حکومت و عدالت
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»[1] هر آينه و به تحقيق، ما پيامبران خويش را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان کتاب و ترازو فرود آورديم که ميان مردم به عدالت قيام کنند. در اين آيه کريمه، برقراري عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفي شده است. مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته که پيامبران الهي به خاطر آن مبعوث شدهاند. قرآن کريم که رسول اکرم را فرمان ميدهد که خلافت و ولايت و زعامت علي عليهالسلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند، ميفرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته»[2] «اي فرستاده! اين فرمان را که از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نکني رسالت الهي را ابلاغ نکردهاي». به کدام موضوع اسلامي اين اندازه اهميت داده شده است، کدام موضوع ديگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوي ميباشد؟ در جريان جنگ احد که مسلمين شکست خوردند و خبر کشته شدن پيغمبر اکرم چنين پخش شد و گروهي از مسلمين پشت به جبهه کرده، فرار کردند، قرآن کريم چنين ميفرمايد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم»[3] «محمد جز پيامبري که پيش از او نيز پيامبراني آمدهاند نيست، آيا اگر او بميرد و يا در جنگ کشته شود شما فرار ميکنيد و ديگر کار از کار گذشته است؟!» علامه طباطبائي (رضوان الله تعالي عليه) در مقاله «ولايت و حکومت» از اين آيه چنين استنباط فرمودهاند که کشته شدن پيغمبر اکرم در جنگ نبايد هيچگونه وقفهاي در کار شما ايجاد کند، شما بايد فورا تحت لواي آن کس که پس از پيغمبر زعيم شماست به کار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر فرضا پيغمبر کشته شود يا بميرد، نظام اجتماعي و جنگي مسلمين نبايد از هم بپاشد.[4] در حديث است که پيغمبر اکرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شديد حتما يکي از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد. از اينجا ميتوان فهميد که رسول اکرم هرج و مرج و فقدان يک قوه حاکم بر اجتماع که منشاء حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يکديگر باشد چه اندازه زيان آور است. علي عليهالسلام نيز مکرر لزوم يک حکومت مقتدر را تصريح کرده است و با فکر خوارج که در آغاز امر مدعي بودند با وجود قرآن از حکومت بينيازيم، مبارزه کرده است. همچنانکه ميدانيم، شعارش لا حکم الا لله[5] بود، اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اين است که فرمان (قانون) تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه کساني که خداوند به آنان اجازه قانونگذاري داده است، بايد وضع شود، ولي خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير ميکردند و به تعبير اميرالمؤمنين، از اين کلمه حق معني باطلي را در نظر ميگرفتند، حاصل تعبير آن اين بود که بشر حق حکومت ندارد، حکومت منحصرا از آن خدا است. علي عليهالسلام ميفرمايد، بلي من هم ميگويم «لا حکم الا لله» اما به اين معني که اختيار وضع قانون با خداست، لکن اينها ميگويند حکومت و زعامت هم با خداست، و اين معقول نيست، قانون خدا بايستي به وسيله افراد بشر اجرا شود، مردم را از فرمانروائي نيک يا بد چارهاي نيست، در پرتو حکومت و در سايه حکومت است که مؤمن براي خدا کار ميکند و کافر بهره دنياي خود را ميبرد و کارها به پايان خود ميرسد، به وسيله حکومت است که مالياتها جمع آوري، و با دشمن نبرد و راهها امن و حق ضعيف از قوي باز ستانده ميشود، تا آن وقتي که نيکان راحت گردند و از شر بدان راحتي به دست آيد. علي عليهالسلام مانند هر مرد الهي و رجل رباني ديگر حکومت و زعامت را به عنوان يک پست و مقام دنيوي که اشباع کننده حس جاه طلبي بشر است و به عنوان هدف و ايدهآل زندگي، سخت تحقير ميکند و آن را پشيزي نميشمارد، آن را مانند ساير مظاهر مادي دنيا از استخوان خوکي که در دست انسان خوره داري باشد، بيمقدارتر ميشمارد، اما همين حکومت و زعامت را در مسير اصلي و واقعيش يعني به عنوان وسيلهاي براي اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس ميشمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو ميگردد، از شمشير زدن براي حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نميورزد. اميرالمؤمنين در يکي از جنگها در خيمه نشسته بودند و خود را براي حمله بعدي آماده ميکردند. ابنعباس وارد شد، ديد اميرالمؤمنين نشستهاند و کفش خود را (که اعراب به آن نعل ميگويند) وصله ميزدند. ميدان جنگ است، شتاب و خيز و بپر و بدو است. کفش اميرالمؤمنين پاره شده و ايشان از اين فرصت استفاده کرده و کفش خود را وصله ميزنند. فرمانده کل قوا، حاکم مطلق بر کشور اسلامي، آن هم نه مثل ايران و يا عراق امروز، کشوري که شامل ايران، افغانستان، عراق و مصر و يمن و بخشهاي ديگري است يعني جميع عالم اسلامي، مگر شام، کسي که بر چنين منطقه عظيمي حکومت ميکند، اين منطقه را اداره ميکند، مشغول پينه زدن کفش خود بود. ابنعباس به اميرالمؤمنين نگاه کرد، چون فردي بيدار دل و خردمندي بود، اينکار خيلي براي او پرمعنا آمد، واقعا هم پرمعنا بود. اميرالمؤمنين به ابنعباس گفتند: ابنعباس قيمت اين لنگه کفش چقدر است؟ يک لنگه کفش! کلا يک لنگه کفش قيمتي ندارد اگر چه سالم باشد. در اين صورت يک لنگه کفش اينطوري با اين همه وصله، کهنه و آن وصله خورده بوسيله يک غير متخصص (چون اميرالمؤمنين که متخصص در پينه دوزي نبودند) مسلما قيمتي نخواهد داشت. ابنعباس پاسخ داد، هيچ قيمتي ندارد. اميرالمؤمنين فرمود: «و الله لهي احب الي من امرتکم، الا أن اقيم حقا، او أدفع باطلا».[6] به خدا سوگند، حکومتي که در اختيار من است، فرماندهي و فرمانروائي بر شما مردم از نظر من و در چشم من از اين کفش کمقيمتتر است. براي من هيچ ارزش مادي ندارد. به اندازه يک نخ کشش ندارد تا مرا به طرف خود بکشد، مگر اينکه اين حکومت را وسيلهاي قرار دهم تا حقي را زنده کنم يا باطلي را بخوابانم. از طرف ديگر امام علي عليهالسلام، بيانات مبسوطي در خصوص حقوق افراد دارد و ميفرمايد: حقوق همواره طرفيني است، و ادامه ميدهد: از جمله حقوق الهي، حقوقي است که براي مردم بر مردم قرار داده است، آنها را چنان وضع کرده که هر حقي در برابر حقي ديگر قرار ميگيرد، هر حقي به نفع يک فرد و يا يک جمعيت موجب حقي ديگر است که آنها را متعهد ميکند، هر حقي آنگاه التزام آور ميگردد که ديگري هم وظيفه خود را در مورد حقوقي که بر عهده دارد انجام دهد.[7] پس از آن چنين به سخن خود ادامه ميدهد: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالي علي الرعية و حق الرعية علي الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لکل علي کل، فجعلها نظاما لا لفتهم و عزا لدينهم، فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية، فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه وادي الوالي الرعيه حقها عزالحق بينهم و قامت مناهج الدين. و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع في بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء».[8]. يعني بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است، فرضيه الهي است، که براي همه بر همه حقوقي مقرر فرموده، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است، مردم هرگز روي صلاح و شايستگي نخواهند ديد مگر حکومتشان صالح باشد و حکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردم را ادا کند، آن وقت است که «حق » در اجتماع محترم و حاکم خواهد شد، آن وقت است که ارکان دين به پا خواهد خاست، آن وقت است که نشانهها و علائم عدل بدون هيچگونه انحرافي ظاهر خواهد شد و آن وقت است که سنتها در مجراي خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتني ميشود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محکم و استواري مأيوس خواهد شد.
از جمله مسائلي است که در نهجالبلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حکومت و عدالت است. هر کس که يک دوره نهجالبلاغه را مطالعه کند، ميبيند علي عليهالسلام درباره حکومت و عدالت حساسيت خاصي دارد. اهميت و ارزش فراواني براي آنها قائل است. بسيار مناسب است تا بررسي کنيم ارزش و اهميت اين مسائل به چه ميزان است. بلکه بايد ببينيم اسلام چه اهميتي به مسائل مربوط به حکومت و عدالت ميدهد. قرآن کريم، در خصوص اهداف انبياء الهي چنين ميفرمايد: