تربيت از ديدگاه امام علي
پرده در کعبه چو خورشيد ز رخ برگيرد سر زد از ماه رجب ماه شب چاردهي در سرا پرده حق فاطمه بنت اسد آفرين باد بر آن کودک روشن گهري چون نداي ملکوتيش بر آيد ز حرم ... جز علي کيست که در ظلمت شب جز علي کيست که در راه مساوات حقوق سوخت با آهن تفتيده از آن دست عقيل جز علي کيست که تأديب کند خازن را سر چو بر سجده نهد، تير ز پايش به درآر عاشق از ضربت شمشير نميرد هرگز تويي آن مظهر اخلاص که تعليم خلوص لزوم تربيت جسم و روح، همواره مورد توجه انديشمندان هر زمان بوده است. از ابتداي آفرينش تاکنون، موضوع تعليم و تربيت، اساسي ترين رسالت پيامبران و مردان حق بوده و به دنبال آن امامان، پيشوايان و روشنفکران در اين زمينه خلايق را ارشادها نمودهاند. از آنجا که انسان داراي انديشه و احساس است. ناگزير ميان اين دو پديده روحي و رواني قرار گرفته، بالمآل بايد ميان اين دو قدرت، تعادل لازم را ايجاد کند.[2] به همين خاطر، اديان مختلف و مکاتب گوناگون هم به نوبه خود در راستا تلاشهايي کردهاند تا انسان را به جايگاه معنوي خويش رهنمون باشند. «تربيت يعني برانگيختن استعدادها و قواي گوناگون انسان و پرورش آن که بيشک بايد با کوشش تربيت شونده نيز هماهنگ باشد بنابراين تربيت در صورتي ثمربخش خواهد بود که تربيت شونده نيز استعداد دگرگوني را از خود نشان دهد»[3] اگر انسان آن گونه که بايد تاکنون خود را نشناخته و به راز و رمز حيات خود پي نبرده است و اگر نميداند براي کدام مقصد به اين جهان خاکي پاي نهاده و راه رستگاري او کدام است علت را شايد در غفلت او از تربيت بايد جستجو نمود. نداشتن تربيت صحيح موجب غلبه غرايز سرکش ميشود و در آن صورت غرايز حيواني به گونهاي انسان را گرفتار خويش کرده که با وجود آن همه تعاليم رهبران دين و اخلاق، از ابتداي تاريخ تاکنون نتوانسته رمز موفقيت را به دست آورد. با آن که اگر پيشوايان در تربيت انسان موفق ميشدند اين همه فساد در سطح جهاني همهگير نشده بود، ميتوان اذعان نمود که اگر اهتمام همان بزرگان و انديشمندان هم وجود نميداشت، معلوم نبود که فراواني ابتذال و ابعاد فراگير آن گمراهيها، تا کجاها کشانده ميشد. به همين جهت بايد قدر بزرگان دين و دانش را مغتنم دانست زيرا آنان بودند که شمع صفت، خود را سوزاندهاند تا راه فلاح و رستگاري را فرا روي بشر بگسترانند.[4] بيگمان لطف ازلي الهي، در هر دورهاي نمونههايي درخشان از کمال مطلوب را در نزد ملتهاي گوناگون هديه نموده است تا مردم از آنان، راه و رسم زندگي بياموزند. اينان با تربيت انسان، خوشبختي او را به سوي کمال مطلوب در نظر داشتهاند و تربيت را وسيلهاي همچون سرچشمهاي گوارا و چراغي فرا روي نسلها نهادهاند تا به سرگداني بشر خاتمه دهند. افلاطون معتقد است: امري بزرگتر و فني خداييتر از تربيت، نيست زيرا تربيت وسيلهاي است براي رسيدن جسم و روح، به بلندترين پايه جمال و کمال.[5] يکي از اين انوار درخشان، بلکه درخشان ترين آنان در روزهاي تاريک خودپرستي و جهل، وجود بزرگ مربي عالم وجود علي (ع) است. داروي تربيت از پير طريقت بستان کادمي را بتر از علت ناداني نيست ميدانيم که مربي واقعي علي (ع) پيامبر اکرم (ص) بود چنانچه وي ميفرمود: «يا علي ان الله امرني اربيک و اعلمک ليعنني «اي علي همانا خداوند به من دستور داده که تو را تعليم و تربيت نمايم تا در آينده مرا ياري کني.»