ارزش عدالت











ارزش عدالت‏



عدالت يکي از مسائلي است که به وسيله اسلام حيات و زندگي را از سرگرفت و ارزش فوق العاده يافت. اسلام به عدالت، تنها توصيه نکرد و يا تنها به اجراء آن قناعت نکرد بلکه عمده اين است که ارزش آن را بالا برد، بهتر است اين مطلب را از زبان علي عليه‏السلام در نهج‏البلاغه بشنويم.

فرد با هوش و نکته سنجي از اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام سؤال مي‏کند: أيهما أفضل: العدل او الجود؟[1] آيا عدالت شريفتر و بالاتر است يا بخشندگي؟

مورد سؤال دو خصيصه انساني است، بشر همواره از ستم گريزان بوده است و همواره احسان و نيکي ديگري را که بدون چشم داشت پاداش انجام مي‏داده، مورد تحسين و ستايش قرار داده است. پاسخ پرسش بالا خيلي آسان به نظر مي‏رسد، جود و بخشندگي از عدالت بالاتر است زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود اين است که آدمي با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غير مي‏کند، آن که عدالت مي‏کند به حقوق ديگران تجاوز نمي‏کند و يا حافظ حقوق ديگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آنکه جود مي‏کند فداکاري مي‏نمايد، و حق مسلم خود را به ديگري تفويض مي‏کند، پس جود بالاتر است. واقعا هم اگر تنها با معيارهاي اخلاقي و فردي بسنجيم مطلب از اين قرار است، يعني جود بيش از عدالت معرف و نشانه کمال نفس و روح انسان است.

ولي علي عليه‏السلام بر عکس نظر بالا جواب مي‏دهد، علي عليه‏السلام به دو دليل مي‏گويد عدل از جود بالاتر است، يکي اينکه: «العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها» يعني عدل جريانها را مجراي طبيعي خود قرار مي‏دهد. اما جود جريانها را از مجراي طبيعي خود خارج مي‏سازد. زيرا مفهوم عدالت اين است که استحقاقهاي طبيعي و واقعي در نظر گرفته شود و به هر کس مطابق آنچه به حسب کار و استعداد، لياقت دارد، داده شود،اجتماع حکم ماشيني را پيدا مي‏کند که هر جزء آن در جاي خودش قرار گرفته است.

و اما جود درست است که از نظر شخص جود کننده که مايملک مشروع خويش را به ديگري مي‏بخشد، فوق العاده با ارزش است، اما بايد توجه داشت که يک جريان غيرطبيعي است، مانند بدني است که عضوي از آن بدن بيمار است و ساير اعضاء موقتا براي اينکه آن عضو را نجات دهند فعاليت خويش را متوجه اصلاح وضع او مي‏کنند. از نظر اجتماعي چه بهتر که اجتماع چنين اعضاء بيماري نداشته باشد تا توجه اعضاء اجتماع به جاي اينکه به طرف اصلاح و کمک به يک عضو خاص معطوف شود، به سوي تکامل عمومي اجتماع معطوف گردد.

ديگر اينکه: «العدل سائس عام و الجود عارض خاص» عدالت قانوني است عام و مدير و مديري است کلي و شامل، که همه اجتماع را در برمي‏گيرد و بزرگراهي است که همه بايد از آن بروند، اما جود و بخشش يک حالت استثنائي و غير کلي است که نمي‏شود رويش حساب کرد؛ اساسا جود اگر جنبه قانوني و عمومي پيدا کند و کليت يابد ديگر جود نيست.

علي عليه‏السلام آنگاه نتيجه گرفت. «فالعدل اشرفهما و افضلهما»[2] يعني پس از ميان عدالت وجود، آنکه اشرف و افضل است عدالت است.

اينگونه تفکر درباره انسان و مسائل انساني نوعي خاص از انديشه است بر اساس ارزيابي خاصي ريشه اين ارزيابي اهميت و اصالت اجتماع است. ريشه اين ارزيابي اينست که اصول و مبادي اجتماعي بر اصول و مبادي اخلاقي تقدم دارد، آن يکي اصل است و اين يکي فرع، آن يکي تنه است و اين يکي شاخه، آن يکي رکن است و اين يکي زينت و زيور.

از نظر علي عليه‏السلام آن اصلي که مي‏تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضي نگهدارد، به پيکر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است، ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتي روح خود ستمگر و روح آن کسي که به نفع او ستمگري مي‏شود راضي و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان، عدالت بزرگراهي است عمومي که همه را مي‏تواند در خود بگنجاند و بدون مشکلي عبور دهد، اما ظلم و جور کوره راهي است که حتي فرد ستمگر را به مقصد نمي‏رساند.

مي‏دانيم که عثمان بن عفان قسمتي از اموال عمومي مسلمين را در دوره خلافتش تبول خويشاوندان و نزديکانش قرار داد، بعد از عثمان علي (ع) زمام امور را به دست گرفت. از آن حضرت خواستند که عطف به ماسبق نکند و کاري به گذشته نداشته باشد. کوشش خود را محدود کند به حوادثي که از اين به بعد در زمان خلافت خودش پيش مي‏آيد، اما او جواب مي‏داد که: «الحق القديم لايبطله شي‏ء» حق کهن به هيچ وجه باطل نمي‏شود. فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال براي خود زن گرفته باشند و يا کنيزکان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برميگردانم. «فان في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق»[3] يعني همانا در عدالت گنجايش خاصي است، مي‏تواند همه را در برگيرد و در خود جاي دهد، و آن کس که بيمار است اندامش آماس کرده در عدالت نمي‏گنجد بايد بداند که جايگاه ظلم و جور تنگتر است. يعني عدالت چيزي است مي‏توان به آن به عنوان يک مرز ايمان داشت و به حدود آن راضي و قانع بود، اما اگر اين مرز شکسته و اين ايمان گرفته شود و پاي بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدي براي خود نمي‏شناسد، به هر حدي که برسد به مقتضاي طبيعت و شهوت سيري ناپذير خود تشنه حد ديگر مي‏گردد و بيشتر احساس نارضائي مي‏نمايد.









  1. نهج‏البلاغه، حکمت، 437.
  2. حکمت، 437.
  3. نهج‏البلاغه، از خطبه 15.