لازم بودن پرسش و پاسخ در تعليم و تعلم و شرم نداشتن از سؤال











لازم بودن پرسش و پاسخ در تعليم و تعلم و شرم نداشتن از سؤال‏



حضرت علي (ع) پرسش و پاسخ را براي دامنه معلومات بسيار ضروري دانسته و گفته:

«... و لا يستحيي من لا يعلم ان يتعلم، و لا يستحيي من لا يعلم اذا سئل عما لا يعلم أن يقول: الله اعلم...»

«هر که چيزي را نمي‏داند نبايد از فرا گرفتن آن شرم دارد و هر که چيزي را نداند که از او پرسند نبايد خجالت کشد از اينکه بگويد نمي‏دانم و خدا داناترين است»[1] چنانکه پيش از اين گفته شد روزگار کوتاه خلافت علي (ع) سراسر با جنگ و درگيري با مخالفان منافق گذشت و جامعه نوپاي اسلامي اينک با پديده‏اي جديد روبرو شده بود که اولين بار و برخلاف روزگار پيامبر مسلمانان را روياروي هم مي‏ديد اينک ديگر از ديدگاه ساده لوحان و زودباوران جنگ اسلام و مسلمانان با کفر و کافران نبود انحراف‏ها که اندک‏اندک از رحلت رسول خدا (ص) آغاز شده و در زمان عثمان آهنگ سريع گرفته بود و از آغاز خلافت علي از افزون طلبان و طماعان و سهل انگاران و آنان که از گاه جنگهاي بدر و احد کينه‏ها از علي در دل داشتند همه را در يک صف واحد در برابر علي متحد ساخته بود و در اين صف که در واقع صف باطل در برابر حق بود شماري از صحابه نزديک به رسول خدا (ص) و حتي عايشه همسر او جاي گرفته بودند که تشخيص راه راست از کج و درستي از نادرستي براي ساده‏انديشان و ساده لوحان مشکل مي‏نمود و دست کم برخي از مدعيان زهد و پارسائي را به بيطرفي و باز ايستادن از ياري علي متمايل ساخته بود. در اين روزگار وا اسفا بود که زبان علي و قلم علي به صورت خطبه‏هاي آتشين در مسجد کوفه[2] و يا نامه‏ها به عاملانش و در هر اجتماعي در جنگ يا صلح يا هر شرايط مناسبي که در پيش مي‏آمد نکته‏هاي ناب در اندرز و هشدار و آموزش به بشريت از خود به يادگار نهاد که بر صاحبنظران در مسائل آموزشي و پرورشي و روانشناسي و جامعه شناسي ضروري مي‏نمايد که يکايک آنرا در آموزش‏هاي معاصر مورد توجه و ارزيابي در برنامه‏هاي خويش قرار دهند.[3] در اين دوره انتقال مرکز خلافت از مدينه به کوفه و اينکه کوفه در حکم پادگان و شهري نظامي بود که هر سال در فصول مختلف گروهي بسيار از ساکنانش به جنگ در مناطق مختلف اعزام مي‏شدند، در عمل عامل انتشار و انتقال دانش و حکمت عملي در سرزمين‏هاي دور و نزديک خصوصا سرزمين وسيع ايران آنروز بودند و به احتمال قريب به يقين فلسفه علي دوستي ايرانيان به رواج مذهب تشيع در اين سرزمين منجر گرديد ريشه در آشنايي ايرانيان مناطق غربي يا سيره دادگري علي در حکومت و مقايسه شيوه‏هاي حکومتي او با خليفگان پيش از او و پس از او در کارنامه سياسي اسلام داشته است که ما در اين زمينه در فصل بهد در خلال آموزشهاي شيعي از آن سخن خواهيم گفت. ابن‏عباس (م 68 ه-) پسر عم و يار وفادار علي (ع) که در تاريخ صدر اسلام به حبر امت و اعلم دانشمندان زمان خويش شهرت يافته و بيشتر فعاليت خود را به تعليم و اشاعه دانش اختصاص داده بود در اين زمان در هر کجا در مدينه، بصره و... که جانب علي امارت مي‏يافت محفل مهم آموزشي آکنده از طالبان علم داشت. ابن‏عباس مي‏گفت از پنج بخش دانش چهار بخش آن از آن علي و يک پنجم آن ديگر مردم است.[4] در هنگام امارت بر بصره تفسير آيات قرآن براي مردم مي‏پرداخت. گفته‏اند که او سوره بقره را براي مردم مي‏خواند و آيه آيه تفسير مي‏کرد[5] ابن‏عباس هرگاه که امکان آموزش مي‏يافت چه در مکه يا مدينه و بصره و... روزي را به آموزش فقه و روزي را براي تأويل و تفسير قرآن، و روزي را براي بيان مغازي و روزي را براي شعر و شاعري و روزي را براي آموزش ايام العرب يعني تاريخ اختصاص داده بود. او با آن همه مراتب علمي براي زيد بن ثابت انصاري کاتب وحي و زباندان معاصر خويش رکاب مي‏گرفت و مي‏گفت حرمت دانشمندان را بايد نيک نگهداشت.[6] در روزگار خلافت علي (ع) اگر چه کتابت حديث همچنان مورد توجه نبود اما نقل سيره نبوي و احاديث مروي از سوي اميرمؤمنان در خلال رسائل آن حضرت در عمل سرآغازي شده بود ولو به صورت خصوصي براي نوشتن حديث و هر چند تني چند از کاتبان اصحاب چون ابوذر غفاري، عبدالله بن مسعود، ابي‏بن کعب، ابوحذيفه... از دنيا رفته بودند اما چنانکه گفتيم مکتب آموزشي ابن‏عباس در بسياري از رشته‏هاي علوم نقلي همچنان فعال بود.[7] ابوذر غفاري صحابي پارسا پيشه و شيعه با شهامت علي (ع) در مکه، مدينه، شام و به گاه مناسک حج از آموزش و ارشاد وحي باز نمي‏ايستاد و چون او را به منع خليفه از نقل حديث تهديد مي‏کردند، با نقل همان حديث مي‏گفت: رسول خدا (ص) ما را بر آن مي‏داشت داشت که در سه مورد کوتاه نياييم، امر به معروف، نهي از منکر و آموزش سنت.[8].









  1. سيوطي، 211.
  2. حموي، ياقوت معجم البدان، بيروت 1376 ه 1957 م، 4/492.
  3. يعقوبي، 2/ 200 تا 213.
  4. ابن‏اثير، کامل، بيروت 1385 ه- 1965 م، 3/399.
  5. ابن‏سعد، 2/367.
  6. ابن‏سعد، 360/2.
  7. بلاذري، انساب الاشراف 3/ 69/ 1483 پياپي.
  8. ابن‏سعد، 2/345.