[6] برخوردهاي سازنده و تربيتي علي (ع) با عموم مردم، نمونههايي است گويا، که بررسي همه آن موارد، مقال و مجال ديگر ميطلبد اما آوردن برخي از آنها در اين مختصر، نماياندن گوشه کوچکي است از اين تابلو بسيار شکيل و گونه گون و نيز تنها گلي است از بوستان عطرآگين که مشام جان را مينوازد. اي آن که علي علي کني کيست علي يک روز بزي چنان که ميزيست علي ما مردم، با تربيت از ديدگاه علي (ع) متأسفانه آشنايي چنداني نداريم و آن چنان که بايد و شايد وصي پيامبر را نشناختهايم. تنها به ستايش علي پرداختن و خود را محب وي ساختن و شب و روز از ايشان تجليل نمودن اگر چه به جاي خود بسيار مغتنم است، اما راهي به جايي نميبرد چرا که «اگر محبت تنها، بدون آشنايي، ثمري ميداشت بايد به نتايج بزرگ ميرسيديم. اگر ميبينيم پيرو علي و کسي که براي علي اشک ميريزد و کسي که محبت علي در قلبش موج ميزند سرنوشتش و سرنوشت جامعهاش دردناک است معلوم است که علي را نميشناسد و تشيع را نميفهمد هر چند ظاهرا شيعه باشد»[8] به همين جهت «محبت به خودي خود نجات بخش نيست بلکه معرفت است که نجات ميبخشد».[9] مراد نويسنده اين سطور، آن است که به اندازه توانايي خود با سيره اين ابرمرد همه دورانها معرفت حاصل کند. آري معرفت و اين شناخت را در «علي وار» زيستن علي بايد جستجو کرد. در زيستن اوست که ميتوان تريبت ناب را از اين مربي همه دورانها به خوبي آموخت و الا به قول شيخ شيراز «کس را چه زور و زهره که وصف علي کند». يکي از برجستهترين نکات تربيتي از ديدگاه علي (ع) طرز تلقي آن بزرگوار است از شيوه زندگي کردن پيشوايان حقيقي و اين حکايتي است با بسيار عبرت.روزي علي (ع) بعد از جنگ جمل وارد بصره شد و به عيادت «علاء بن زياد حارثي» رفت «علاء» فرصت را مغتنم شمرد و از برادرش «عاصم»، در نزد علي شکايت کرد که وي تارک دنيا شده، جامه کهنه مي پوشد و همه کس را رها کرده و گوشهگير است. حضرت، عاصم را احضار کرد و به او گفت که چرا به خود و خانوادهاش ستم روا ميدارد و از نعمتهاي حلال دنيا رويگردان است؟ عاصم در جواب حضرت ميگويد: يا اميرالمؤمنين تو خودت هم مثل من هستي، به خود سختي ميدهي لباس نرم نميپوشي و غذاي لذيذ نميخوري و من در حقيقت راه تو را ادامه ميدهم. حضرت در جواب فرمود تو اشتباه ميکني. من با تو تفاوتها دارم چرا که من در کسوت پيشوايي و حکومت هستم. وظيفه حاکم و پيشوا وظيفه ديگري است. پيشوا بايد ضعيفترين طبقات ملت خود را ميزان زندگي شخصي خود قرار دهد و به گونهاي زندگي کند که تهيدستترين مردم زندگي ميکنند تا سختي فقر به آن طبقه اثر نکند.[10] احساس مسؤوليت پيشوا در برابر مسلمانان، نکتهاي است دقيق که بر روي هم جهان بيني مولا اميرالمؤمنان را در برابر زندگي و مرگ تشکيل ميدهد. جهان بيني امام علي (ع) به گونهاي است که دنيا را در برابر جهان آخرت و سراي باقي، چون خانهاي محقر و مجازي ميبيند و خود را ملزم ميداند که بايد از اين گذرگاه سپنجي گذر کرد چرا که هدف، تهيه زاد و توشه آخرت است براي قرارگاه دائمي خويش و دل به جهان نبستن تا مرگ را آسان پذيرفتن.[11] يکي از نکات نظيرگير تربيتي علي (ع)، اهتمام اوست به علم و دانش؛ چنانکه ميفرمايد الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و الحسب: شرف به علم و ادب است نه به اصل و تبار. اين نکته را در شعر سعدي به روشني جلوه گر ميبينم آنجا که ميگويد: «توانگري به هنرست نه به مال و الخ»[12] در نهجالبلاغه آمده است که قومي علي (ع) را بسيار ستايش کردند. مولا فرمود خداوندا تو بهتر از خود من، مرا ميشناسي و من هم به باطن و نفس خود از اينان آگاهتر هستم. خدايا مرا از آنچه آنان تصور ميکنند بهتر گردان و آنچه را آنان نميدانند بر ما ببخشاي.