شاخصههاي روشن کرامت و آزادي از ديدگاه مولا علي
سخن از سر خيل خوبان، مرزبان بزرگ انديشه، خداوندگار تقوا و صلابت، امير بيبديل عرصه فصاحت، مولي الموحدين- علي (ع)- ميباشد، يکتا انساني که عارف و عامي در بيان عظمتش داد سخن دادهاند اما به تعبير مولوي «و آن ناتمام»مانده است: اي که پايان تو پيدا بود از آغاز هم ذوالفقار غيرت و عزمت اگر لب واکند اي همه ايجاز و اعجاز و شگفتي، پيش تو همان دردانه عالم خاک که پيامبر رحمت (ص) در حديثي منسوب به «مساوات» اينگونهاش معرفي مينمايند: «من اراد ان ينظر الي آدم في علمه، و الي نوح في تقواه و الي ابراهيم في حلمه و الي موسي في هبينه و الي عيسي في عبادته فلينظر الي علي بن ابيطالب»[2]. آري! آنچه خوبان همه دارند، او يک جا دارد و اما سخن از نهجالبلاغه- اين ميراث ماندگار مولاي خوبان عالم- ميباشد، سرچشمه فياضي که قرنهاست کام عطشناک مشتاقان را با جرعههاي جان نواز خود، سيراب ساخته است، چرا که حاصل بيان و بنان در يکتاي عالم ناسوت بود، و عالم به اسرار لاهوت. که خود فرمود:«فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[3] و امير بيرقيب عرصه فصاحت بود، و نزد دشمن و دوست به زبان آوري مشهور و اين حقيقتي است که «جملگي برآنند» چنانکه «ابنابيالحديد» در «مقدمه شرح نهجالبلاغه» مينويسد: وقتي «محفن بن ابيمحفن» به معاويه گفت: من از نزد ناتوانترين مردم در سخن گفتن آمدهام، معاويه گفت: واي بر تو! چطور علي ناتوانترين سخن گويان است؟! به خدا او بود که فصاحت و سخنوري را در قريش معمول ساخت[4] و جايي که کينهتوزي چون معاويه در حق حضرتش اين سخن بر زبان ميآورد، سخن مولا (ع) حقيقتي انکار ناشدني را بر همگان هويدا ميسازد آنجا که ميفرمايد: «و انا لامراء الکلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه...»[5]. ما فرمانروايان سخنيم و رگ و ريشه آن (سخنوري) در ميان ما استوار و شاخههايش بر ما سايه افکنده... و از آنجا که با اشارات رباني زبان حالش چنين است که: يک به يک من ميشناسم خلق را لذا آنجه را که علامه سيد رضي (ره) جمع آوري نموده و به حق «سرچشمه و آبشخور بلاغت» لقب يافته، معارفي اندک از آن سرچشمه پرفيض ميباشد و اما آنچه در اين کتاب مستطاب جمع آمده همه از سردردشناسي است و از آنجا که قيد و بند مليت و نژاد را برداشته و يکسره از فطرت اصيل آدميان ميگويد، عليرغم بيمهري بشريت به اين اعجاز سخنوري، هرگاه سر از حجاب ناشناختگي بر ميدارد و مونس و مؤانس دلها ميگردد، آنگاه آميزههايي از حکمت و معرفت را فرا روي آدمي ميگشايد چرا که معارفش به تعبير قرآن مجيد از آن گونه معارفي است که: «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين»[7] و لذا با چنين بينشي برآنيم تا به همت انفاس قدسي مولاي موحدان علي (ع) در سرابستان مصفاي «نهجالبلاغه» به تبيين دو شاخصه مهم زندگي آدمي در همه اعصار، يعني «آزادي و کرامت» بپردازيم: قبل از پرداختن به محور اصلي اين گفتار، بايد اشاره کنيم که حضرت با بصيرتي خاص بر اين باورند که علوم در مجموع به دو دسته قابل تقسيم است: «العلم علمان؛ مطبوع و مسموع» يکي علم فطري و ديگري علم شنيدني (اکتسابي) و در ادامه معتقدند که تنها، علمي سودمند است که موافق با فطرت و نهاد آرام آدمي باشد «و لا ينفع المسموع اذا لم يکن المطبوع».