خطبه 107-حادثه هاي بزرگ












خطبه 107-حادثه‏هاي بزرگ



[صفحه 281]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است که در آن خدا و رسول را ستايش فرموده و پاره از مقامات خويش را بمردم يادآوري و از فتنه‏هائيکه بعدا رخ خواهد داد اطلاع داده: سپاس ذات مقدس خدائي را سزا است که بسبب نشان دادن خلقش، خويش را بمخلوقش نشان داده، (تا انسان از مخلوق پي بخالق ببرد) و بوسيله حجت و برهان (قدرتهايش) خود را در دلهاي آنان هويدا ساخته، آفرينش را بدون فکر و انديشه بيافريد، زيرا که بکار انداختن افکار و انديشه را جز براي کسانيکه داراي قواي باطنيه هستند سزاوار نيست، و خداوند في حد ذاته داراي آن قواي باطنيه نبوده، (و باطن و ظاهرش يکي است) علم او است که باطن پرده‏هاي غيبي را از هم درانده، و در درون، اسرار و رازهاي مشکله (آفرينش که کسي از آنها آگاهي ندارد) ره يافته.

[صفحه 282]

قسمتي از اين خطبه در وصف پيغمبر صلي الله عليه و آله ميباشد: خداوند تعالي پيمبر اکرم را از شجره طيبه پيغمبران، و از مشکوه پر نور و درخشان (آنان) و از گيسوي بالاي پيشاني (از طينت پاکيزه گوهران) و از ناف کعبه و بطحا (که مقدس‏ترين مکان) و از چراغهاي درخشان در تاريکي (براي گمراهان) و از چشمه‏هاي حکمت (و فيض که براي تشنگان وادي حقيقت در جريان بود بيافريد و) برگزيد (و او را همچون پزشکي کار آگاه بسر وقت بيماران و گرفتاران بامراض مهلکه جهل و ناداني فرستاد)

[صفحه 282]

طبيب حاذقي که وسايل طبابت خويش را از مرهمهاي سودمند، و کار افزارهاي تافته شده با خود برداشته (و در ميان مردم براي شفا دادن مرضي) گردش ميکرد، و هر جا که بدلهاي کور، و گوشهاي کر، و زبانهاي گنگ که نيازي به دواهاي او داشت برخورد ميکرد، (فورا بر بالين آن بيماران و مجروحان مبتلا مي‏نشست و) مرهمهاي نصايح نافع خويش را بر زخم آنان مينهاد، (و نشتر مواعظ گرم خود را در آن جراحات مهلکه فرو ميبرد، تا اينکه آن دلها را بينا، و گوشها را شنوا، زبانها را گويا گردانيد، و دردمندان جهان سر از بستر بيهوشي و بيماري شرک و ناداني برداشته، و با مزاجي سالم بکار حق پرستي قيام نمودند) محمد پزشکي آزموده و دکتري کار آگاه بود که جايگاههاي (جراحات) غفلت و مراکز (امراض) حيرت را بدواهاي خود معالجه ميکرد، (و بهبودي ميبخشيد لکن بعضي از مرضي باندازه مرض گمراهيشان در بحران و غير قابل علاج بود که آن) بيماران دلشان از پرتو انوار حکمت او منور نشد، و از آتش زنه‏هاي علوم و معارف او کسب نور و آتش دانشي نکردند (آري) چارپاي چرنده را با دانش چکار و سنگ سخت را با بينش چه تناسب،

[صفحه 282]

اين صاحب ديدگانند که رازهاي علوم و معارف برايشان منکشف و گمکرده راهان راه جو هستند، که راه حق برايشان روشن گرديده (اکنون از فرط تحقيق مانند آنست که) تمامت پرده از چهره بر افکنده، و نشانه آن براي شخص هشيار پديدار گشته (و براي آخرتش از دنيا توشه برميگيرد) مرا چه شده که شما را مي‏بينم پيکرهائي بيجان و جانهاي بي‏پيکر (که هميشه يک پاي کارتان لنگ است، نه خودتان خردمنديد، و نه راي خردمندان را بکار مي‏بنديد) عبادت کنندگاني هستيد بي‏پرهيز، و بازرگاناني هستيد بدون سود (جنگ ميرويد، ثبات نمي‏ورزيد شکست ميخوريد) بيداراني خواب، حاضراني غائب، شنوندگاني کر، گويندگاني لاليد، در کارها و امورات حاضر ميشويد، ولي از روي اجبار و کراهت، و چنين کسي بود و نبودش يکسانست)

[صفحه 284]

(پس از من فتنه‏ها و فسادها بر شما روي آور خواهد شد و پايه) پرچم گمراهي در ميانه قطبش محکم و پرده‏هاي آن باطراف پراکنده گشته، شما را به پيمانه خويش وزن ميکند، و به برز و يال ستمش فرو ميکوبد (رئيس گمراهان معاويه يا سفياني در جاي خود ايستاده، و لشگرها را باطراف ميفروشد، و مردم را قتل و غارت مينمايند) و آن رئيس از ملت اسلام خارج، و در گمراهي داخل است، و در آن هنگام باقي نماند از شما مگر باندازه ته مانده که در ته ديگ، يا ريزه کاهي که پس از تکاندن در کنج جوال باقي ميماند، و آن پرچم گمراهي (رئيس گمراهان) شما را (بدست ستم) مانند چرم دباغي در هم بيفشرد، و همچون خرمن (در زير پاي جور) لگد کوبتان کند (و آن شخص ستمکار براي آزردن) مومن خداپرست را از ميان شما بربايد، همانطوريکه مرغ دانه‏هاي فربه را از ميان دانه‏هاي لاغر ميربايد، آخر اين راهها (ي کج) شماها را بکجا ميکشاند، و اين تاريکيها(ي جهل) شما را براي چه سرگردان ساخته است، و براي چه شما فريفته سخنان دروغين گرديده‏ايد، هيچ ميانديشيد، بکجا ميرويد، و از کجا باز ميگرديد، در صورتيکه براي انقضاي هر مدتي نوشته معيني، و براي هر پنهاني پيدا شدني است (زمان شما بسر

آمده و کردارها مرتکب شده‏ايد، که اکنون زشتي آنها بر شما پنهان است پنهان گرديده، و شما از ديدار آنها پشيمان خواهيد شد، لکن آنوقت پشيماني سودي ندارد) پس هم اکنون پند عالم رباني خود را بشنويد، و دلهاي خويش را به او بسپريد، و بفرياد رساي او از خواب غفلت برخيزيد (زيرا که من براي شما پيشواي دلسوزي هستم که همواره خواهان نيکبختي شما ميباشم) و پيشوا بايد به پيروان خويش راست بگويد، و هوش و زيرکي خود را براي جمع‏آوري پراکندگيهاي آنان بکار اندازد (دانسته باشيد من راه حق و باطل را بشما نماياندم) و مطلب را براي شما از هم شکافته، و صاف و پوست کنده نشان دادم همانطوريکه مهره را از ميان ميشکافند، و درخت را براي گرفتن صمغ ترکانده، و پوست ميکنند، پس (اگر گوش بحرف من نداده، و از راه حق پيروي نکنيد) اينجا است که باطل براه افتاده، فتنه گمراهي مرکب خويش را سوار شده، و بتندي ميتازد، ستمگران بزرگ و نيرومند، و خوانندگان بسوي حق کم گردند، روزگار همچون گرگ درنده بر مردم حمله ور شود، باطل پس از خموشي (و از صدا افتادن دوباره) همچون بختي مست بنعره و فرياد برخيزد، مردم در فسق و فجور با هم برادر، و از دين از يکديگر دور گرديده، دوست دروغ و دشم

ن راست گفتن باشند، پس در اين روزگار است که فرزند دلبند موجب خشم و اندوه پدر و مادرش شده، و باران در فصل گرما ببارد (تا مردم از آن بهره‏مند نگردند) اشخاص دون و پست فراوان، افراد آزاده و بزرگوار اندک، مردم اين روزگار گرگان، و پادشاهانش درندگان باشند، مردم متوسطه خورندگان اموال حرام و فقرا (از فرط نيازمندي و احتياج) مردگانند، چشمه راستي خشک، و نهر دورغ جاري گردد مردم به زبان با هم اظهار دوستي کنند، و بدل يکديگر را دشمن دارند، اغلب بزنا منسوب (و از آن خوشحال) و از عظمت و پاکدامني دور، و از آن بشگفت، لباس وارونه بر پيکر اسلام پوشيده شود، مانند ديوانه که پوستين را وارونه بدوش افکند (مردم در ظاهر مسلمان و در باطن بوئي از اسلاميت ندارند).


صفحه 281، 282، 282، 282، 284.