جنبه تربيتي











جنبه تربيتي‏



در بحث خداشناسي نهج‏البلاغه، قسمتهايي که نقل خواهد شد به طور عمده محتواي تربيت را تشکيل مي دهد. با تعمق در معاني پر دامنه اين بخش مي‏توان به دلالت‏هاي بينشي و روشي نيز توجه کرد. زيرا همچنانکه آلفرد مورث و ايتهد هم در عصر جديد توجه کرده است. عالم و آدم داراي نظامات و حرکاتي است که خدا محور آنست. در اسلام محوريت به عبد شدن، مؤمن شدن، متقي شدن، فلاح، فوز، رضوان و قرب الهي مي‏انجامد. خدا مبداء و مقصد ارزشها و دانشهاست. اسامي و صفات خدا که ذکر شد ابعاد بي‏انتهاي دانش و ارزش را باز نماياند و البته بشر نيز بنابر لطف الهي، قبسه‏اي نصيب برده است. آثار تربيتي اعتقاد به خدايي که نهج‏البلاغه را (با الهام از قرآن مجيد) مطرح مي‏کند پردامنه و عميق و نافذ و اثرگذار است و امکانات نظري الهام بخش و دلالات تربيتي نهج‏البلاغه را نشان مي‏دهد. اعتقاد به چنين خدايي، روح آدمي را اشباع مي‏کند. چنين خدايي سزاوار هر گونه عبادت و حاصل عبادت بندگي و بندگي خدا عين آزادي است (من از آن روز که در بند توأم آزادم) با چنين خداي شنوا و دانا و زنده ابدي و ازلي و قيوم و مالک و رحيم انسان چه جاي آن دارد که فرار کند يا اميد خود را از دست بدهد يا بر خدا پيشي بگيرد. بدين گونه، پرواي از خدا، که اساس حکمت، تفکر، استنباط، شهود و ادراک و نظر، (ديدن و توأم با تعمق) گوشه‏هايي از نظم تربيتي نهج‏البلاغه روشن مي‏شود.

حضرت علي (ع) ما را هشدار مي‏دهد که به ناتواني خود در برابر صفات الهي اقرار کنيم. چه بسيار توهماتي که اهل انديشه در طول تاريخ داشتند و عالم و آدم را محدود و مسدود مي‏شمردند و حضرت اعلام و افشاء مي‏کند که شمارندگان در شمارش نعمتها درمانده‏اند يعني که از اين گونه نظام سازيهاي نظري کم دامنه دست برداريد.

هر چند که حضرت علي (ع) عجز آدمي را برملا مي‏کند اما از آنسوي اين سخن، به امکانات بس وسيع مادي و نعمات براي آدمي اشاره مي‏کند. از جمله اينکه افق خوشايندي است فراروي تربيت آدمي.

فرقه و نحله‏ها و مسالکي که در مرزهاي پيش ساخته متوقف شدند و نظام‏هاي بسته و تمامت گرا (توتاليته) پرداختند از تموجات و تنوعات احوال آدمي غافل بودند و نظام‏هاي تربيتي و اجتماعي و سياسي جبار ساختند غافل از آنکه فقط خداست که به همه حدود و پايان جريان آنها تسلط دارد (علم تفصيلي) چنين است که مي‏فرمايد بنياد و آغاز دين شناخت است. اين شناخت اساسي است محکم. و فقط بنياد علوم و معارف و فنون نيست. بلکه بنياد اخلاق و رفتارها و کنشها نيز هست. اگر توحيد را معني کنيم هم وحدت و هم احديت خدا و هم تلائم قوانين عالم (و نه تزاحم آنها) مطرح مي‏شود. اينها مقدمه اخلاص است (در برابر تجسم و حلول و نيز شوب).

تلائم قوانين عالم نيز از آفاق خوشايند فرا روي اخلاق، علم و تربيت است.

خداوند که خود صمد است. در عين حال عالم پر از غوغاي اوست با جهان و انسان رابطه احاطه، نوري، (سوره نور- آيه نور) و رابطه قيومي و رابطه معيت و صانعيت و مالکيت مطلقه و رابطه حفظ با عالم دارد. يعني دست از عالم نمي‏کشد. رابطه خدا رب و مربوبي، رابطه عبوديت و رابطه خالقيت است. خلقت خدا، خود نشانه جود است.


