حكومت و عدالت











حکومت و عدالت‏



از جمله مسائلي است که در نهج‏البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حکومت و عدالت است. هر کس که يک دوره نهج‏البلاغه را مطالعه کند، مي‏بيند علي عليه‏السلام درباره حکومت و عدالت حساسيت خاصي دارد. اهميت و ارزش فراواني براي آنها قائل است. بسيار مناسب است تا بررسي کنيم ارزش و اهميت اين مسائل به چه ميزان است. بلکه بايد ببينيم اسلام چه اهميتي به مسائل مربوط به حکومت و عدالت مي‏دهد. قرآن کريم، در خصوص اهداف انبياء الهي چنين مي‏فرمايد:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»[1] هر آينه و به تحقيق، ما پيامبران خويش را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان کتاب و ترازو فرود آورديم که ميان مردم به عدالت قيام کنند. در اين آيه کريمه، برقراري عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفي شده است. مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته که پيامبران الهي به خاطر آن مبعوث شده‏اند.

قرآن کريم که رسول اکرم را فرمان مي‏دهد که خلافت و ولايت و زعامت علي عليه‏السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند، مي‏فرمايد:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته»[2] «اي فرستاده! اين فرمان را که از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نکني رسالت الهي را ابلاغ نکرده‏اي». به کدام موضوع اسلامي اين اندازه اهميت داده شده است، کدام موضوع ديگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوي مي‏باشد؟

در جريان جنگ احد که مسلمين شکست خوردند و خبر کشته شدن پيغمبر اکرم چنين پخش شد و گروهي از مسلمين پشت به جبهه کرده، فرار کردند، قرآن کريم چنين مي‏فرمايد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم»[3] «محمد جز پيامبري که پيش از او نيز پيامبراني آمده‏اند نيست، آيا اگر او بميرد و يا در جنگ کشته شود شما فرار مي‏کنيد و ديگر کار از کار گذشته است؟!»

علامه طباطبائي (رضوان الله تعالي عليه) در مقاله «ولايت و حکومت» از اين آيه چنين استنباط فرموده‏اند که کشته شدن پيغمبر اکرم در جنگ نبايد هيچگونه وقفه‏اي در کار شما ايجاد کند، شما بايد فورا تحت لواي آن کس که پس از پيغمبر زعيم شماست به کار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر فرضا پيغمبر کشته شود يا بميرد، نظام اجتماعي و جنگي مسلمين نبايد از هم بپاشد.[4] در حديث است که پيغمبر اکرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شديد حتما يکي از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد. از اينجا مي‏توان فهميد که رسول اکرم هرج و مرج و فقدان يک قوه حاکم بر اجتماع که منشاء حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يکديگر باشد چه اندازه زيان آور است.

علي عليه‏السلام نيز مکرر لزوم يک حکومت مقتدر را تصريح کرده است و با فکر خوارج که در آغاز امر مدعي بودند با وجود قرآن از حکومت بي‏نيازيم، مبارزه کرده است. همچنانکه مي‏دانيم، شعارش لا حکم الا لله[5] بود، اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اين است که فرمان (قانون) تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه کساني که خداوند به آنان اجازه قانونگذاري داده است، بايد وضع شود، ولي خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مي‏کردند و به تعبير اميرالمؤمنين، از اين کلمه حق معني باطلي را در نظر مي‏گرفتند، حاصل تعبير آن اين بود که بشر حق حکومت ندارد، حکومت منحصرا از آن خدا است.

علي عليه‏السلام مي‏فرمايد، بلي من هم مي‏گويم «لا حکم الا لله» اما به اين معني که اختيار وضع قانون با خداست، لکن اينها مي‏گويند حکومت و زعامت هم با خداست، و اين معقول نيست، قانون خدا بايستي به وسيله افراد بشر اجرا شود، مردم را از فرمانروائي نيک يا بد چاره‏اي نيست، در پرتو حکومت و در سايه حکومت است که مؤمن براي خدا کار مي‏کند و کافر بهره دنياي خود را مي‏برد و کارها به پايان خود مي‏رسد، به وسيله حکومت است که مالياتها جمع آوري، و با دشمن نبرد و راهها امن و حق ضعيف از قوي باز ستانده مي‏شود، تا آن وقتي که نيکان راحت گردند و از شر بدان راحتي به دست آيد.

علي عليه‏السلام مانند هر مرد الهي و رجل رباني ديگر حکومت و زعامت را به عنوان يک پست و مقام دنيوي که اشباع کننده حس جاه طلبي بشر است و به عنوان هدف و ايده‏آل زندگي، سخت تحقير مي‏کند و آن را پشيزي نمي‏شمارد، آن را مانند ساير مظاهر مادي دنيا از استخوان خوکي که در دست انسان خوره داري باشد، بي‏مقدارتر مي‏شمارد، اما همين حکومت و زعامت را در مسير اصلي و واقعيش يعني به عنوان وسيله‏اي براي اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس مي‏شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو مي‏گردد، از شمشير زدن براي حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمي‏ورزد.

اميرالمؤمنين در يکي از جنگها در خيمه نشسته بودند و خود را براي حمله بعدي آماده مي‏کردند. ابن‏عباس وارد شد، ديد اميرالمؤمنين نشسته‏اند و کفش خود را (که اعراب به آن نعل مي‏گويند) وصله مي‏زدند. ميدان جنگ است، شتاب و خيز و بپر و بدو است. کفش اميرالمؤمنين پاره شده و ايشان از اين فرصت استفاده کرده و کفش خود را وصله مي‏زنند. فرمانده کل قوا، حاکم مطلق بر کشور اسلامي، آن هم نه مثل ايران و يا عراق امروز، کشوري که شامل ايران، افغانستان، عراق و مصر و يمن و بخش‏هاي ديگري است يعني جميع عالم اسلامي، مگر شام، کسي که بر چنين منطقه عظيمي حکومت مي‏کند، اين منطقه را اداره مي‏کند، مشغول پينه زدن کفش خود بود. ابن‏عباس به اميرالمؤمنين نگاه کرد، چون فردي بيدار دل و خردمندي بود، اينکار خيلي براي او پرمعنا آمد، واقعا هم پرمعنا بود. اميرالمؤمنين به ابن‏عباس گفتند: ابن‏عباس قيمت اين لنگه کفش چقدر است؟ يک لنگه کفش! کلا يک لنگه کفش قيمتي ندارد اگر چه سالم باشد. در اين صورت يک لنگه کفش اينطوري با اين همه وصله، کهنه و آن وصله خورده بوسيله يک غير متخصص (چون اميرالمؤمنين که متخصص در پينه دوزي نبودند) مسلما قيمتي نخواهد داشت. ابن‏عباس پاسخ داد، هيچ قيمتي ندارد. اميرالمؤمنين فرمود: «و الله لهي احب الي من امرتکم، الا أن اقيم حقا، او أدفع باطلا».[6] به خدا سوگند، حکومتي که در اختيار من است، فرماندهي و فرمانروائي بر شما مردم از نظر من و در چشم من از اين کفش کم‏قيمت‏تر است. براي من هيچ ارزش مادي ندارد. به اندازه يک نخ کشش ندارد تا مرا به طرف خود بکشد، مگر اينکه اين حکومت را وسيله‏اي قرار دهم تا حقي را زنده کنم يا باطلي را بخوابانم.

از طرف ديگر امام علي عليه‏السلام، بيانات مبسوطي در خصوص حقوق افراد دارد و مي‏فرمايد: حقوق همواره طرفيني است، و ادامه مي‏دهد: از جمله حقوق الهي، حقوقي است که براي مردم بر مردم قرار داده است، آنها را چنان وضع کرده که هر حقي در برابر حقي ديگر قرار مي‏گيرد، هر حقي به نفع يک فرد و يا يک جمعيت موجب حقي ديگر است که آنها را متعهد مي‏کند، هر حقي آنگاه التزام آور مي‏گردد که ديگري هم وظيفه خود را در مورد حقوقي که بر عهده دارد انجام دهد.[7] پس از آن چنين به سخن خود ادامه مي‏دهد: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالي علي الرعية و حق الرعية علي الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لکل علي کل، فجعلها نظاما لا لفتهم و عزا لدينهم، فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية، فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه وادي الوالي الرعيه حقها عزالحق بينهم و قامت مناهج الدين. و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع في بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء».[8].

يعني بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است، فرضيه الهي است، که براي همه بر همه حقوقي مقرر فرموده، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است، مردم هرگز روي صلاح و شايستگي نخواهند ديد مگر حکومتشان صالح باشد و حکومت‏ها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردم را ادا کند، آن وقت است که «حق » در اجتماع محترم و حاکم خواهد شد، آن وقت است که ارکان دين به پا خواهد خاست، آن وقت است که نشانه‏ها و علائم عدل بدون هيچگونه انحرافي ظاهر خواهد شد و آن وقت است که سنت‏ها در مجراي خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتني مي‏شود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محکم و استواري مأيوس خواهد شد.









  1. الحديد، 24.
  2. المائده، 66.
  3. آل عمران، 144.
  4. جمعي از دانشمندان اسلامي، بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، چاپ دوم،تهران، انتشار، صفحات 80 و 81 و 82 (مقاله ولايت و زعامت: علامه سيد محمد حسين طباطبائي).
  5. نهج‏البلاغه، خطبه 40.
  6. نهج‏البلاغه- خطبه 33.
  7. نهج‏البلاغه- خطبه 214.
  8. نهج‏البلاغه- خطبه 214.