شاخصه هاي روشن كرامت و آزادي از ديدگاه مولا علي











شاخصه‏هاي روشن کرامت و آزادي از ديدگاه مولا علي‏



فتح الله عباسي‏

سخن از سر خيل خوبان، مرزبان بزرگ انديشه، خداوندگار تقوا و صلابت، امير بي‏بديل عرصه فصاحت، مولي الموحدين- علي (ع)- مي‏باشد، يکتا انساني که عارف و عامي در بيان عظمتش داد سخن داده‏اند اما به تعبير مولوي «و آن ناتمام»مانده است:


اي که پايان تو پيدا بود از آغاز هم
از تو خواهم گفت اي تکرار زيبا باز هم‏


ذوالفقار غيرت و عزمت اگر لب واکند
باز مي‏ماند عصاي موسي از اعجاز هم

اي همه ايجاز و اعجاز و شگفتي، پيش تو
شاعران اطناب مي‏بافند در ايجاز هم[1].


همان دردانه عالم خاک که پيامبر رحمت (ص) در حديثي منسوب به «مساوات» اينگونه‏اش معرفي مي‏نمايند:

«من اراد ان ينظر الي آدم في علمه، و الي نوح في تقواه و الي ابراهيم في حلمه و الي موسي في هبينه و الي عيسي في عبادته فلينظر الي علي بن ابي‏طالب»[2].

آري! آنچه خوبان همه دارند، او يک جا دارد و اما سخن از نهج‏البلاغه- اين ميراث ماندگار مولاي خوبان عالم- مي‏باشد، سرچشمه فياضي که قرنهاست کام عطشناک مشتاقان را با جرعه‏هاي جان نواز خود، سيراب ساخته است، چرا که حاصل بيان و بنان در يکتاي عالم ناسوت بود، و عالم به اسرار لاهوت. که خود فرمود:«فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[3] و امير بي‏رقيب عرصه فصاحت بود، و نزد دشمن و دوست به زبان آوري مشهور و اين حقيقتي است که «جملگي برآنند» چنانکه «ابن‏ابي‏الحديد» در «مقدمه شرح نهج‏البلاغه» مي‏نويسد: وقتي «محفن بن ابي‏محفن» به معاويه گفت: من از نزد ناتوان‏ترين مردم در سخن گفتن آمده‏ام، معاويه گفت: واي بر تو! چطور علي ناتوان‏ترين سخن گويان است؟! به خدا او بود که فصاحت و سخنوري را در قريش معمول ساخت[4] و جايي که کينه‏توزي چون معاويه در حق حضرتش اين سخن بر زبان مي‏آورد، سخن مولا (ع) حقيقتي انکار ناشدني را بر همگان هويدا مي‏سازد آنجا که مي‏فرمايد:

«و انا لامراء الکلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه...»[5].

ما فرمانروايان سخنيم و رگ و ريشه آن (سخنوري) در ميان ما استوار و شاخه‏هايش بر ما سايه افکنده... و از آنجا که با اشارات رباني زبان حالش چنين است که:


يک به يک من مي‏شناسم خلق را
همچو گندم، همچو جو در آسيا[6].