من نکردم خلق تا سودي کنم
خلق کردم من که تا جودي کنم‏


خلقت آدمي و نسبت و اضافه تشريفي دميدن روح الهي در آدمي نيز از نشانه‏ها و ظهورات اکرام آدمي است. نزديک تر بودن خدا به انسان از رگ گردن نيز هم ظهور اکرام آن و هم معيت و حضور روحاني دائم است. که البته بايد در همه اين رابطه‏ها قدوسيت و تنزيه را در نظر داشته باشيم. علم و احاطه خدا بر جهان و انسان چنين است و جاي آنست که از فرشتگان هم تنزيه و توحيد را بياموزيم. هستي انساني که در برابر جاودانگي و جلالت خداوند هيچ است با توضيح و اقناع و دعوت و پندار زدايي و تذکر و اصل حکمت در اين بخش مختصر از نهج‏البلاغه بکار رفته است از هيچ به هدف شايسته‏اي اميدوار مي‏شود که آغاز فلاح، فوز، «رضوان، و قرب تواند بود. حضور دائم و ازل و ابد خدا بر امکان، خود از آفاق دلنواز تربيت است و ضمنا نشانگر اينکه همه حال و همه جا و به گونه‏هاي مختلف امکان امتحان و افتنان و بلا و تمحيص هست. «الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القئلون» حمد و سپاس خداوندي را سزاست که همه گويندگان از مدح و ثناي او عاجزند. اين عظمت حيرت‏انگيز در صحنه‏هاي گسترده و گسترش پذيري هستي و اين همه فضايل والايي‏ها در موجودي محدود چون انسان، آيا با ستايش و سپاس پيمودني هست؟ آيا ستايش ستايشگران قطره‏اي در برابر عظمتي بي‏پايان نيست.(

در اينجا ديدگاه جهان شناختي، انسان شناختي و خداشناسي مطرح شده است، حدود محتواي تربيت مورد اشاره قرار گرفته است).«لا يحصي نعمائه العادون » و شمارندگان و حسابگران در شمارش نعمتها و بخششهاي او درمانده‏اند، (ديدگاه جهان شناختي و خداشناسي) اين جمله را هم بايد از معجزات نهج‏البلاغه دانست.فلاسفه بسياري و دانشمنداني از قديم و جديد و شرق و غرب تصويري از کيهان و جهان ارائه مي‏دادند که در جستجوي حد و سد بوده است. اين تصوير محدود و مسدود به انسان نيز تعميم پيدا کرده است. و در بسياري از نظريه پردازيهاي رواني و جامعه شناسي و تربيتي هم ديده مي‏شود از جمله مقام معلم و مقام شاگرد و رفتارها و نظامات تربيتي بطور عجيبي اين محدوديتها را بيان و توجيه مي‏کند و بدين گونه استعدادها و شکوفه‏هاي وجود آدمي را در خود مي‏پژمراند. در اين عبارت حضرت علي (ع) هم به نعمتهاي نامحدود معنوي و هم مادي تأکيد شده است. آدمي مي‏تواند از وجود محدود مادي و به عبارتي «تورم خود طبيعي »، فرا رود و اين خود نعمت شمارش ناپذيري است.«و لا يودي حقه المجتهدون » کوشندگان نمي‏توانند حق او را اداکنند (ديدگاه جهان شناختي، خداشناسي، محتوا و انسان شناسي) احاطه بر عظمت مقام خدايي امکان ندارد. منتهي درجه سپاسگزاري، اعتراف بنده به عجز از اداي نعمت است.«الذي لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن » زيرکي‏هاي هوشهاي غواص به او دست نمي‏يابند. (خداشناسي، انسان شناسي) بلندي اوج پرواز بلند همتان و بلندانديشان از نفوذ در دامنه اعلاي کلمات ربوبي عاجزند.

