رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم
انصف الله و انصف الناس من نفسک و من خاصه اهلک و من لک فيه هوي من رعيتک، فانک الا تفعل تظلم. با خداوند به انصاف رفتار کن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديکت و چه از جانب رعايايي که بدانها علاقه و گرايش مخصوص داري، انصاف را رعايت کن. اگر چنين نکني ستم خواهي کرد. اين بيان اميرالمومنين عليهالسلام در اساس، دو موضوع مهم و تاملانگيز را در برميگيرد: يکي اينکه دستورات خداوند را- اعلم از آنچه امر يا نهي کرده است - در نظر بگيريم و آن را به خوبي انجام بدهيم و ديگر اينکه همواره نعمتها و مواهب الهي را درک کنيم و نسبت به آنها قدرداني و حقشناسي و شکرگزاري داشته باشيم. کساني هستند که در زندگي عادي و روزمرهشان، در حاليکه از سلامت جسم و روح برخوردار بوده و هيچگونه ناراحتي ندارند، به ارزش اين نعمت بزرگ [صفحه 99] فکر نميکنند و قدر اين موهبت الهي را نميدانند. اينکه ميگويند انسان تا وقتي سالم است قدر سلامت را نميداند، از همين جا مايه ميگيرد، چون به راستي وقتي انسان دندانهاي سالمي دارد و غذاي روزانهاش را با راحتي و بدون کمترين مشکلي ميخورد، اين دندانها چنان کار خود را طبيعي و ساده انجام ميدهند که انسان هنگام جويدن لقمهها اصلا شايد لحظهاي هم به وجود نعمتي همچون دندانهايي که در دهان دارد، فکر نکند، يا وقتي پاهاي سالمي دارد و به راحتي از اين سو به آن سو ميرود و فعاليت و جنب و جوش دارد، شايد در طول ساعتها راهپيمايي حتي يک لحظه هم از ذهنش نگذرد که داشتن پاي سالم چه نعمت عظيمي است. اما همين که سلامت يکي از دندانهايش بهم خورد و در عصب آن درد و ناراحتي راه يافت، آنگاه گويي دنيا در نظرش سياه ميشود. ديگر مسئله فقط اين نيست که نميتواند به آسودگي غذا بخورد، بلکه شدت درد، او را زمينگير ميکند و در يک گوشه مينشاند و از انجام هر کاري بازش ميدارد، تا جايي که بر اثر دندان درد، انسان احساس ميکند گوشهايش هم خوب نميشنود، چشمهايش هم خوب نميبيند و اصلا مغزش هم خوب کار نميکند. و فقط از درد به خود ميپيچد و تازه به ياد ميآورد که چه نعمت شگفتي به نام دندان در دهانش وجود داشته که قبلا کمتر متوجه آنها بوده و کمتر به ارزش وجوديشان فکر ميکرده است. يا وقتي پاهايش صدمه ميبيند و ديگر قدرت حرکت و راه رفتن را از دست ميدهد و ناچار ميشود از جنب و جوش و فعاليت دست بردارد و در يک گوشه بنشيند، آن وقت تازه ميفهمد که وجود دو پاي سالم چه نعمت ارزندهاي بوده است. گاهي بروز يک کسالت ساده چنان رنجآميز و عذاب آور ميشود که گويي تمام زندگي شخص فلج شده است. همهي ما از سپيده دم تا هنگام خواب، دائما و در تمام لحظات از چشمانمان استفاده ميکنيم. اگر چشم ما سالم باشد و وظيفهي خود را خوب انجام دهد، شايد هرگز در ضمن هزاران کاري که به وسيلهي چشم انجام ميدهيم، حتي يک بار هم به فکرمان نرسد که اين دوگوي شفاف با آن ساختمان پيچيده و شگفتانگيز، چه نعمت بزرگ و با ارزشي هستند. شايد هيچکس آنگاه که چشمهايشان کاملا سالم است، هرگز فکر نکند که اگر روزي [صفحه 100] اين چشمها دچار کسالت و ناراحتي شوند، چه نعمت بزرگي از دستش ميرود و چه رنج و عذابي به سراغش ميآيد! اما همين که کوچکترين خللي در آن ساختمان عجيب پيدا شد و کمترين کسالتي به سراغش آمد- يعني وقتي که انسان ديگر قادر نبود با چشمانش به خوبي ببيند و تشخيص دهد و شناسايي کند- تازه ميفهمد چه نعمتي داشته و چگونه لطمه ديدن جزء کوچکي از اين نعمت، او را ذليل و درمانده کرده است. در چنان هنگامي، به قدري مشکلات و مسائل عجيب و غير قابل پيش بيني مطرح ميشود و مايهي عذاب جان انسان ميگردد که قبل از آن هرگز فکرش را هم نميکرد که چنين مسائلي مطرح باشد. يعني نعمت چشم سالم و