تفرعن و منيت











تفرعن و منيت



مستيهاي قدرت‏پرستي، چنان انسان را به کوري و بي‏خبري مي‏کشاند که با وجود اينکه انسان خود مخلوق و آفريده شده‏ي خداوند است، قدرت خود را همسنگ و همسان قدرت لا يزال الهي مي‏پندارد. اميرالمومنين علي عليه‏السلام براي سرکوبي اينگونه منيتها که انسان را به تباهي و سقوط مي‏کشاند، مي‏فرمايد:

اياک و مساماه الله في عظمته و التشبه به جبروته، فان الله يذل کل جبار و يهين کل مختال.

بپرهيز از اينکه خود را در بزرگي و اقتدار با خدا شريک و به او شبيه‏سازي، (زيرا) خداوند هر متکبر و گردنکشي را پست و زبون مي‏سازد.

در جملات فوق، حضرت واژه «تشبه» را بکار مي‏برد و اين خود حاکي از دقت در لطافت مفهوم واژه‏ي ياد شده است، چرا که تشبه و تشابه هر چند با تشبيه و شباهت از يک ريشه است، اما در معنا «شباهت» لطافت و ويژگي خاص

[صفحه 93]

«تشبه» را ندارد.

گاهي مي‏گوييد «زيد کالاسد». در اينجا «زيد» را شبيه «اسد» گرفته‏ايد و وجه شباهت را نيز شجاعت قرار داده‏ايد و مي‏گوييد زيد در شجاعت شبيه شير است، زيرا زيدي را مي‏شناسيد و از او سخن مي‏گوييد که واقعا شجاع است و در شجاعت با شير همسنگي و برابري مي‏کند. پس براي توصيف شجاعت او، از اين وجه شباهت استفاده مي‏کنيد و بيان شما طوري است که نشان مي‏دهد زيد به راستي شجاع و شبيه و همانند شير است. لذا در اينجا براي بيان چنين منظوري، نه تنها اشکالي ندارد، بلکه صحيح و منطقي نيز همين است که کلمه‏ي شبيه و مشابهت را به کار ببريد.

گاهي منظور از شباهت، شباهت واقعي نيست، بلکه شباهتي دروغين و پندارگونه و غير واقعي مورد نظر است. در اينجا ديگر جايي براي کلمه‏ي «شبيه» وجود ندارد، چون در واقع شباهتي هم در کار نيست، بلکه فقط يک نوع تشابه دروغين و ظاهري و دور از عقل و منطق مطرح است. لذا در اينجا واژه‏ي «تشبه» را به کار مي‏بريم، يعني مطلبي را بيان مي‏کنيم که واقعيت ندارد و از دو چيزي سخن مي‏گوييم که شباهت واقعي بين آنها نيست، بلکه انسان مي‏خواهد چنين بنماياند که در ظاهر، يکي از آن دو به ديگري تشابه دارد. مثلا مي‏گوييم: «روغن در گرما آب شد». اما مي‏دانيم که هيچ شباهت واقعي بين روغن و آب وجود ندارد، بلکه چون روغن نرم شده است، بين آن و آب تشابهي قائل شده‏ايم و خواسته‏ايم چنين بنمايانيم که روغن مورد نظر، ظاهرا با حالت نرم و روان بودن آب، تشابه پيدا کرده است. يا مي‏گوييم: «نان بيرون از سفره ماند و مثل چوب، خشک شد». در اينجا هم شباهت واقعي بين نان و چوب وجود ندارد، بلکه بين آندو از لحاظ خشک بودن، يک نوع تشابه و تشبه را مطرح کرده‏ايم. يا مي‏گوييم: «گوشت اين غذا خوب نپخته و مثل لاستيک سفت است». حال آنکه هيچ شباهت واقعي بين گوشت و لاستيک نيست، بلکه با اين تشبه، فقط خواسته‏ايم سفت بودن گوشت مورد نظر را بنمايانيم. در اينگونه موارد شباهتي در کار نيست، بلکه آنچه هست فقط نوعي «تشبه» است. پس معناي کلمه‏ي «تشبه» و کاربرد لغوي آن اين است که شباهت واقعي بين دو چيز وجود ندارد، لکن مي‏خواهند چنين شباهتي را

[صفحه 94]

بنمايانند.

مولا علي عليه‏السلام بادقت و باريک‏انديشي ويژه‏ي خود، همين تعبير را در مورد کساني به کار مي‏برد که ادعاي جبروت دارند و مي‏خواهند در امري که اختصاص به خداوند دارد، خود را با ذات اقدسش شبيه و همسنگ قرار دهند. مراد آن است که هيچکس نمي‏تواند در مقام کبريايي و در جلال و جبروت، واقعا شبيه خداوند باشد. يعني «مخلوق کالخالق» هرگز درست در نمي‏آيد، لکن مخلوق مي‏توان چنين شباهتي را در پندار و گمان خود قائل شود و به اظهار و ابراز آن بپردازد، مي‏تواند چنين تشبه و حالت خود شبيه پنداري را در خود پيدا کند. و حضرت در عبارت عميق خود مي‏فرمايد: آنچه را که مذموم مي‏شمارم و از آن برحذر مي‏دارم اين است که تشبه به جبروت در مقابل خدا و در جايي که جبروت تنها از آن خداوند است، جايز نيست.