تصور خدا در فلسفه دکارت به حد يک «صانع » تحويل مي‏شود، گفته‏اند اين خدايي بود که از اول، مرده به دنيا آمده بود و آنان براي بيان نامتناهي بودن صفات خداوند دو دليل آورده‏اند: اولا صفت تابع موصوف است چون ذات خداوندي بي‏نهايت است اوصاف او هم نامتناهي و بي‏حدند. ثانيا چون اوصاف خداوند از علل و مجاري عالم ماده (جرم و بعد و حرکت و تحول و زمان...) فراتر و برتر است پس مشمول حد که از نواميس عالم طبيعت است نمي‏گردد.«فطر الخلايق بقدرته و نشر الرياح برحمته و وتد بالصخور ميدان ارضه » (ديدگاه جهان شناختي) خداوند جهان را با قدرت خود (که غير از قدرتهايي است که ما شناخته‏ايم) آفريد و نسيمها و بادهاي روحبخش رحمتش بوزيد و حرکات مضطرب زمين با نصب کوهها قرار يافت.«اول الدين معرفته » (روش و هدف و محتوا را تعيين مي‏کند که بر اساس ديدگاهها و مقبولات اسلام است)مقوم دين، شناخت خداست. بدين معني که دين بدون خالص کردن انديشه از هر چه جز اوست ناقص مي‏ماند. مي‏توان گفت اخلاق انساني و متعالي با تکيه بر بنياد فرا حسي آن قوام مي‏گيرد. در حقيقت بسياري از کساني که واقعا اخلاقي عمل مي‏کنند بواقع بنياد اخلاق و انديشه آنها ديني است و اگر نيک در خود بنگرند ايمان قلبي را در خود خواهند يافت (و اقرار به زبان و عمل و رفتار نيز شايد جاري خواهد شد) استاد جعفري در تعريف دين مي‏نويسند: تنظيم زندگي طبيعي و رواني در مسير جاذبيت الهي.«و کمال معرفته التصديق به » شناخت کامل، تصديق و گرويدن به اوست. (ديدگاه، هدف، روش، محتوا، ثمره)معرفت، مراتب گوناگوني دارد. معرفت، شناسايي ظني از پنجاه درصد به بالا تا بيش از 99 درصد است و نيز شناسايي قطعي با توجه به تأثير آن در بخشي يا همه سطوح رواني، همگي معرفت‏اند. تصديق مورد نظر علي (ع)، تصديقي است که بر همه سطوح روان آدمي واقع مي‏شود.«و کمال تصديق به توحيده » و تصديق کامل، يگانه دانستن اوست.

(ديدگاه، هدف، روش، محتوا، ثمره) اين تصديق به سه جز (اعتقاد، يگانگي، خدا) قابل تجزيه است. اعتقاد و وابستگي رواني آدمي است که اگر کامل شود روح را دگرگون مي‏کند.

يگانکي، اين واژه معاني دارد به اين وصف:

1- آغاز اعداد

2- انتزاع وحدت از افراد يا وحدت هدف آن عوامل‏

3- وحدت ناشي از عوامل واحد يا وحدت هدف آن عوامل‏

4- وحدت به معني بي‏نظيري بودن‏

5- وحدت صدق و اطلاق قانوني بر اشياء يا افراد

6- وحدتي که نشان دهنده مثل يا ضد يا محدوديت تعيين حسي و عقلي نيست. اين اشاره به منزه بودن وحدت خداست.

وحدت قوانين عالم و عدم تزاحم آنها (که به موجب آيه قرآن اگر جز اين بود سبب فساد عالم مي‏شد) از ادله وحدت خداوندي است. علي (ع) مي‏فرمايد اگر خداي ديگري بود او نيز پيامبراني مي‏فرستاد.«و کمال توحيده الاخلاص له » و کمال توحيد خالص گردانيدن عمل براي اوست. (ديدگاه، هدف، روش، محتوا، ثمره)

1- اخلاص در برابر شوب است. انسان موحده از هر چه جز خداست پرهيز دارد و به او شرک نمي‏ورزد.

2- اخلاص در برابر تجسم و حلول و عوارض آن است. که انسان موحد خود را از آن خالص مي‏سازد.«الذي ليس لصفة حد محدود» براي صفت او حد محدودي نيست.