موهبت بينايي را داشت، ولي هرگز ارزش آن را تا اين اندازه درک نميکرد. هيچ به فکرش نميرسيد که ممکن است روزي چشمش لطمه ببيند و اگر چنان روزي بيايد، چه مسائل و بدبختيهايي برايش پيدا خواهد شد. هيچ نميفهميد و به تصورش هم نميرسيد که همين نعمت به ظاهر ساده، همين عضو کوچک، چه دنياي بزرگي را در خود نهفته و چه عظمتي در زندگي انسان دارد. نميفهميد که وقتي نعمت ديدن مختل شود، همين مسئلهي ظاهرا مختصر، چگونه همه چيز را در زندگي او به هم ميريزد، چطور در کار و فعاليت، در ادامهي مسير طبيعي زندگي، در تشخيص و درک مسائل محيط اطراف، در مطالعه و علمآموزي و رهسپاري به سوي تعالي و تکامل، حتي در راه رفتن و زير پاي خود را ديدن، او را دچار مشکلات بزرگ ميکند و ذليل و درمانده ميسازد. همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب کنيد. هر يک از نعمتهايي را که امروز داريد، در نظر بگيريد و آنگاه روزي را مجسم کنيد که خداي نکرده اين نعمت به کلي از بين برود، يا حتي مختصر اختلال و لطمهاي پيدا کند. آن وقت حساب کنيد که در اثر همين امر کوچک، چه مشکلات بزرگ و ويرانکنندهاي در زندگي شما- چه از نظر جسمي و چه از لحاظ روحي و معنوي- پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامهي مسير طبيعي زندگي باز خواهد داشت. اينجاست که مسئلهي انصاف کردن با خدا مطرح ميشود. يک قسمت از انصاف کردن با خدا، بجا آوردن شکر نعمتهاي اوست و براي اين کار نيز راه [صفحه 101] اصلي همانا اجراي دستورات و مقررات خداوندي است. آيا انصاف است که انسان با وجود اينهمه نعمتها و مواهب بيشمار که خداوند به او ارزاني داشته است، باز هم ناسپاسي کند و در برابر مقررات خدا، به تمرد و سرپيچي دست بزند؟ آن هم مقرراتي که به صورتي بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگاري خود همين انسانها مورد نظر بوده است و گرنه خداوند چه احتياجي به ما دارد و برايش چه فرقي ميکند که ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقررات او را انجام بدهيم يا خير؟ نکتهي قابل توجه اينکه گاهي ما انسانها آن مقدار که در مقابل ساير افراد انساني احساس شرم و حيا و حق شناسي و شکرگزاري داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم بجا نميآوريم، مثلا اگر کسي احسان مختصري دربارهمان روا دارد و در لحظهي کوتاهي از زندگيمان کار کوچکي برايمان انجام دهد، در مقابل او احساس قدرداني و حقشناسي ميکنيم تا جايي که گاه ميگوييم وظيفهي اخلاقي ايجاب ميکند که اين احسان را تا پايان عمر فراموش نکنيم و هر جا توانستيم، براي جبران و قدرداني آن تلاش کنيم. اما چطور است که در مقابل اين همه احسانهايي که از ناحيهي خداوند نسبت به ما ارزاني شده و اين همه مواهب و عنايات و الطاف الهي که سراسر زندگيمان را از هر طرف پوشانده است، وظيفهي اخلاقي احساس نميکنيم؟ چرا خود را موظف به حق شناسي و شکرگزاري از خدا- که همانا اجراي دستورات او براي خوشبختي و رستگاري خودمان است- نميدانيم؟ آن هم دستوراتي که از يک سو بسيار ساده بوده و به آساني انجامپذير است و از سوي ديگر هيچ نفعي براي خداوند ندارد و انجام و عدم انجامش در پيشگاه کبريايي او يکسان است و تازه نفع آنها تمام و کمال به خود ما برميگردد و فقط در راه تکامل و تعالي انساني خودمان نقش دارد. از اين بيان نتيجه ميگيريم که هرگونه کفران نعمت در مقابل عنايات و الطاف الهي و هر نوع مخالفت و نافرماني از دستورات خداوند، نوعي بيانصافي نسبت به ساحت قدس الهي است. [صفحه 102]
در اينکه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومي دارد، ابتدا دنبالهي فرمان حضرت را ميخوانيم، سپس به بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم ميپردازيم:
صفحه 99، 100، 101، 102.