تفرعن و منيت
اياک و مساماه الله في عظمته و التشبه به جبروته، فان الله يذل کل جبار و يهين کل مختال. بپرهيز از اينکه خود را در بزرگي و اقتدار با خدا شريک و به او شبيهسازي، (زيرا) خداوند هر متکبر و گردنکشي را پست و زبون ميسازد. در جملات فوق، حضرت واژه «تشبه» را بکار ميبرد و اين خود حاکي از دقت در لطافت مفهوم واژهي ياد شده است، چرا که تشبه و تشابه هر چند با تشبيه و شباهت از يک ريشه است، اما در معنا «شباهت» لطافت و ويژگي خاص [صفحه 93] «تشبه» را ندارد. گاهي ميگوييد «زيد کالاسد». در اينجا «زيد» را شبيه «اسد» گرفتهايد و وجه شباهت را نيز شجاعت قرار دادهايد و ميگوييد زيد در شجاعت شبيه شير است، زيرا زيدي را ميشناسيد و از او سخن ميگوييد که واقعا شجاع است و در شجاعت با شير همسنگي و برابري ميکند. پس براي توصيف شجاعت او، از اين وجه شباهت استفاده ميکنيد و بيان شما طوري است که نشان ميدهد زيد به راستي شجاع و شبيه و همانند شير است. لذا در اينجا براي بيان چنين منظوري، نه تنها اشکالي ندارد، بلکه صحيح و منطقي نيز همين است که کلمهي شبيه و مشابهت را به کار ببريد. گاهي منظور از شباهت، شباهت واقعي نيست، بلکه شباهتي دروغين و پندارگونه و غير واقعي مورد نظر است. در اينجا ديگر جايي براي کلمهي «شبيه» وجود ندارد، چون در واقع شباهتي هم در کار نيست، بلکه فقط يک نوع تشابه دروغين و ظاهري و دور از عقل و منطق مطرح است. لذا در اينجا واژهي «تشبه» را به کار ميبريم، يعني مطلبي را بيان ميکنيم که واقعيت ندارد و از دو چيزي سخن ميگوييم که شباهت واقعي بين آنها نيست، بلکه انسان ميخواهد چنين بنماياند که در ظاهر، يکي از آن دو به ديگري تشابه دارد. مثلا ميگوييم: «روغن در گرما آب شد». اما ميدانيم که هيچ شباهت واقعي بين روغن و آب وجود ندارد، بلکه چون روغن نرم شده است، بين آن و آب تشابهي قائل شدهايم و خواستهايم چنين بنمايانيم که روغن مورد نظر، ظاهرا با حالت نرم و روان بودن آب، تشابه پيدا کرده است. يا ميگوييم: «نان بيرون از سفره ماند و مثل چوب، خشک شد». در اينجا هم شباهت واقعي بين نان و چوب وجود ندارد، بلکه بين آندو از لحاظ خشک بودن، يک نوع تشابه و تشبه را مطرح کردهايم. يا ميگوييم: «گوشت اين غذا خوب نپخته و مثل لاستيک سفت است». حال آنکه هيچ شباهت واقعي بين گوشت و لاستيک نيست، بلکه با اين تشبه، فقط خواستهايم سفت بودن گوشت مورد نظر را بنمايانيم. در اينگونه موارد شباهتي در کار نيست، بلکه آنچه هست فقط نوعي «تشبه» است. پس معناي کلمهي «تشبه» و کاربرد لغوي آن اين است که شباهت واقعي بين دو چيز وجود ندارد، لکن ميخواهند چنين شباهتي را [صفحه 94] بنمايانند. مولا علي عليهالسلام بادقت و باريکانديشي ويژهي خود، همين تعبير را در مورد کساني به کار ميبرد که ادعاي جبروت دارند و ميخواهند در امري که اختصاص به خداوند دارد، خود را با ذات اقدسش شبيه و همسنگ قرار دهند. مراد آن است که هيچکس نميتواند در مقام کبريايي و در جلال و جبروت، واقعا شبيه خداوند