درك طبيعت گرايانه يا ذات گرايانه از عدالت











درک طبيعت گرايانه يا ذات گرايانه از عدالت‏



به معناي انطباق با وضع و نظم موجود بر پايه خلقت نابرابر انسانها. «برابري براي برابرها و نابرابري براي نابرابرها.» در اين تعبير، عدالت به مفهوم «نظم»، «تناسب» و يا «موزونيت» ارجاع مي‏يابد. اين تعبير از عدالت را در يونان باستان مي‏بينيد که عدالت را در تناسب با طبيعت بودن، در تناسب با ساير فضائل بودن تعريف مي‏کنند. در انديشه آنان، عدالت ربطي به عرصه عمومي ندارد و اصولا عدالت امري اجتماعي نيست. افلاطون انسان را داراي سه قوه مي‏داند. خرد، اراده و شهوت. افلاطون تعادل ما بين اين قواي نفساني را عدالت مي‏نامد که بيانگر حد وسط در استفاده از اين نيروها و تناسب ما بين آنهاست. به زعم افلاطون، تناسب بين آنها حاکي از نوعي فضيلت است. البته ارسطو در باب عدالت مقداري از ديگر متفکران يونان، زميني تر مي‏شود و برخلاف افلاطون سعي مي‏کند تا حدودي به ابعاد اجتماعي عدالت نيز توجه داشته باشد. مخصوصا مفهوم عدالت توزيعي از مفاهيمي است که در مورد عدالت به کار مي‏برد. اما اين توضيع براساس شايستگي‏ها و لياقت‏ها بايد صورت گيرد. قابليت و شايستگي‏اي که به نابرابري خلقت انسانها برمي گردد، «برابري براي برابرها و نابرابري براي نابرابرها» يعني از همان اول مي‏پذيرد که انسانها يک سرشت واحدي ندارند. براساس اين اعتقاد خواه ناخواه نگرش ما به مفهوم، عدالت و نابرابري اجتماعي،نگرش خاصي خواهد بود. نگرشي که ما را به توجيه وضع موجود مي‏کشاند.

به هر حال، نگاه انطباق گرايانه تا دوران ميانه (قرون وسطي) ادامه مي‏يابد. اما در دوران ميانه همان نظم طبيعي بر پايه وحي الهي و تفسير کليسا تعريف مي‏شود. تمام هم و غم متفکران دوران ميانه، من حيث المجموع، آن است که انسان مي‏بايست رابطه خود را با خدا تنظيم کند و اين رابطه نيز براساس وحي الهي و تفسير کليسا تعيين مي‏شود. بدين ترتيب، ما بايد وضع خود را تشخيص بدهيم، جايگاه خود را تشخيص بدهيم و به آن قانع هم باشيم. و به نقشهاي مترتب بر اين جايگاه هم وفادار باشيم.اين نگرش، بيش از آن که عدالت را از زاويه حق و حقوق افراد بنگرد، از زاويه وظيفه و تکليف الهي آنها مي‏نگرد. نگاه آنها به مفهوم عدالت، يک نگاه وظيفه گرايانه است اين نگرش د في الجمله، سنت آگوستين و توماس آکونياس است. اما با اين حال اختلافي هم بين آگوستين و آکونياس وجود دارد. آکونياس سعي مي‏کند تا حدودي به تجدد نزديک شود، آگوستين عدل را به معني تنظيم رابطه خدا و خلق مي‏داند و عدالت را به معناي رعايت حقوق و قوانين الهي مي‏شمرد. اگر اين حقوق و قوانين رعايت شود، عدالت هم در جنبه کيفري و هم در جنبه توزيعي تحقق پيدا مي‏کند.البته برخي از اين ديدگاه را از قرآن هم استنباط مي‏کنند. قرآن مي‏گويد: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم...» ما معيشت را بين آنان تقسيم کرده‏ايم. اما بحث اين قسمت که چه کسي تشخيص مي‏دهد که روزي هر فرد چيست و اين سهم موجود سهم مقدر خدايي است يا غيرخدايي. اين پرسش بسيار اساسي است. چه کسي مي‏تواند بگويد روزي من سهم موجود من از دنياست. شايد بيش از اين مقدار موجود باشد و امر اجتماعي يا فرايندهاي اجتماعي در دگرگوني آن تأثير داشته است. چه کسي مي‏تواند بگويد اين مقدار موجود همان مقدار مقدر است. بعلاوه اين آيه بر اين معنا دلالت دارد که روزي انسانها دست خداست و خداوند روزي همه انسانها را تعيين نموده است. به هيچ وجه نمي توان از آيه استنباطي در جهت توجيه وضع موجود داشت.

اما ديدگاه آکونياس به مساوات يا حداقل به مفروضات پيشيني مساوات طلبي نزديک مي‏شود. به زعم او انسانها حق برخورداري از حد متوسط شرايط زيستن را دارند اين حق تبعاتي دارد. يعني انسان گرسنه مي‏تواند دزدي کند و انساني که براي قرص ناني دزدي کرده به دليل تقدم حق زيست بر حق دارايي، مقصر نيست.

متفکر ديگري که در دوران ميانه به تعبير مساوات طلبي نزديک مي‏شود، سيسرون است. اگر ديگران بيشتر يک تلقي طبيعت گرايانه و در تناسب و هماهنگي با طبيعت در ذهن داشتند، سيسرون معتقد است که جوهر عدالت هيچ نيست، جز مساوات.سيسرون، همچنين اعتقاد به برابري انسانها به لحاظ خرد و ارزيابيهاي ذهني دارد. يعني باور به برابري انسانها دارد و چون اعتقاد به خلقت برابر انسانها دارد، لذا جوهر عدالت اجتماعي را هم برابري مي‏داند. بنابراين به تعبير سيسرون آنچه باعث نابرابري شده است يک امر اجتماعي است، نه يک امر فطري و طبيعي و شايستگي‏هايي که به بدو تولد انسانها برگردد.