[8]. آري: علمهاي اهل دل حمالشان (مثنوي- دفتر اول- 3452) و لذا «آزادي» و «کرامت» به عنوان دو موهبت عظيم الهي، مطبوع همه فطرتهاي خداگراست. اما آزادي از ديدگاه مولا (ع) چيست؟ بيشک، از ديدگاه عافيت انديش و جهل سوز آن بزرگ، برخلاف نظر محدود و مصلحت انديش سياست ورزان، مولود شرايطي است که در نتيجه سرکوبي هواي نفس عايد جامعه و آدمي، ميگردد و تنها برداشتن موانع ظاهري اسارت، قطعا کارساز نيست از اين رو ميفرمايند: «کم من عقل اسير تحت هوي امير»[9] اسير حقيقي، انساني است که عقلش تحت سيطره هواي نفسش باشد، نکته ارزنده در فرمايش مولا علي (ع) آن است که عقل و عقال در نزد اعراب به مفهوم «زانوبند شتر» به کار رفته، حال عقلي که پايبند آدمي در راه ارتکاب ملاهي و مناهي است، اگر خود تسليم تمايلات نفس شود، در اين حالت است که آزادي از کف رفته، چرا که عقل سلطان بيحکم و اختياري است که تابع خواهشهاي قطب مخالف خود يعني نفس قرار گرفته و لذا از ديدگاه، مولا علي (ع) هرگاه اين سلطه ناخواسته نفس بر عقل، پايان پذيرد، اولين ثمره خجستهاش آن خواهد بود که آزار مرد: «ته مانده دنيا را به اهلش وا ميگذارد»[10] چرا که وجود ارزشمند آدمي بهايي جز بهشت ندارد و بهشت نيز جايگاه «مخلصين» خواهد بود، غيور مرداني که بند علايق بريده و «قيمت انفاس»[11] ميدانند. چرا که به اين اصل بديهي- به قول علي (ع) ايمان دارند که: «و لاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرا»[12] بنابراين عبد و عبيد ديگري، غير از ذات اقدس الهي بودن از ويژگيهاي بردگان هواپرست ميباشد و نکته لطيف در اين فرموده اخير مولي الموحدين علي (ع) آن است که «حر بودن» و فرمانبري نکردن از ديگران وجه ظاهري ندارد، بلکه از جهات معنوي نيز قابل تأمل است و بيترديد، بنده افکار ديگران بودن و بدون مشورت با سلطان عقل و انديشه، از آبشخور تفکرات ديگران استفاده کردن، از مظاهر بندگي است که در نتيجه با فطرت آدميان منافات دارد و لذا به دنبال هر مطلوب غيرفطري که باشيم، در حقيقت طوق اسارت آن را بر گردن افکندهايم و نهايتا: هيچ کنجي بي دد و بيدام نيست (مثنوي- دفتر دوم- 593) و مولاي حقيقي به تعبير شيواي امير بلاغت، همان کسي است که آزادمان آفريده و جز او هم کسي نميتواند از قيد علايق رهايمان سازد: کيست مولي آنکه آزادت کند (مثنوي- دفتر ششم- 4540) و لذا باز به تعبير شکرين و نغز امام علي (ع) عبادات آزادگاني که سرسپرده بندهاي ظاهر و باطن نيستند، زيباترين پرستشهاست: «و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار.»[13] چرا که اينان پاک باختگاني هستند که تنها و تنها عظمت حضرت حق، به کرنش و نيايششان وا ميدارد و بردگان جسم و جان و آزمندان و مزدوران پاداش را در آن سرابستان معرفت راهي نيست! در ره معشوق ما ترسندگان را کار نيست (ديوان شمس- غزل 396) از ويژگيهاي ديگر آزادگان، صبور بودنشان ميباشد، صبر جميلي که همه جوانب زندگي به کار ميآيد، صبر در مصائب، صبر در رويکرد مشکلات مادي، صبر در مقابل طاعت نکردن غيرخداي عالميان و... و به جهت اهميت اين صفت است که ميفرمايند: «من صبر صبرالاحرار و الا سلا سلو الاغمار.»[14] يا شکيبايي آزادگان را داشته باش و گرنه همچون جاهلان بيخبر خود را به فراموشي بزن. بنابراين اين صبر در همه جا ستودني است و از ضروريات زندگي مؤمن محسوب مي شود، نکته لطيف در اين باره آن است که امام علي (ع) در موضع ديگر از نهجالبلاغه وقتي به نکوهش مصاديق بارز بيصبري ميپردازند، از نبود صفت آزادگي در ميان آنان شکوه مينمايند: نخست در سرزنش «منکران حکميت» يعني کساني که نخست بانيان آن فتنه عظيم در تاريخ اسلام بودند و آنگاه که در مقابل توطئه خود مصلحت انديشي آن امام همام (ع) را مشاهده کردند، روي به انکار آوردند و از اين رو حضرت در سرزنش آنان در خطبه 125 نهجالبلاغه، مخاطبشان ساخته و ميفرمايند: «فلا احرار صدق عندالنداء اللقاء» شما آزاد مردان راستگويي به هنگام فرياد نيستيد و دقيقا همين مضمون را در موضعي ديگري از نهجالبلاغه، آنگاه که دل دريائيش از بيوفايي و رسم مردانگي نشناسي کوفيان پيمان شکن به درد ميآيد، بر زبان ميآورند:«يا اهل الکوفه... لا احرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء...».[15] پس ثابت قدمي از ديگر شاخصههاي آزادگان ميباشد و با اين مقياس آنان چون ملاکشان حق جويي است، لذا هرگاه وارد عرصه مادي زندگي نيز ميشوند، آزاده بودنشان مانع و حايلي ميشود براي جلوگيري از گناه و معصيت، به همين جهت حضرت وقتي به سرزنش کم فروشان و متقلبان در کسب و کار ميپردازد، فرياد بر ميدارند که «اين احرارکم و سمحاؤکم»[16] کجايند آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟! پس با جمعبندي آنچه گفتيم ميتوان بيان داشت که نظر مولا علي (ع) درباره آزادي و آزادگي آن است که آزادگي وديعه ارزشمند الهي است که بايد در مقاطع مختلف حيات با عنايت به خلقت نخستين حفظ شود و آزاده حقيقي کسي است که غول مردم افکن نفس را به مدد عقل خداداد در هم شکند و عبادتش مثل اعلاي پرستش عاشقانه بوده و ثابت قدم و صبور و امين باشد. و اما «کرامت» که از شاخصههاي محوري انسان مؤمن است و ادباي عرب آن را مصدري ميدانند که اين معاني را در بردارد: کاري شگرف و امري خارق العاده انجام دادن- بزرگواري- ارجمندي و کريم که جمع آن «کرام و کرماء» ميباشد به معاني: بخشنده- سخاوتمند- جوانمرد- گذشت کننده- نيکوترين و بهترين هر چيز و... آمده است.[17] اين واژه به همراه مشتقات آن نزد ارباب معني بسيار مورد توجه قرار گرفته است، چرا که معتقدند که زيبندهترين صفت حق تعالي، صفت کريم بودن است که فيض عام و بيدريغش را بر عارف و عامي و يهود و گبر و ترسا و مسلمان جاري ساخته است، همچنانکه «ابنعربي» در «فصوص الحکم»[18] کرامت و کرم خداوندي را از رحمتهاي عام الهي برشمارد. لذا فيض عام او باعث اميدواري خلايق گشته است: سروش عالم غيبم بشارتي خوش داد (حافظ) و لذا مولاي عارفان علي (ع) با عنايت به اين مهم به ابعادي از کرامت و کريمان اشاره مينمايند که بسيار تأمل انگيز و راهگشاست. نخست حضرت اشاره مينمايند که مهمترين فضيلتي که اسلام براي مسلمين به ارمغان آورد، کرامت است و با همين عنصر ارزشمند بدخواهانش را منکوب ساخت «... وضع الملل برفعه و اهن اعدأه بکرامته»[19] حال اين کرامتي که حضرت آن را معادل تقوا ميدانند و معتقدند که «لا کرم کالتقوي»[20] هيچ کرامتي چون تقواي الهي نيست چه ماهيتي دارد و مصاديق بارز کرامتمندان عالم به ويژه در جامعه اسلامي چه کس يا کساني هستند؟! حضرت علي (ع) عاليترين صفتي که در وصف خواجه آفرينش، محمد مصطفي (ص)، به کار ميبرد آن است که «و بسقت في کرم»[21] در خانواده کريم و بزرگواري به دنيا آمد و يا در موضع ديگري باز ميفرمايند: «منبته اشرف منبت في معادل الکرامة»[22] در بهترين منبع بزرگواري رشد کرد. پس کريم و کرامت داشتن صفاتي نيستند که به يک آن در فرد ايجاد شوند، بلکه به پيشينهاي نياز دارند که ميتوان گفت، خانواده مهمترين نقش را در پرورش و تثبيت اين صفات ارزشمند، داراست. و اين صفتي است که به تعبير مولا علي (ع) داشتن آن حتي از داشتن علقه و علاقه خويشاوندي مهمتر است چرا که ميفرمايند: «الکرم اعطف من الرحم»[23] و از نظر مولا علي (ع) عظيمترين نعمتي که نشان کريم بودن خداوند را با خود دارد همان «موهبت جان» است و از همين والاترين آرزوي کريمان عالم، رسيدن به سرچشمه کرامت- يعني خداوند- و تسليم امانت به اوست: اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست لذا در نهجالبلاغه در دعاهاي خاص آن حضرت- وقتي احدي در آن سراپرده روحاني حضور نداشته- ميخوانيم: «اللهم اجعل نفسي اول کريمه تنتزعها من کرائمي»[24] خدايا در ميان ارزشمندترين نعمتهايت، جانم را به عنوان اولين نعمت از من بگير. اما، خداوند کرامت را به چه کساني ميبخشد؟ از تأمل در نهجالبلاغه درمييابيم که کرامت موهبتي است که به رايگان به هر زجر ناکشيده از ره رسيدهاي نميرسد بلکه خاص کساني است که در راه وصال و رضاي او مرارتها کشيده و از آنجا که انسان دائما مبتلاي امتحان است، هر چه بيشتر بر مشکلات غالب آيد بر کرامت و عزتش افزوده ميگردد، لذا حضرت، وقتي در خطبه 192 نهجالبلاغه به اصحاب مي فرمايند: «و تدبروا احوال الماضين من المومنين قبلکم» بنگريد حال گروهي از مؤمنين قبل از خود را (که گرفتار شدايد بودند) که حضرت به قوم بنياسرائيل و سيطره فراگير فرعونيان اشاره مينمايند، اما بر اثر شکيبايي مؤمنشان «قد بلغت الکرامه من الله لهم، ما لم تذهب الامال اليه بهم»[25] آن قدر کرامت و بزرگواري از ناحيه خداوند به آنها رسيد که حتي خيال آن را در سر نميپروراندند و در ادامه همين خطبه راجع به کار