لذا آنجه را که علامه سيد رضي (ره) جمع آوري نموده و به حق «سرچشمه و آبشخور بلاغت» لقب يافته، معارفي اندک از آن سرچشمه پرفيض مي‏باشد و اما آنچه در اين کتاب مستطاب جمع آمده همه از سردردشناسي است و از آنجا که قيد و بند مليت و نژاد را برداشته و يکسره از فطرت اصيل آدميان مي‏گويد، عليرغم بي‏مهري بشريت به اين اعجاز سخنوري، هرگاه سر از حجاب ناشناختگي بر مي‏دارد و مونس و مؤانس دلها مي‏گردد، آنگاه آميزه‏هايي از حکمت و معرفت را فرا روي آدمي مي‏گشايد چرا که معارفش به تعبير قرآن مجيد از آن گونه معارفي است که: «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين»[7] و لذا با چنين بينشي برآنيم تا به همت انفاس قدسي مولاي موحدان علي (ع) در سرابستان مصفاي «نهج‏البلاغه» به تبيين دو شاخصه مهم زندگي آدمي در همه اعصار، يعني «آزادي و کرامت» بپردازيم: قبل از پرداختن به محور اصلي اين گفتار، بايد اشاره کنيم که حضرت با بصيرتي خاص بر اين باورند که علوم در مجموع به دو دسته قابل تقسيم است: «العلم علمان؛ مطبوع و مسموع» يکي علم فطري و ديگري علم شنيدني (اکتسابي) و در ادامه معتقدند که تنها، علمي سودمند است که موافق با فطرت و نهاد آرام آدمي باشد «و لا ينفع المسموع اذا لم يکن المطبوع».[8].

آري:


علم‏هاي اهل دل حمالشان
علم‏هاي اهل تن احمالشان‏


(مثنوي- دفتر اول- 3452)

و لذا «آزادي» و «کرامت» به عنوان دو موهبت عظيم الهي، مطبوع همه فطرتهاي خداگراست. اما آزادي از ديدگاه مولا (ع) چيست؟ بي‏شک، از ديدگاه عافيت انديش و جهل سوز آن بزرگ، برخلاف نظر محدود و مصلحت انديش سياست ورزان، مولود شرايطي است که در نتيجه سرکوبي هواي نفس عايد جامعه و آدمي، مي‏گردد و تنها برداشتن موانع ظاهري اسارت، قطعا کارساز نيست از اين رو مي‏فرمايند: «کم من عقل اسير تحت هوي امير»[9] اسير حقيقي، انساني است که عقلش تحت سيطره هواي نفسش باشد، نکته ارزنده در فرمايش مولا علي (ع) آن است که عقل و عقال در نزد اعراب به مفهوم «زانوبند شتر» به کار رفته، حال عقلي که پايبند آدمي در راه ارتکاب ملاهي و مناهي است، اگر خود تسليم تمايلات نفس شود، در اين حالت است که آزادي از کف رفته، چرا که عقل سلطان بي‏حکم و اختياري است که تابع خواهشهاي قطب مخالف خود يعني نفس قرار گرفته و لذا از ديدگاه، مولا علي (ع) هرگاه اين سلطه ناخواسته نفس بر عقل، پايان پذيرد، اولين ثمره خجسته‏اش آن خواهد بود که آزار مرد: «ته مانده دنيا را به اهلش وا مي‏گذارد»[10] چرا که وجود ارزشمند آدمي بهايي جز بهشت ندارد و بهشت نيز جايگاه «مخلصين» خواهد بود، غيور مرداني که بند علايق بريده و «قيمت انفاس»[11] مي‏دانند. چرا که به اين اصل بديهي- به قول علي (ع) ايمان دارند که: «و لاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرا»[12] بنابراين عبد و عبيد ديگري، غير از ذات اقدس الهي بودن از ويژگيهاي بردگان هواپرست مي‏باشد و نکته لطيف در اين فرموده اخير مولي الموحدين علي (ع) آن است که «حر بودن» و فرمانبري نکردن از ديگران وجه ظاهري ندارد، بلکه از جهات معنوي نيز قابل تأمل است و بي‏ترديد، بنده افکار ديگران بودن و بدون مشورت با سلطان عقل و انديشه، از آبشخور تفکرات ديگران استفاده کردن، از مظاهر بندگي است که در نتيجه با فطرت آدميان منافات دارد و لذا به دنبال هر مطلوب غيرفطري که باشيم، در حقيقت طوق اسارت آن را بر گردن افکنده‏ايم و نهايتا:


هيچ کنجي بي دد و بي‏دام نيست
جز به خلوتگاه حق آرام نيست‏


(مثنوي- دفتر دوم- 593)

و مولاي حقيقي به تعبير شيواي امير بلاغت، همان کسي است که آزادمان آفريده و جز او هم کسي نمي‏تواند از قيد علايق رهايمان سازد:


کيست مولي آنکه آزادت کند
بند رقيت ز پايت واکند


(مثنوي- دفتر ششم- 4540)

و لذا باز به تعبير شکرين و نغز امام علي (ع) عبادات آزادگاني که سرسپرده بندهاي ظاهر و باطن نيستند، زيباترين پرستش‏هاست: «و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار.»[13] چرا که اينان پاک باختگاني هستند که تنها و تنها عظمت حضرت حق، به کرنش و نيايششان وا مي‏دارد و بردگان جسم و جان و آزمندان و مزدوران پاداش را در آن سرابستان معرفت راهي نيست!


در ره معشوق ما ترسندگان را کار نيست
جمله شاهانند آنجا، بردگان را بار نيست‏


(ديوان شمس- غزل 396)


از ويژگيهاي ديگر آزادگان، صبور بودنشان مي‏باشد، صبر جميلي که همه جوانب زندگي به کار مي‏آيد، صبر در مصائب، صبر در رويکرد مشکلات مادي، صبر در مقابل طاعت نکردن غيرخداي عالميان و... و به جهت اهميت اين صفت است که مي‏فرمايند: «من صبر صبرالاحرار و الا سلا سلو الاغمار.»[14] يا شکيبايي آزادگان را داشته باش و گرنه همچون جاهلان بي‏خبر خود را به فراموشي بزن. بنابراين اين صبر در همه جا ستودني است و از ضروريات زندگي مؤمن محسوب مي شود، نکته لطيف در اين باره آن است که امام علي (ع) در موضع ديگر از نهج‏البلاغه وقتي به نکوهش مصاديق بارز بي‏صبري مي‏پردازند، از نبود صفت آزادگي در ميان آنان شکوه مي‏نمايند: نخست در سرزنش «منکران حکميت» يعني کساني که نخست بانيان آن فتنه عظيم در تاريخ اسلام بودند و آنگاه که در مقابل توطئه خود مصلحت انديشي آن امام همام (ع) را مشاهده کردند، روي به انکار آوردند و از اين رو حضرت در سرزنش آنان در خطبه 125 نهج‏البلاغه، مخاطبشان ساخته و مي‏فرمايند: «فلا احرار صدق عندالنداء اللقاء» شما آزاد مردان راستگويي به هنگام فرياد نيستيد و دقيقا همين مضمون را در موضعي ديگري از نهج‏البلاغه، آنگاه که دل دريائيش از بي‏وفايي و رسم مردانگي نشناسي کوفيان پيمان شکن به درد مي‏آيد، بر زبان مي‏آورند:«يا اهل الکوفه... لا احرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء...».[15] پس ثابت قدمي از ديگر شاخصه‏هاي آزادگان مي‏باشد و با اين مقياس آنان چون ملاکشان حق جويي است، لذا هرگاه وارد عرصه مادي زندگي نيز مي‏شوند، آزاده بودنشان مانع و حايلي مي‏شود براي جلوگيري از گناه و معصيت، به همين جهت حضرت وقتي به سرزنش کم فروشان و متقلبان در کسب و کار مي‏پردازد، فرياد بر مي‏دارند که «اين احرارکم و سمحاؤکم»[16] کجايند آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟!

پس با جمع‏بندي آنچه گفتيم مي‏توان بيان داشت که نظر مولا علي (ع) درباره آزادي و آزادگي آن است که آزادگي وديعه ارزشمند الهي است که بايد در مقاطع مختلف حيات با عنايت به خلقت نخستين حفظ شود و آزاده حقيقي کسي است که غول مردم افکن نفس را به مدد عقل خداداد در هم شکند و عبادتش مثل اعلاي پرستش عاشقانه بوده و ثابت قدم و صبور و امين باشد.