[13] ديدگاه تربيتي امام علي (ع) در زمينه ستايش غير خدا نيز حکايتي است حيرت انگيز، حضرت ميفرمايد: «لا تکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرا.» «بنده غير خودت مباش زيرا خداوند تو را آزاد آفريد» مسلمان آزاده مستغني، آن کس است که با اعتقاد، جز به خداوند يکتا متکي نيست و دست نياز به سوي غير او دراز نميکند و هيچگاه گرد پستيها و تملق و چاپلوسي و دريوزگي نميگردد و فريب سراب قدرتهاي مادي را نميخورد.[14] جمله معروف شير خدا را همه به ياد دارند آنجا که ميفرمايد: «خدايا تو را پرستش نکردم به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت بلکه تو را چون شايسته نيايش و پرستش ديدم پرستش کردم».[15] دريافتن فضل و بزرگمردي اميرالمؤمنان و توصيف آن از قرن چهارم هجري در شعر کساني همچون کسايي مروزي شاعر شيعه و دوستدار علي به ادب فارسي راه يافته است. فهم کن گر مؤمني فضل اميرالمؤمنين فضل آن کس کز پيمبر بگذري فاضلتر اوست اگر چه شمشير حضرت (ذوالفقار) هم در ادب فارسي نمايهاي شده است براي تبيين و آشکار نمودن تيغي که با خلوص نيت و پاکي دل، اهداف اسلام را در بين کفار به پيش ميبرد. چنان که ناصر خسرو ميگويد: حيدر کرار کو؟ تا به گه کارزار با اين همه، مشاهده ميکنيم عنايت آن مردي لايتناهي براي مبارزه با نفس، بيشتر به شمشير عقل است چنان که ميفرمايد: «با پرده بردباري، خوي عيبناک خود را بپوشانيد و با شمشير عقل بر ضد هوسها و شهوات خويش مبارزه کنيد».[18]. حضرت ميفرمايد اعداوک: عدوک و عدوو صديقک و صديق عدوک «دشمنان تو عبارتند از دشمنت و دشمن دوستت و دوست دشمنت».[19]. نکات قابل تأمل ديگري را ميتوان از طرز زندگي اميرمؤمنان آموخت که بر روي هم داراي جنبه تربيتي ارزشمند است و جا دارد که هميشه احوال پيش چشم پيروان راستين او قرار گيرد. در اين روزها که همه جا سخن از تعظيم شعائر علي (ع) و فضايل اخلاقي، سيره عملي و انديشههاي والاي اميرالمؤمنان است شايسته است که ما پيروان آن ابرمرد هميشه تاريخ، لحظهاي به خود آييم و علاوه بر بزرگداشت ايشان، بيشتر به رفتارهاي حکيمانه و اخلاص او در عمل بينديشيم. بديهي است علي (ع) از دير باز مورد تجليل و تکريم همه اقشار مؤمن بوده و هست اما کمتر در راز و رمز مشکل گشاييهاي او انديشيدهايم. همه ما ميدانيم که درماندگان در هنگام درماندگي از او ياد ميکنند و از شاه مردان مدد ميجويند. از ورزشکاران و جوانمردان گرفته تا کاسب و کارگر و باسواد و بيسواد و پير و جوان. اما تربيت از ديدگاه علي نکتهاي است چشمگير که از خلال زندگي او مي توان بدان دست يافت. علي اين هماي رحمت را هم ميشناسيم و هم نميشناسيم. به عنوان فردي مسلمان و شيعه ميدانيم که علي فرزند ابيطالب است و پسر عموي پيامبر گرامي در حدود 22 سال قبل از هجرت پيامبر، در مکه زاده شد پيامبر او را چون فرزند خويش تربيت نمود و به دامادي خود سرافراز کرد. علي (ع) اولين کسي بود که به اسلام روي آورد. در سال 35 هجري خليفه مسلمانان شد و پس از 5 سال خلافت در سال 40 هجري در کوفه به شهادت رسيد. ارزشهاي اخلاقي او، وي را انساني کامل و ايده آل ساخت به طوري که دوست و دشمن بدان معترفند.[20] اما آنچه مهمتر مينمايد سان و سيرت علي (ع)، راههاي عملي، رهيافتها و شيوههاي برخورد اوست با مسائل جانبي، که ما کمتر بدان پرداختهايم. بسا اوقات براي آن که از زير بار مسؤوليتهاي اجتماعي شانه خالي کنيم، با خود انديشيده و گفتهايم «ما که علي نميشويم». راست است که هيچگاه «علي» نخواهيم شد اما آيا سيره او را تا کجاها دنبال کردهايم و موفق نشدهايم. اگر از همان ابتدا با گفتن اين که «ما علي نميشويم» از کنار مهمترين مسائل جوامع اسلامي سطحي و سرسري گذر کنيم آيا در صورت ميتوان ما را شيعه (پيرو علي) ناميد؟ بنابراين، شايسته است ابتدا با خود خالص باشيم و بعد با ارادهاي مصمم در راه حق، از علي اخلاص عمل را بياموزيم. اخلاص عمل را از علي آموختن، چندان هم دشوار نيست. کافي است که زبان عمل را با زبان دل هماهنگ نمود و همه حرکاتن را در جهت رضاي خدا سوق داد. بيجهت نيست که پيامبر گرامي (ص) اعمال انسانها را به نيات آنان وابسته دانسته[21] تا جايي که نيت مؤمن را از رفتار او برتر قرار داده است[22] و علي (ع) که پرورش يافته پرتو حيات بخش چنان بزرگواري است نيز بر همين سان و سيرت، بارها از پيامبر با گوش جان شنيده است که خداوند جز آنچه را که سر اخلاص باشد نميپذيرد.[23] بديهي است هنگامي که عمل انسان بازتاب نيات نيک او شد، عمل و شيوه برخورد، تأثيري افزون تر از سخن و کلام دارد و اگر عمل انسان، آيينه فکرش و زبان کلامش باشد دگرگون کنندهتر و دلنشينتر و تأثيرگذارتر است... اين تعليم خود ائمه است که: «کونوا دعاة الناس باعمالکم و لاتکونوا دعاة الناس بالسنتکم...»[24] و سخن علي (ع) آنجا که ميفرمايد «کونوا دعاة الناس بغير السنتکم...»[25] مؤيد همين نکته نظيرگير است. «براستي اگر بشر، در هر کار به همان نسبت که به حفظ ظاهر ميکوشد، به اخلاص و پاکي نيت آراسته باشد، عالم، روشن و دلپذير ميشد نه تيره و دل آزار و اسير تباهي. هر جا که صدق و اخلاق نباشد تزوير و فريب جلوه ميفروشد. جلوهاي دروغين و بياثر»[26] حکايت اميرالمؤمنين علي (ع) و سيرت پاک او، در باب چهارم بوستان، نمونه ديگري است از رفتار شايسته و حق سالاري اين بزرگ مرد همه دورانها. حکايت، 17 بيت دارد با مطلع: کسي مشکلي برد پيش علي حکايتي است نکته آموز، شخصي مشکلش را پيش علي (ع) مطرح ميکند و علي (ع) از سر دانش، جوابي به مخاطبش ميدهد اما در آن جمع کسي برميخيزد و اظهار نظري ميکند که عقيده او با نظر اميرمؤمنان يکسان نيست. شاه مردان نه تنها جواب او را بيحرمتي نسبت به خود تلقي نميکند، بلکه گفتار آن مرد را ميپسندد و ميفرمايد: به از من سخن گفت و دانا يکي است بنابراين علي (ع) با انديشههاي والا و سيره خود به بندگان راستين خدا، درسي عبرتانگيز داد. آن کس که عيب آدمي را بپوشاند و خوش آمد گويد، دشمن است[28] و آن کس که عيب و نقص را فرانمايد و از خوش آمد گويي پرهيز کند دوست و خيرخواه آدمي است[29] و حضرت صادق (ع) نيز از قول جد بزرگوار خود نقل کرده است که: المسلم مرآة اخيه... «که دوست آينه باشد چو اندرونگري»[30] بنابراين بيسبب نيست که شاه مردان تأکيد ميکند من حذرک کمن بشرک (آن کس که تو را از خطري برحذر دارد، مانند کسي است که به تو مژده رستگاري ميدهد).