صفات خداوند از سنخ و نوع صفات موجودات مرکب نيست. هر چند کمال و رحم و رحمانيت و قدرت و جلال و جمال همگي صفات خداست اما ذات خدا چون مرکب نيست و اين زاويه نگاه ماست که صفات خدا را تفکيک مي‏کنيم. خداوند جامع اين صفات است و کمال مطلق است و «چيزي مثل او نيست ».

«و کمال الاخلاص له نفي الصفات عنه » به همين معني است. يعني صفات زائد بر او را نفي کنند (ديدگاه، هدف، روش، ثمره)«و من قال فقد ضمنه و من قال علي فقد اخلي منه » (خداشناسي، جهان شناسي، انسان شناسي) کسي که خدا را در چيزي توصيف کند خدا را در آن جاي داده و اگر خدا را روي چيزي توهم کند آن را از خدا تهي ساخته است. خداوند بر عالم هستي محيط است. هم تصورات آدمي و هم اجزاي عالم هستي نمي‏توانند خدا را در خود بگنجانند يا از آن خالي شوند. پس مشرب حلول به معني محدود ساختن خداست و حضزت عيسي و حضرت علي (ع)- خلاف نظر حلوليه- نمي‏توانند ظرف خدا باشند.«و مع کل شيئي لا بمقارنه و غير کل شيئي لا بمزاياة »[1] (خداشناسي، انسان شناسي، جهان شناسي) بدون پيوستگي با عالم، با عالم است و بدون گسستگي از عالم، غير از عالم است.

رابطه خدا و جهان شامل رابطه احاطه و رابطه قيومي و رابطه معيت و صانعيت و مالکيت مطلقه و رابطه حفظ (يعني از عالم دست نکشيده است) و رابطه رب و مربوبي، رابطه عبوديت، رابطه ملکوتي و رابطه نوري (آيه نور، سوره نور) مي‏باشد. رابطه خدا با انسان رابطه معيت، نزديکي بيشتر از رگ گردن به او، اکرم آدمي، مسجود ملائک، خليفة الهي (اضافه تشريفي است نه اينکه جزئي از روح خدا در آدمي دميده شده باشد)است.

«فاعل لا بمعني الحرکات و الالة » او عامل و فاعل است نه به معني استخدام آلات و اعمال حرکات. فاعليت خداوندي ابداع و انشاء است و همه هستي بي‏سابقه هستي و بنابراين بي‏ابزار بوجود آمده‏اند.

بصيرت مورد نظر علي بن ابي‏طالب، ديدن مادي و محتاج عضو چشم و طيف و شعاع مادي و رنگ و غيره نيست. بصيرت، جهتي از علم خداوندي است که سابق و مقدم بر وجود موجودات و جزئيات.

در مورد غير مادي بودن بصيرت خداوندي دو نظر مطرح است: اولا از علم هست که نيازي به امور مادي را مي‏فهمد هم غير مادي را.

وجدان نيازي به ديدن فعلي امور ندارد. اين معنا مناسب اين مقام است.

نظر ديگر اينست که اطلاق بصر (وسمع) به خدا، اسناد قدرت به اوست يعني استعاره است. يعني قدرت دال برفعاليت است.«متوحد اذلا سکن يستأنس به لا يستو حش لفقده » يگانه‏اي که بي‏نياز از دمساز است که از جدايي او وحشتي يابد (ترجمه جعفري) منفرد است و تنها بوده هنگامي که سکني (مايه اطميناني) نبوده تا با آن مأنوس شود (

ترجمه فيض الاسلام) خدا بي‏ابتدا و اول اولهاست. در عين حال به ما هشدار داده مي‏شود که از تشبيه انسان به خدا احتراز کنيم. هر گونه تقيدي که براي خدا تصور کنيم- تقليد به زمان، مکان و از اين قبيل- با «تنزيه » منافات دارد. (در اينجا به خداشناسي، انسان شناسي و جهان شناسي نظر دارد).









  1. از ظرايف نهج‏البلاغه است. هم کساني که انسان دوستي را مطلق مي‏کنند و هم کساني که انسان دوستي را منافي حب الهي مي‏دانند به اين لطيفه و ظرافت کم توجه کرده‏اند.