خطبه 112-در نكوهش دنيا












خطبه 112-در نکوهش دنيا



[صفحه 305]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است در نکوهش گيتي من بيم دهنده شما از جهانم، زيرا که جهان جاي زيستن نيست، و سرائي است که از آن طلب خوشي نبايد کرد، دنيا خود را بزيورهاي فريبنده‏اش آراسته، و به آرايش خود مردم را ميفريبد، سرائي است در نزد پروردگارش خوار، و حلالش بحرام، خوبش با بد، شيرينيش به تلخيش آميخته است. خداوند کريم نه آنرا براي دوستانش صاف و گوارا کرد، و نه در دادنش بدشمنانش بخل ورزيد، (چون دنيا را دشمن ميداشت آنرا از دوستانش گرفته بدشمنانش واگذاشت) خير و خوشيش ناپديد بديش آماده، اموال جمع شده‏اش نابود شونده، پادشاهيش گرفته شده، آباديش ويران شونده است، پس چه چيز است خوبي سرائي که مانند بناي ويران شده ويران، و عمريکه همچون توشه تمام شدني تمام، و زمانيکه مانند بسر رسيدن راه سفر بسر ميرسد، (از چنين دنيائي) اميد خيري جز اندوختن توشه تقوي نيست مردم) آنچه را که خدا بر شما واجب گردانيده است مطلوب خويش قرار دهيد، و آنچه را که او از شما خواسته توفيق بجا آوردن آن چيز را از او بخواهيد، نداي مرگ را بگوشهاي خود بشنويد پيش از آنکه مرگ شما را دريابد، و بخود خواند،

[صفحه 308]

بدرستيکه پارسايان در جهان دلهايشان گريان است اگر چه (بلب) خندان باشند و (در باطن) بسيار غمناک‏اند اگر چه بظاهر شادمانند، و دشمنيشان با نفوس اماره خودشان بسيار است، اگر چه بواسطه آنچه روزي داده شده‏اند مورد رشگ ديگران باشند، (آنها از دنيا دل بريده، و همواره بياد خدا و بفکر مرگند، بخلاف شما که) ياد مرگ از دلهاتان پنهان گشته، و آرزوهاي دروغين شما را فرا گرفته، پس دنيا پيش از آخرت بر شما چيره گشته، و جهان گذران پيش از آخرت بي‏پايان شما را بسوي خود کشانده است، مطلب جز اين نيست که شما در دين خدا با هم برادريد، و اين جدائي شما از يکديگر جز در اثر ناپاکي دلها و بدي انديشه‏هاي نيست، آخر (چرا اين دلها را پاکيزه نميکنيد، و زنگ نقار و کين‏توزي با هم را از خاطر نمي‏زدائيد) براي چه باري از دوش هم برنميداريد، و يکديگر را پند نمي‏دهيد، و در حق هم بخششي نکرده و محبت نمي‏ورزيد، شما را چه ميشود که بکمي از دنيا که بچنگتان ميافتد خوشحال گشته و براي بسياري از آخرت که از دستتان ميرود غمگين نميشويد، و اندکي از آن که از شما فوت ميشود، چنان شما را مضطرب ميسازد که اثر آن اضطراب و کم صبري براي آنچه از دستتان رفته در چهره‏تا

ن نمودار ميگردد، تو گوئي جهان جاي زيستن هميشگي شما، و متاع آن همواره برايتان باقي و برقرار خواهد بود، و هيچ چيزي مانع هيچيک از شما نميشود، از اينکه برادر خود را ديدار نمايد، و عيبي را که بر او بيمناک است گوشزد کند، جز اينکه ميترسد او نيز معامله بمثل کرده، و عيوب او را روبرو بگويد، (پس شما براي رضاي خدا از هم عيب‏پوشي نکرده، بلکه از ترس فاش شدن عيوب خودتان دم نميزنيد) شما در حب دنيا و ترک آخرت با يکديگر برادراني پاکباز بوده و دين هر يک از شما مانند ليسيدن بزبان او گرديده (فقط جز لفظ دين بر سر زبانها نبوده و ابدا دل شما از دين و ايمان خبري ندارد) رفتار شما بکسي ماند که از کردار خويش فارغ شده، و خوشنودي مولي و آقاي خود را فراهم کرده است، (اينطور آسوده و فارغ البال بکارهاي دنيا سرگرميد)


صفحه 305، 308.