خطبه 110-در نكوهش دنيا












خطبه 110-در نکوهش دنيا



[صفحه 299]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است در نکوهش گيتي: پس از ستايش خداوند عالم، و درود بر روان رسول اکرم من بيم دهنده‏ام شما را از دنيا، زيرا که آن دنيا (در نظر عاشقانش، و کام طلبانش بسي) شيرين و سبز و خرم است، پيچيده شده بشهوتهااست، و دوست داشته شده است بوسله چيزهاي پيش رس، زود از بين رونده خوشحال کننده بچيزهاي کم، آرايش کننده به آرزوها، زينت کننده باشياء فريبنده است، نه شادي او پاينده، و نه کسي از اندوهش آسوده است، بسيار فريبنده، زيان رساننده، حايل شونده، نابود گردنده، به آخر رسنده، تباه شونده، بسيار خورنده، گمراه کننده ميباشد (نخست به زرق و برق و نيرنگ دل از دست عاشقش ربوده، بين او و دينش جدائي افکنده، سپس او را بوادي نيستي و هلاکت و گمراهي ميکشاند) همينکه عاشق و دلداده‏اش در آن به آرزوها، و خواهشهاي خويش دست يافت ميبيند که دنيا از حد خود تجاوز نکرده، و هماني که بوده است، چنانکه خداوند آنرا وصف کرده فرمايد: سوره 18 آيه 45 (کماء انزلناه من السماء، فاختلط به الارض، فاصبح هشيما تذروه الرياح، و کان الله علي کل شي‏ء مقتدرا) مثل دنيا بدان آبي ماند که ما آنرا از آسمان نازل کرده، و گياه زمين را به آن آب

در هم بياميزيم، پس وقتي که صبح کند آن گياه خشک و ريزه گشته، و باد پراکنده‏اش سازد، و خداوند بر تمام اين کارها توانا است (خوشي دنيا بگياهي مانند است که تا چند قطره باران بدان باريد سبز و خرم لکن بلافاصله خشک و تباه ميشود) هيچکس از جهان شادمان نگرديد، جز آنکه از پس آن شادماني اندوه و غمي بر آن وارد نگرديد، و با خوشي بهيچکس روي نياورد، جز آنکه از رنج و بدي و ادبار خود به او عطا کرد، هيچ باران وسعتي آنراتر نکرد، مگر اينکه ابر بلايش پي‏درپي بر او باريدن گرفت (خوي جهان چنين و دلباخته آنرا) سزاوار است که صبحگاهان دنيا با او در حال نصرت و ياري بوده شبانگاه او را ناشناس و دشمن گيرد، اگر قسمتي از آن گوارا و شيرين کننده کام باشد، قسمت ديگرش تلخ سازنده و نابود کننده است، کسي از خوشي آن بمرادي نرسيد، جز آنکه رنج و مشقت آن را از پي ديد، و در بال امن و بستر آرامش آن شبي نخسبيد، جز آنکه صبح مصادف با ترس و ناامني گرديد، بسيار فريبنده، و هر چه در آن است عين فريب است، فاني شونده، و هر کس در آنست نابود ميشود، جز تقوي و پرهيز، هيچ خيري در توشه‏هاي آن نيست، هر که از آن کم برگرفت ايمني بسياري (از عقوبات اخروي) بدست آورد، هر که از

او بسيار برگرفت، برگرفته از آن چيزي را که بسيار او هلاک ميسازد، در صورتيکه آن چيز بسيار هم زود از او زايل ميشود، چه بسسيار کسيکه دل در دنيا بست و دنيا دردمندش ساخت، چه بسيار کسيکه آن را مورد اطمينان دانست و دنيا او را بخاک هلاک نشاند، چه بسيار از بزرگان صاحب جاهي که دنيا او را کوچک کرد، چه بسيار متکبر صاحب نخوتي که دنيا او را به دره ذلت و خواري پرتاب کرد، رياست و سلطنت جهان (در دستها) گردنده، خوشيش مکدر و تيره، خوشگواريش ناگوار، شيرينش تلخ، غذايش زهر، ريسمانش پوسيده، زنده‏اش در معرض مرگ، تندرستيش در رهگذر درد پادشاهيش گرفته شده، زبر دستش زير دست، دارائيش پرنکبت، همسايه‏اش غارت زده و آواره شده است.

[صفحه 302]

آيا شما نيستيد در خانهاي کسانيکه پيش از شما داراي زندگانيهاي درازتر، و نشانه‏هاي پاينده‏تر و آرزوهائي دورتر، و شماره‏شان بيشتر، و سپاهياني انبوه‏تر بودند، بندگي کردند براي دنيا چه خوش بندگي کردني، و آنرا براي خود برگزيدند چه نيکو برگزيدني، آنگاه از جهان کوچ کردند در حاليکه نه توشه که آنها را بمنزل برساند از آن برگرفتند، و نه مر کبي که با آن طي راه کنند داشتند، آيا کسي بشما آگاهي داده که جهان درباره آنان بخششي کرده، و کسي را فدوي آنان قرار داده باشد (پيداست که هيچيک از اينها نبوده و بالعکس) جهان پايه زندگاني آنان را بدشواريها سخت سست نمود، و آنها را در هم کوبيد، و به پيش آمدهاي ناگوار متزلزلشان ساخت، و دماغشان را بخاک ماليده و آنان را پي سپر لگدهاي ستور خود ساخته، و بحوادث سخت ياريشان کرد، شما که ديديد جهان چگونه ناشناس گرفت کساني را که به او نزديک شده، و آنرا براي خود برگزيده، و در آن نشيمن گرفته بودند، و حتي ديديد چگونه براي هميشه از آن دنيا کوچ کردند، و رفتند، مگر دنيا بجز گرسنگي به آنان توشه و بغير از تنگي به آنان مکاني، و بجز تاريکي به آنان نوري، و بجز پشيماني بر ايشان توشه اندوخت؟؟ (نه و ال

له نه به خدا قسم) پس در اينصورت آيا چنين دنيائي را براي خود برگزيده؟ و دل در آن مبنديد؟ يا اينکه به آن اطمينان پيدا کرده، و براي بدست آوردنش حرص ميزنيد؟ پس دنيا جائي است براي کسيکه به آن بدگمان نبوده، و از آن برحذر نباشد (خوانندگان عزيز) دانسته باشيد، و حال آنکه خودتان خوب ميدانيد، که شما گذرنده از جهان، و کوچ کننده از آن ميباشيد، و پند بگيريد از کسانيکه (کوس قوت و شوکت زده) ميگفتند کيست که از ما قوي‏تر و تواناتر باشد، (به بينيد) چگونه آنان را بمرکبهاي چوبين سوار کرده بگورهاي تنگ حملشان کردند، و در لحدها فرودشان آوردند، بدون اينکه آنها را سواران خوانند، يا لفظ مهمان بر آنان اطلاق شود (زيرا سوار يا مهمان کسي را گويند که باختيار خود بر مرکوب سوار شود و بدلخواه خويش بمهماني برود، لکن آنها را بعنف و جبر بتخته‏هاي تابوت سوار کرده و بقبرستان فرودشان آورند) و براي آنان از کف زمين قبرها و از خاک کفنها، و از استخوان پوسيده‏ها تعيين کردند، همسايگاني که نه خواننده را پاسخ دهند، و نه ستمي را از خود دفع کنند، و نه از نوحه سرائي (ديگران برايشان) باکي داشته باشند، و نه از بارش باران (مانند زندگان) شادمان، و نه از قطع آن ناش

اد گردند، گرد همند و تنها هستند، همسايگانند و دورانند، نزديکانند و از هم ديدن نکنند، خويشانند و اظهار آشنائي ننمايند، بردباراني باشند کينه‏شان از سينه‏ها رفته، ناداناني باشند حسدشان از ميان برداشته شده، نه کس از اندوهشان بيمناک، و نه کسي بکمکشان اميدوار است، روي زمين را بزير آن، وسعت مکان را به تنگي قبر، با اهل و ياران بودن را به بيکسي و تنهائي، و روشني را به تاريکي تبديل نمودند، همانطوريکه برهنه و عريان از خاک جدا شدند بودند بخاک باز گشتند، و با کردارهاي خويش از زندگي ناپايدار جهان بسوي حيات جاوداني، و سراي باقي کوچ کردند چنانکه خداوند در قرآن کريم س 21 ي 104 فرمايد: (کما بدانا اول خلق نعيده و عدا علينا،انا کنا فاعلين) همانطوريکه ما اول مخلوق را ايجاد کرديم، همانطور آنها را باز ميگردانيم، و اين وعده ما حتم و لازم، و البته اينکار را خواهيم کرد.


صفحه 299، 302.