏ايست سياه مايل بسرخي که از کثافات و سرگين تکون پيدا کرده، و آنرا خنفساء و جعل نيز گويند، و علت اينکه حضرت بطرز غياب حجاج ابن يوسف را باين کنيه مخاطب قرار داده اينست که روزي در حال نماز خنفسائي بسوي او روي آورد، گفت آنرا از من دور کنيد، که وذحه‏ايست از وذح شيطان يعني از سرگين شيطان خلقت شد) سيدرضي ره فرمايد: حجاج را با وذحه حکايت ديگري است که اينجا جاي ذکر آن نيست لکن ابن ابي‏الحديد در ص 257 جلد 2 چنين گويد، دشمنان و معاندين خانواده پيغمبر و نواصب که خيلي در دشمني آنها اصرار دارند اغ

لب مبتلاي بمرض ابنه و خارش مقعد ميشوند، و حجاج نيز داراي اين مرض بود، و براي تسکين خارش بيشتر خنفسائي را در جوف مقعد مينهاد تا آن نيش ميزد، و اين قدري راحت ميشد، و او اين مداوا را از ابوجهل تعليم گرفته بود، زيرا او چنين ميکرد، و نيز وجه ديگري نقل کرده، و آن اينست که حجاج روزي خنفسائي را ديد که رو به او نهاده، چندين مرتبه او را طرد کرده باز بسوي او روي نهاد، حجاج در خشم شده خواست با سرانگشت او را دور سازد که خنفسا انگشت ويرا نيش زد، و انگشت ورم کرده، و حجاج بهمان علت بجهنم واصل شد، و اين براي آن بود که خداوند خواست او را با خبث مخلوقاتش هلاک سازد، همانطوريکه نمرود ابن کنعان را بوسيله پشه که رد دماغ او راه پيدا کرد هلاک فرمود.


صفحه 316، 317.