تجديدنظر طلبان
هسته اصلي اين گروه در زمان رسول اکرم (ص) در جنگ طائف هنگام تقسيم غنائم بروز کرد که ذوالحويصره، خطاب به پيامبر گفت: محمد به عدالت رفتار نکردي!! اين گروه معياري براي تشخيص حق و باطل جز تشخيص خودشان نداشتند و خودشان را مسلمان، انقلابي، اصلاح گر واقعي ميدانند و بقيه را کافر، ارتجاعي و...ميدانند. با اينکه اين جريان مدتها بعد از نزول آيه: «يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض.»[1] واقع شده است ولي اگر در جملهاي که از اين شخص نقل شده دقت شود معلوم ميشود که او خود را از پيامبر بالاتر دانسته و حتي حاضر نيست کلمه رسولالله را بکار ببرد و معيار عدالت هم تشخيص خود اوست!! همين شخص يکي از رهبران خوارج در زمان امام علي (ع) بود اين گروه عملکرد گذشته خود و امام را در جنگ جمل قبول داشتند و در جنگ صفين وقتي شکست اين طرح روشن شد که آنان را به اهدافشان نميرساند پذيرش حکميت از طرف خود و امام را محکوم و همه سپاه امام حتي خود امام را کافر دانسته و اصرار داشتند که توبه کنند رفته رفته کار اين گروه به جايي رسيد که اصول ابتدايي اسلام را زير پا گذاشته و ترور، غارت، دزدي و... رفتار عادي آنان شد به اين جريان توجه کنيد: بعد از جريان حکميت يکي از رهبران خوارج با جمعي از همفکران خود از بصره عازم نهروان بود در بين راه به عدهاي از مسافران برخورد کردند که در بين آنان زن و مردي سوار الاغ بودند دستور داد اين دو را آوردند و پس از تهديد و ارعاب پرسيدند: کيستي؟ عبدالله بن خباب صحابي رسول خدا (ص) آيا ترسيدي؟ آري. از اين پس در اماني. حديثي از پدرت براي ما بگو که خودش آن را از زبان پيامبر شنيده باشد؟ پدرم فرمود: از رسول خدا شنيدم فتنهاي برپا خواهد شد که دل انسان همانند بدن او در آن فتنه ميميرد. انسان در آن فتنه شب هنگام مؤمن است و صبح هنگام کافر و صبح هنگام مؤمن است و شب هنگام کافر. ما بخاطر همين حديث را خواستيم از تو بپرسيم؟ نظرت درباره ابوبکر و عمر چيست؟ آنان انسانهاي خوبي بودند. نظرت راجع به عثمان در اول و آخر خلافتش چيست؟ او در اول و آخر خلافتش درست عمل کرد. نظرت راجع به علي قبل و بعد از حکميت چيست؟ او شناختش نسبت به خدا از شما بيستر، رعايت دينداريش بهتر و از بينش عميقتري از شما برخوردار است. معلوم ميشود تو از هواي نفست پيروي ميکني و ملاک عشق و علاقه نو نسبت به انسانها اسم آنهاست نه رفتار آنان؟ بخدا قسم طوري تو را ميکشيم که تاکنون احدي را چنين نکشتهايم؟!! به دنبال اين مناظره او را گرفته، دستهايش را بسته و همسرش (که ماههاي پايان دوران حاملگي را ميگذراند) را زير درخت خرمايي آوردند. در اين بين دانه خرمايي از درخت افتاد يکي از خوارج آن را برداشت و در دهانش گذاشت که بخورد و ديگري آن را از دهان او بيرون آورد داد زد: بدون اجازه صاحبش مال مردم ميخوري؟! در اين بين خوکي از آنجا گذشت که صاحبش از اهل کتاب بود يکي از اهل خوارج آن خوک را با شمشيرش کشت ديگري به او گفت: اين فساد در زمين است. صاحب خوک آمد و او را راضي کردند (البته با اين صحنهها او ميبايست راضي ميشد). عبداله بن خباب وقتي اين رفتار را از آنان ديد گفت: اگر در آنچه انجام ميدهيد صادق باشيد من از شما واهمه ندارم چون من مسلمان هستم و بدعتي نيز در دين نگذاشتهام گذشته از آنکه شما به من امنيت داديد. بدنبال سخنان عيدالله، خوارج او را به پهلو خوابانده و همانند گوسفند سربريدند؟! بعد به طرف همسرش آمدند آن زن فرياد زد: من يک زن هستم از خدا نميترسيد؟! آنان شکم او را دريدند و سه نفر ديگر از زنان که همراه اين گروه بودند را نيز کشتند.[2] اين نمونهاي از رفتار تجديدنظر طلبان بود که صدها نمونه از اين رفتار از آنان در حافظه تاريخ مانده است براستي اين رفتار با چه اصولي سازگار است؟ با کدام فرهنگ سازگار است که خرمايي را از دهان بيرون بيندازد ولي انسان بيگناهي را همانند گوسفند سر ببرند و زن حاملهاي را شکم بدرند و طفل او را بيرون آورند و... آيا غير از اين است که اينان در اصول اعتقادي خود تجديدنظر کردهاند و به هيچيک از آن اصول پايبند نيستند؟ بايد توجه داشت که تجديدنظر انسان نسبت به عملکرد گذشتهاش نه تنها عيب نيست بلکه ضرورت زندگي انساني و از اصول مسلم اسلامي محسوب ميشود که انسان مؤمن خود را محاسبه کند تا کاستيهاي گذشته خود را متوجه و درصدد جبران آنها برآيد امام علي (ع) ميفرمايد: «عبادالله... حاسبوها من قبل ان تحاسبوها»[3] بندگان خدا... قبل از آنکه ديگران شما را محاسبه کنند خودتان خود، را محاسبه کنيد. بايد توجه داشت که پايبندي به اصول انديشه ديني در مقام رفتار و زندگي کاري است دشوار، گرچه با توجه به جهان آخرت و وظيفه انسان مؤمن در دنيا و نقش آن در آخرت عمل به انديشه ديني به دشواري آن ميارزد ولي همه حاضر نيستند اين مقدار از خود گذشتگي به خرج دهند براي اينکه در مقام رفتار از آزادي بيحد و حصري برخوردار باشند ابتدا رفتار گذشته خود را مورد تهاجم قرار ميدهند سپس به اين روند، تجديدنظرطلبي ميگوئيم نه هر کس که گذشته خود را مورد نقد قرار دهد به زندگي يکي از مخالفان امام علي (ع) که از تجديدنظر طلبان ميباشد توجه کنيد: سمرة بن جندب صحابي رسول خدا (ص) که در مدينه برخوردي بين او و پيامبر اسلام بوجود آمد که به صدور فرمان «لاضرر و لاضرار في الاسلام» از طرف آن حضرت گرديد او بعد از رسول خدا (ص) به مخالفان امام علي (ع) پيوست او که از زندگي در عصر رسول خدا تجديدنظر کرده بود در اين دوران به خوارج پيوست و در زمان معاويه که فشار عليه خوارج زياد شد در اين موضع نيز تجديدنظر کرد او به حکومت معاويه پيوست و از اعضاي شرطه حکومت بصره بود و براي اثبات تجديدنظر خود نسبت به خوارج به هر جنايتي دست ميزد به عنوان نمونه: در دوران زياد بن ابيه مردي از اهل خراسان به بصره آمد و درباره مسائل مالي خود از قبيل زکات، خراج و... با حکومت تصفيه حساب کرد و برگه تصفيه خود را گرفت و به مسجد آمد که دو رکعت نماز بخواند در اين هنگام سمرة بن جندب رسيد و با اتهام خارجي بودن او را دستگير و درجا گردن زد!! بعد از کشته شدن او وقتي او را بررسي کردند گواهي پرداخت زکات را از جيبش بيرون آوردند در اينجا ابوبکرة با تعجب به سمره گفت: مگر سخن خدا را نشنيدهاي که فرمودند: «قد افلح من تزکي و ذکر اسم ربه فصلي»[4] سمره گفت برادرت به من چنين دستور داده است.[5] ابنابيالحديد نقل ميکند ابوصالح ميگويد: به ما گفتند يکي از اصحابه رسول خدا (ص) به شهر آمده است به ديدنش برويم وقتي ديديم سمرة بن جندب است در يک طرفش خمر و در طرف ديگرش يخ بود!! با تعجب پرسيدم اين چه وضعي است؟! گفتند مبتلا نقرس است!! (به بهانه مرض شراب ميخوردند!!) در اين هنگام جمعي وارد شدند و گفتند: اي سمره فردا جواب خدا را چه خواهي داد؟ شخصي را نزد تو ميآورند و به محض اينکه ميگويند خارجي است گردن او را ميزني، شخص دومي را ميآورند و ميگويند آن يکي خارجي نبود، بلکه براي کاري به اينجا آمده بود و ما اشتباه کرده بوديم، اين يکي خارجي است و تو گردن او را نيز ميزدي؟! سمرة گفت: چه اشکالي دارد؟!. اگر اهل بهشت باشد به بهشت ميرود و اگر اهل جهنم باشد به جهنم ميرود!![6] اين شخص ماند تا در جريان کربلا مردم را براي شرکت در جنگ با امام حسين (ع) تشويق ميکرد.[7].
مقصود از تجديدنظر طلبان کساني هستند که در گذشته به يک سلسله اصول اعتقادي معتقد بودند بر اساس آن اصول رفتار ميکردند پس از مدتي به دلائلي از آن مباني فکري عدول کردهاند ولي چون شهامت اعلام اين انحراف فکري را ندارند عملکرد گذشته خود را تخطئه ميکنند و رفته رفته آن مباني را که انديشه ديني است زير سؤال بردهاند اين گروه در تاريخ اسلام به خوارج مشهور شدهاند.