امتي که درخت بيريشه نفاق و تفرقه در بينشان باليده و الفتهايشان مبدل به کينهورزي و کينهتوزي شود اشد مجازاتي که حضرت حق برايشان در نظر گرفته اين است که: «قد خلع الله عنهم لباس الکرامته»[26] لباس عزت و کرامت را آنها جدا ميسازد و نکته بسيار لطيف که در ضمن همين خطبه آمده اين است که حضرت علاوه بر اين انتقام معنوي، براي چنين، امتي زيانهاي مادي نيز بر ميشمارند که بسيار قابل تأمل است و آن اين که فراواني نعمت از ميان چنين مغضوبيني برداشته ميشود و مايه عبرت عالميان ميگردند: «و سلبهم غضارة نعمته و بقي قصص اخبار هم فيکم عبرا للمعتبرين»[27] و اما صاحبان کرامت چه ويژگيهايي دارند؟ پس کرامت لباس شريفي است که خداوند آن را بر قامت خاصان درگاه ميپوشاند و همگان از اين تشريف و خلعت نصيبي نميبرند، چنانکه حضرت در خطبه 94 ميفرمايند:«حتي افضت کرامة الله- سبحانه و تعالي- الي محمد (ص)....» کسي که کرامت داشته باشد بيترديد شهوت- به معني مطلق خواستن- نزدش خوار است و او تابع آنها نيست: «من کرمت عليه نفسههانت عليه شهواته»[28] و نه تنها حسد در نهانخانه جانش حضور ندارد، بلکه همه جا خوبان و کريمان را معرفي مينمايد تا موجب زيادتي اين صفت ارزشمند گردد: «اولي الناس بالکرم، من عرفت به الکرام»[29] کريمان و کرامتمندان به وسيله او شناخته ميشوند. و چون شخصي که ملکه فاضله کرامت در اعماق ضمير خداجويش جاي گرفت، از دروغ ميپرهيزد چرا که به فرموده مولا علي (ع) ايمان دارد که: «الصادق علي شرف منجاة و کرامه»[30] راستگو در مسير نجات و بزرگواري است و باز براين باور است که اگر کرامت و بزرگواري خود را در همه شئون زندگي حفظ نمايد و با همين حال بميرد، لاجرم از مقيمان بهشت است و مورد عنايت آفريدگار، که حضرت مولا علي (ع) فرمود: «قوم لم تزل الکرامة تتمادي بهم حتي حلوا دار القرار»[31] آري! آنچه در اين مقال به لفظ کشيده شد، قطرهاي بود بس بيوزن و ناچيز از آن نظر کرده «رب العالمين»، همان انسان والايي که «جمله عقل و ديده»[32] بود و اشاراتش، اشارات رباني لذا همنواي با مولانا زمزمه ميکنيم که اي سر خيل خوبان عالم علي: تيغ حلمت جان ما را چاک کرد «مثنوي- دفتر اول- 3759« پس: چون تو بابي آن مدينه علم را با زبانش اي باب بر جوياي باب با زبانش اي باب رحمت تا ابد «مثنوي- دفتر اول- ابيات 3777 تا 8 تا 9«
فتح الله عباسي
از تو خواهم گفت اي تکرار زيبا باز هم
باز ميماند عصاي موسي از اعجاز هم
شاعران اطناب ميبافند در ايجاز هم[1].
همچو گندم، همچو جو در آسيا[6].
علمهاي اهل تن احمالشان
جز به خلوتگاه حق آرام نيست
بند رقيت ز پايت واکند
جمله شاهانند آنجا، بردگان را بار نيست
که بر در کرمش، کس دژم نخواهد ماند
روزي رخش بينم و تسليم وي کنم
آب علمت، خاک ما را پاک کرد
چون شعاعي آفتاب علم را
تا رسد از تو قشور اندر لباب
بارگاه «ما له کفوا احد»
کاشکي قيمت انفاس بدانستي خلق . اي علي که جمله عقل و ديدهاي .
تا دمي چند که ماندست غنيمت شمرند
شمهاي واگو از آنچه ديدهاي