قدرت طلبان











قدرت طلبان‏



مقصود از قدرت طلبان کساني هستند که درصدد دستيابي به مراکز و اهرمهاي قدرت هستند و از هر شيوه و چيزي که آنان را براي رسيدن به قدرت کمک کند استفاده مي‏کنند به چند نمونه از اين قدرت طلبان توجه کنيد[1] وقتي سپاه عايشه از مکه خارج شد به هنگام نماز مروان نزد طلحه و زبير آمد و گفت: کداميک از شما را به عنوان رهبر اعلام کنم تا امامت نماز را نيز به عهده گيرد؟

عبدالله پسر زبير در پاسخ مروان گفت: پدر مرا به عنوان رهبر و امامت جماعت اعلام نما!!

محمد پسر طلحه نيز در پاسخ مروان گفت: پدر مرا به عنوان رهبر و امام جماعت به مردم معرفي کن!!

وقتي خبر اين گفتگو پخش شد عايشه شخصي را نزد مروان فرستاد که با اين کار تصميم داري نيروها را متفرق کني؟! پسر خواهرم (عبداله بن زبير) بايد به عنوان امام جماعت به مردم معرفي شود.

به دنبال اين بگو مگو معاذ بن عبيد گفت: به خدا قسم بعد از پيروزي آغاز درگيري داخلي ماست زيرا نه طلحه حاضر است به نفع زبير کنار برود و نه زبير حاضر است به نفع طلحه کنار برود.[2] نمونه ديگر: بعد از خروج سپاه عايشه از مکه و رسيدن آنان به منطقه ذات عرق- سعيد بن عاص با مروان ملاقات کرد و به او گفت: مقصد نهايي کجاست؟و اينها را (اشاره به عايشه، طلحه و زبير) براي چه به اينجا آورده‏اي مروان پاسخ داد: مي‏رويم تا قاتلان عثمان را بکشيم؟!

سعيد بن عاص طلحه و زبير را کنار کشيد و به آنان گفت: صادقانه بگوييد بعد از پيروزي کداميک به حکومت خواهيد رسيد؟

هر دو گفتند: هر کدام از ما را که مردم انتخاب کنند؟!

سعيد بن عاص گفت: بايد پسر عثمان به حکومت برسد زيرا شما به بهانه خونخواهي عثمان مردم را بسيج کرده‏ايد؟

آن دو گفتند: بزرگان مهاجران را کنار بگذاريم و کار را به دست بچه يتيمان بسپاريم؟!

سعيد بن عاص گفت: من با شما همکاري نخواهم کرد.[3] همانطور که ملاحظه مي‏کنيد اينها نه حاضرند رقيب ديگري را تحمل کنند و نه حاضرند همديگر را تحمل کنند و براي رسيدن به قدرت و بسيج نيرو از زشت‏ترين شيوه آن روز که آوردن همسر رسول خدا (ص) و سوء استفاده از موقعيت اجتماعي او باشد استفاده کرده‏اند.









  1. لازم به تذکر است که در مباحث آينده نيز نمونه‏هاي تاريخي فراواني وجود دارد که ما تنها به يکي دو نمونه استدلال مي‏کنيم و بخاطر طولاني نشدن آن از آوردن همه موارد خودداري مي‏کنيم.
  2. کامل ابن‏اثير- ج 3، ص 209.
  3. کامل ابن‏اثير- ج 2، ص 209.