اين مسئله متناسب با دليل ديگري است که با توجه به آن، موضوع روشن‏تر مي‏شود و بهتر مي‏توان به عمق مفهوم فرمايش مولا پي برد. تناسب مسئله در اين است که: قدرتهاي ما هر چه باشد (و لو قدرتي باشد که در پرتو اسلام و زير سايه‏ي حکومت اسلامي به دست آورده و در مسير اجراي احکام الهي و قوانين باشکوه اسلام کسب کرده باشيم و بخواهيم از آن قدرت براي پياده کردن حکومت الله استفاده کنيم)، باز هم يک قدرت بالذات و قائم به خود نيست. قدرتي نيست که خود به خود ارزش و استحکام داشته باشد و روي پاي خود بايستد، يا از وجود ما منشا بگيرد، بلکه تمام اين قدرتهاي دنيوي که منشا و ريشه‏ي آن يک مقام و منصب زودگذر، يا يک پست و ميز و مسند است، قدرتهاي تبعي است و در طول قدرت خداوند قرار دارد و اين نکته‏اي است مسلم، زيرا ما که در عرض قدرت خداوند قدرتي نداريم. ما آنقدر اين مسئله را قطعي و مسلم مي‏دانيم و به ترديدناپذير بودن آن عقيده داريم که کرارا تاکيد کرده‏ايم که از خودمان هيچ قدرتي نداريم، تا جايي که حتي کوچکترين اعمال و حرکات خودمان نظير نشستن و برخاستن را نيز مستند به حول و قوه‏ي الهي مي‏دانيم. و در اين باره مي‏گوييم: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» (به حول و قوه‏ي الهي است که قيام و قعود ما صورت مي‏گيرد). و گرنه ما کجا و نشستن و برخاستن کجا؟ اگر حول و قوه‏ي الهي

[صفحه 95]

نباشد نه نفسي فرومي‏رود و نه نفسي برمي‏آيد. ما هر قدرتي را از آن خدا مي‏دانيم و در مورد هر آنچه در جهان خلقت وجود دارد، معتقديم «لا حول و لا قوه الا بالله».

پس نتيجه مي‏گيريم که هر چه قدرت در اين دنيا در اختيار ما هست- چه قدرت شخصي باشد و چه اجتماعي- همه در طول قدرت خداوند و در پرتو قدرت الهي قرار دارد. هر قدرتي که ما داريم، ذره‏اي ناچيز از قدرت لا يزال و بي‏منتهاي الهي است که به ما به امانت سپرده شده است و هيچ معلوم هم نيست به کجا خواهد شد. پس آيا درست است که انسان اين قدرت را از خداوند بگيرد و آنگاه يک مرحله از جبروت مخصوص خداوند را براي خودش قائل شود و بدينگونه جبروتي در رديف جبروت خدا براي خود ثابت کند و قدرت خود را همعرض قدرت خدايي بپندارد؟ اگر در جهان طبيعت، شاهد مثالي براي اين معنا جستجو کنيم، مثال خورشيد جهانتاب و ستاره‏ي کوچکي که از آن نور و روشنايي مي‏گيرد مثال روشنگري است.

مي‏دانيم که در آسمان پهناور، هزاران ستاره‏ي کوچک و بزرگ به صورت کراتي سرد و خاموش وجود دارند که از خورشيد نور مي‏گيرند و اگر در آسمان به صورت ستارگان روشن و چشمک زن ديده مي‏شوند، منشا نور و روشنايي آنها خورشيد است و اگر روزي نور خورشيد به آنها نرسد، خود بخود تاريک و بي‏نور خواهند شد و ديگر قابل رويت نخواهند بود. حال ستاره‏ي کوچکي را در نظر بياوريد که از خورشيد نور مي‏گيرد و روشناييش در طول روشنايي خورشيد قرار دارد و فقط ذره‏اي از نور بيکران خورشيد به آن امانت رسيده است، اما با اين وجود مي‏خواهد خود را همعرض خورشيد قرار دهد و نوري در رديف نور خورشيد براي خود ثابت کند. انساني هم که در جبروت و مقام کبريايي، به خداوند تشبه مي‏کند و مي‏رود تا براي قدرت خود اصالت قائل شود و آن قدرت ناچيز را در رديف قدرت نامتناهي خداوند قرار دهد، در مثل، تقريبا مانند همان ستاره‏ي کوچک و بي‏نور است و حضرت با عنايت به همين معناست که مي‏فرمايد: اي انسان، اي موجود حقير، تو در اين عالم پهناور آفرينش کيستي و چيستي و چه داري که براي خود مقام کبريايي و جبروت قائل شوي؟

[صفحه 96]


صفحه 93، 94، 95، 96.