[31]. علي (ع) در فرازي ديگر ميفرمايد: «احذر کل عمل اذا سئل عنه عامله استحي منه و انکره» (حذر کن از هر عملي که اگر از مرتکبش بپرسند شرمسار شود و انکار کند). پرهيز کن از آنچه تو را زار کند و آن کار که هر عزيز را خوار کند يعني کاري که هر که آن کار کند چون پرسي از او، ز شرم انکار کند[32] يکي ديگر از نمونههاي برجسته رفتار داهيانه علي (ع) و ديدگاهش در برخورد او با مسائل تربيتي، قصه آن زني که طفلش بر سر ناودان ميخزيد و هر لحظه بيم فروافتادن کودک بود. مادر نگران، از علي (ع) چاره کار خواست. اين داستان که شرح مفصل آن در صفحه 435 دفتر چهارم مثنوي نيکلسون آمده، نمونهاي است پندآموز از چگونگي برخورد کودک و راه نجات او. مأخذ داستان به عربي است که از قول جابر بن عبدالله انصاري از ياران رسول گرامي در کتاب اللالي المصنوعه، ج 1، ص 99 آمده است. مولانا اين داستان را با مطلع زير آغاز ميکند: يکي زني آمد به پيش مرتضي گرش ميخوانم نميآيد به دست (الخ) طفل مانند بزرگسالان، آن دانايي را ندارد که خطر را احساس کند. نه توجهي به اشارات مادر ميکند و نه از او فرمان ميبرد. حضرت، حل مشکل را در آن ميبيند تا طفلي ديگر به روي بام برده شود و کودک نخستين، با ديدن او به سويش بشتابد و از خطر حتمي رها شود، چرا که هر جنسي عاشق همنوع خود است و جاذب جنس خويش. از آنجا که طفل از همسالان خود بهتر ميآموزد تا بزرگسالان، به همين جهت رغبتي به گفتار بزرگسالان نشان نميدهد ولي رقابت با همسالان خود، در روان شناسي کودک، نتايجي ثمربخش دارد از اين رو، در برخورد با موضوع و حل مشکل، قطعا بايد مخاطب را در نظر گرفت و با حال و هواي او آشنا بود[33] تا راه حلي در خور موضوع، اتخاذ گردد. حکايت پندآموز ديگر، برخورد خصمانه دشمن است با اميرمؤمنان با مطلع: «از علي آموز اخلاق عمل شير خدا در يکي از جنگها، بر پهلواني از سپاه دشمن شمشير کشيد. دشمن با بيپروايي، خدو (آب دهان) خود را به چهره شاه مردان انداخت و علي فورا شمشير خود را رها ساخت و از جنگ با او دست شست و در جواب دشمن که علت را جويا شده بود؛ گفت من تيغ از پي حق ميزنم شير حقم نيستم شير هوا و سرانجام: چون درآمد در ميان غير خدا تيغ را ديدم نهان کردن سزا شير خدا، کوهي است از صبر و حلم و داد و چنين کوهي را چگونه ميتواند تندبادي از جا بجنباند. او کسي است که خشم و شهوت و آز را زير لگام بسته است. براي تن خود نميجنگد. او خلاق جهان را پيش رو دارد. بايد صددرصد الهي بود چرا که تمام مظاهر هستي، جمادات، رزاق مخلوقات جهان و گرداننده کون و مکان او را ميشناسد و او را ميستايند. دريافت اين نکات عبرتآموز که همه چيز بايد در راه حضرت باري تعالي باشد. تنها قطره و چکيدهاي است از انديشههاي ناب و والاي ابر مردي که ديدگاههاي تربيتي را با علم و عمل خالصانه به همه مردم جهان، خاصه پيروانش که مايانيم به شايستهترين و بايستهترين صورتي نمايانده است و حجن را بر ما تمام کرده است.
عليرضا رزمگير
خانه از تابش او جلوه ديگر گيرد
کز فروغش همه آفاق سراسر گيرد
پرده از چهره تابنده حيدر گيرد
که چو گل تربيت از دامن مادر گيرد
مصطفي از لب او بوسه مکرر گيرد
از ره لطف خبراز مردم آواره و مضطر گيرد
خويش را با همه افراد برابر گيرد
که همي خواست ز سهميه فزونتر گيرد
زيور عاريه با خشم ز دختر گيرد
که سر از سجده محال است علي برگيرد
جان به جانان چو رسد، زندگي از سر گيرد
در دبستان تو سلمان و اباذر گيرد[1].
آن کس که تو وصف ميکني نيست علي
آن گاه بيا به ما بگو کيست علي[7].
فضل حيدر، شير يزدان، مرتضاي پاک دين
فضل آن رکن مسلماني امام المتقين[16].
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار[17].
مگر مشکلش را کند منجلي[27].
که بالاتر از علم او، علم نيست
گفت شد بر ناودان طفلي مرا
ور هلم، ترسم که او افتد به پست
شير حق را دان منزه از دغل»[34].
بنده حقم نه مأمور تنم
فعل من بر دين من باشد گوا