و اما «کرامت» که از شاخصه‏هاي محوري انسان مؤمن است و ادباي عرب آن را مصدري مي‏دانند که اين معاني را در بردارد: کاري شگرف و امري خارق العاده انجام دادن- بزرگواري- ارجمندي و کريم که جمع آن «کرام و کرماء» مي‏باشد به معاني: بخشنده- سخاوتمند- جوانمرد- گذشت کننده- نيکوترين و بهترين هر چيز و... آمده است.[17] اين واژه به همراه مشتقات آن نزد ارباب معني بسيار مورد توجه قرار گرفته است، چرا که معتقدند که زيبنده‏ترين صفت حق تعالي، صفت کريم بودن است که فيض عام و بي‏دريغش را بر عارف و عامي و يهود و گبر و ترسا و مسلمان جاري ساخته است، همچنانکه «ابن‏عربي» در «فصوص الحکم»[18] کرامت و کرم خداوندي را از رحمت‏هاي عام الهي برشمارد.

لذا فيض عام او باعث اميدواري خلايق گشته است:


سروش عالم غيبم بشارتي خوش داد
که بر در کرمش، کس دژم نخواهد ماند


(حافظ)

و لذا مولاي عارفان علي (ع) با عنايت به اين مهم به ابعادي از کرامت و کريمان اشاره مي‏نمايند که بسيار تأمل انگيز و راهگشاست.

نخست حضرت اشاره مي‏نمايند که مهم‏ترين فضيلتي که اسلام براي مسلمين به ارمغان آورد، کرامت است و با همين عنصر ارزشمند بدخواهانش را منکوب ساخت «... وضع الملل برفعه و اهن اعدأه بکرامته»[19] حال اين کرامتي که حضرت آن را معادل تقوا مي‏دانند و معتقدند که «لا کرم کالتقوي»[20] هيچ کرامتي چون تقواي الهي نيست چه ماهيتي دارد و مصاديق بارز کرامتمندان عالم به ويژه در جامعه اسلامي چه کس يا کساني هستند؟!

حضرت علي (ع) عالي‏ترين صفتي که در وصف خواجه آفرينش، محمد مصطفي (ص)، به کار مي‏برد آن است که «و بسقت في کرم»[21] در خانواده کريم و بزرگواري به دنيا آمد و يا در موضع ديگري باز مي‏فرمايند: «منبته اشرف منبت في معادل الکرامة»[22] در بهترين منبع بزرگواري رشد کرد. پس کريم و کرامت داشتن صفاتي نيستند که به يک آن در فرد ايجاد شوند، بلکه به پيشينه‏اي نياز دارند که مي‏توان گفت، خانواده مهم‏ترين نقش را در پرورش و تثبيت اين صفات ارزشمند، داراست. و اين صفتي است که به تعبير مولا علي (ع) داشتن آن حتي از داشتن علقه و علاقه خويشاوندي مهم‏تر است چرا که مي‏فرمايند:

«الکرم اعطف من الرحم»[23] و از نظر مولا علي (ع) عظيم‏ترين نعمتي که نشان کريم بودن خداوند را با خود دارد همان «موهبت جان» است و از همين والاترين آرزوي کريمان عالم، رسيدن به سرچشمه کرامت- يعني خداوند- و تسليم امانت به اوست:


اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست
روزي رخش بينم و تسليم وي کنم‏


لذا در نهج‏البلاغه در دعاهاي خاص آن حضرت- وقتي احدي در آن سراپرده روحاني حضور نداشته- مي‏خوانيم: «اللهم اجعل نفسي اول کريمه تنتزعها من کرائمي»[24] خدايا در ميان ارزشمندترين نعمت‏هايت، جانم را به عنوان اولين نعمت از من بگير.

اما، خداوند کرامت را به چه کساني مي‏بخشد؟ از تأمل در نهج‏البلاغه درمي‏يابيم که کرامت موهبتي است که به رايگان به هر زجر ناکشيده از ره رسيده‏اي نمي‏رسد بلکه خاص کساني است که در راه وصال و رضاي او مرارتها کشيده و از آنجا که انسان دائما مبتلاي امتحان است، هر چه بيشتر بر مشکلات غالب آيد بر کرامت و عزتش افزوده مي‏گردد، لذا حضرت، وقتي در خطبه 192 نهج‏البلاغه به اصحاب مي فرمايند: «و تدبروا احوال الماضين من المومنين قبلکم» بنگريد حال گروهي از مؤمنين قبل از خود را (که گرفتار شدايد بودند) که حضرت به قوم بني‏اسرائيل و سيطره فراگير فرعونيان اشاره مي‏نمايند، اما بر اثر شکيبايي مؤمنشان «قد بلغت الکرامه من الله لهم، ما لم تذهب الامال اليه بهم»[25] آن قدر کرامت و بزرگواري از ناحيه خداوند به آنها رسيد که حتي خيال آن را در سر نمي‏پروراندند و در ادامه همين خطبه راجع به کار امتي که درخت بي‏ريشه نفاق و تفرقه در بينشان باليده و الفتهايشان مبدل به کينه‏ورزي و کينه‏توزي شود اشد مجازاتي که حضرت حق برايشان در نظر گرفته اين است که: «قد خلع الله عنهم لباس الکرامته»[26] لباس عزت و کرامت را آنها جدا مي‏سازد و نکته بسيار لطيف که در ضمن همين خطبه آمده اين است که حضرت علاوه بر اين انتقام معنوي، براي چنين، امتي زيانهاي مادي نيز بر مي‏شمارند که بسيار قابل تأمل است و آن اين که فراواني نعمت از ميان چنين مغضوبيني برداشته مي‏شود و مايه عبرت عالميان مي‏گردند: «و سلبهم غضارة نعمته و بقي قصص اخبار هم فيکم عبرا للمعتبرين»[27] و اما صاحبان کرامت چه ويژگيهايي دارند؟

پس کرامت لباس شريفي است که خداوند آن را بر قامت خاصان درگاه مي‏پوشاند و همگان از اين تشريف و خلعت نصيبي نمي‏برند، چنانکه حضرت در خطبه 94 مي‏فرمايند:«حتي افضت کرامة الله- سبحانه و تعالي- الي محمد (ص)....» کسي که کرامت داشته باشد بي‏ترديد شهوت- به معني مطلق خواستن- نزدش خوار است و او تابع آنها نيست: «من کرمت عليه نفسه‏هانت عليه شهواته»[28] و نه تنها حسد در نهانخانه جانش حضور ندارد، بلکه همه جا خوبان و کريمان را معرفي مي‏نمايد تا موجب زيادتي اين صفت ارزشمند گردد: «اولي الناس بالکرم، من عرفت به الکرام»[29] کريمان و کرامتمندان به وسيله او شناخته مي‏شوند. و چون شخصي که ملکه فاضله کرامت در اعماق ضمير خداجويش جاي گرفت، از دروغ مي‏پرهيزد چرا که به فرموده مولا علي (ع) ايمان دارد که: «الصادق علي شرف منجاة و کرامه»[30] راستگو در مسير نجات و بزرگواري است و باز براين باور است که اگر کرامت و بزرگواري خود را در همه شئون زندگي حفظ نمايد و با همين حال بميرد، لاجرم از مقيمان بهشت است و مورد عنايت آفريدگار، که حضرت مولا علي (ع) فرمود: «قوم لم تزل الکرامة تتمادي بهم حتي حلوا دار القرار»[31] آري! آنچه در اين مقال به لفظ کشيده شد، قطره‏اي بود بس بي‏وزن و ناچيز از آن نظر کرده «رب العالمين»، همان انسان والايي که «جمله عقل و ديده»[32] بود و اشاراتش، اشارات رباني لذا همنواي با مولانا زمزمه مي‏کنيم که اي سر خيل خوبان عالم علي:


تيغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت، خاک ما را پاک کرد


«مثنوي- دفتر اول- 3759«

پس:


چون تو بابي آن مدينه علم را
چون شعاعي آفتاب علم را


با زبانش اي باب بر جوياي باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب‏


با زبانش اي باب رحمت تا ابد
بارگاه «ما له کفوا احد»


«مثنوي- دفتر اول- ابيات 3777 تا 8 تا 9«









  1. چند بيت برگزيده از يکي از غزلهاي «عليرضا قزوه» شاعر معاصر.
  2. يث شريف را به نظر علامه جعفري (ره) علاوه بر شيعيان، اهل سنت نيز نقل نموده‏اند من جمله «ابن‏عساکر» در تاريخ «مدينه و دمشق» و ملاعلي قوشچي در شرح «تجريد الاعتقاد» خواجه نصيرنگ: مقدمه علامه جعفري بر «المعجم المفهرس من نهج‏البلاغه» محمدي دشتي- ص 2.
  3. نهج‏البلاغه، خطبه 189، قسمت 5 «من به راههاي آسمان آشناتر از راههاي زمين هستم».
  4. مقدمه شرح نهج‏البلاغه- سيد رضي (ره)- مترجم: علي دواني- انتشارات نهج‏البلاغه- چاپ چهارم- 1359 ص 23.
  5. بخشي از خطبه 233- نهج‏البلاغه.
  6. مثنوي- مولانا جلال الدين بلخي.
  7. سوره مبارکه زخرف- آيه 71 «آنچه نفوس را بدان ميل باشد و چشمها را شوق و لذت...».
  8. نهج‏البلاغه- حکمت 238.
  9. نهج‏البلاغه- حکمت 211.
  10. نهج‏البلاغه- حکمت 456.
  11. سعد الدين کافي در قرن هفتم گويد:


    کاشکي قيمت انفاس بدانستي خلق
    تا دمي چند که ماندست غنيمت شمرند


    .

  12. نهج‏البلاغه- نامه‏هاي حضرت- نامه 31- بخش 87.
  13. نهج‏البلاغه- حکمت 237.
  14. نهج‏البلاغه- حکمت 413.
  15. راجع به کوفيان حضرت در خطبه 97 سخن رانده است.
  16. نهج‏البلاغه- خطبه 129- بند 5.
  17. الرائد- جبران مسعود-ترجمه دکتر رضا اترابي‏نژاد- چاپ اول 1373- جلد دوم، ص 1438.
  18. فصوص الحکم ابن‏عربي- فصل 10.
  19. بخشي از خطبه 198 نهج‏البلاغه- «خوار و حقير نمود دشمنانش را با کرامت و بزرگواري که بخشيده بود».
  20. کلمات قصار نهج‏البلاغه شماره 113.
  21. بخشي از خطبه 94.
  22. بخشي از خطبه 96.
  23. نهج‏البلاغه- حکمت 247.
  24. خطبه 215 نهج‏البلاغه.
  25. بخشهايي از خطبه 192 نهج‏البلاغه.
  26. بخشهايي از خبطه 192، نهج‏البلاغه.
  27. بخشهايي از خطبه 192 نهج‏البلاغه.
  28. نهج‏البلاغه- حکمت 449.
  29. نهج‏البلاغه- 436.
  30. بخشي از خطبه 86.
  31. بخشي از خطبه 165 نهج‏البلاغه.
  32. مولانا مي‏فرمايد:


    اي علي که جمله عقل و ديده‏اي
    شمه‏اي واگو از آنچه ديده‏اي‏


    .