باشد. يعني «مخلوق کالخالق» هرگز درست در نميآيد، لکن مخلوق ميتوان چنين شباهتي را در پندار و گمان خود قائل شود و به اظهار و ابراز آن بپردازد، ميتواند چنين تشبه و حالت خود شبيه پنداري را در خود پيدا کند. و حضرت در عبارت عميق خود ميفرمايد: آنچه را که مذموم ميشمارم و از آن برحذر ميدارم اين است که تشبه به جبروت در مقابل خدا و در جايي که جبروت تنها از آن خداوند است، جايز نيست. اين مسئله متناسب با دليل ديگري است که با توجه به آن، موضوع روشنتر ميشود و بهتر ميتوان به عمق مفهوم فرمايش مولا پي برد. تناسب مسئله در اين است که: قدرتهاي ما هر چه باشد (و لو قدرتي باشد که در پرتو اسلام و زير سايهي حکومت اسلامي به دست آورده و در مسير اجراي احکام الهي و قوانين باشکوه اسلام کسب کرده باشيم و بخواهيم از آن قدرت براي پياده کردن حکومت الله استفاده کنيم)، باز هم يک قدرت بالذات و قائم به خود نيست. قدرتي نيست که خود به خود ارزش و استحکام داشته باشد و روي پاي خود بايستد، يا از وجود ما منشا بگيرد، بلکه تمام اين قدرتهاي دنيوي که منشا و ريشهي آن يک مقام و منصب زودگذر، يا يک پست و ميز و مسند است، قدرتهاي تبعي است و در طول قدرت خداوند قرار دارد و اين نکتهاي است مسلم، زيرا ما که در عرض قدرت خداوند قدرتي نداريم. ما آنقدر اين مسئله را قطعي و مسلم ميدانيم و به ترديدناپذير بودن آن عقيده داريم که کرارا تاکيد کردهايم که از خودمان هيچ قدرتي نداريم، تا جايي که حتي کوچکترين اعمال و حرکات خودمان نظير نشستن و برخاستن را نيز مستند به حول و قوهي الهي ميدانيم. و در اين باره ميگوييم: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» (به حول و قوهي الهي است که قيام و قعود ما صورت ميگيرد). و گرنه ما کجا و نشستن و برخاستن کجا؟ اگر حول و قوهي الهي [صفحه 95] نباشد نه نفسي فروميرود و نه نفسي برميآيد. ما هر قدرتي را از آن خدا ميدانيم و در مورد هر آنچه در جهان خلقت وجود دارد، معتقديم «لا حول و لا قوه الا بالله». پس نتيجه ميگيريم که هر چه قدرت در اين دنيا در اختيار ما هست- چه قدرت شخصي باشد و چه اجتماعي- همه در طول قدرت خداوند و در پرتو قدرت الهي قرار دارد. هر قدرتي که ما داريم، ذرهاي ناچيز از قدرت لا يزال و بيمنتهاي الهي است که به ما به امانت سپرده شده است و هيچ معلوم هم نيست به کجا خواهد شد. پس آيا درست است که انسان اين قدرت را از خداوند بگيرد و آنگاه يک مرحله از جبروت مخصوص خداوند را براي خودش قائل شود و بدينگونه جبروتي در رديف جبروت خدا براي خود ثابت کند و قدرت خود را همعرض قدرت خدايي بپندارد؟ اگر در جهان طبيعت، شاهد مثالي براي اين معنا جستجو کنيم، مثال خورشيد جهانتاب و ستارهي کوچکي که از آن نور و روشنايي ميگيرد مثال روشنگري است. ميدانيم که در آسمان پهناور، هزاران ستارهي کوچک و بزرگ به صورت کراتي سرد و خاموش وجود دارند که از خورشيد نور ميگيرند و اگر در آسمان به صورت ستارگان روشن و چشمک زن ديده ميشوند، منشا نور و روشنايي آنها خورشيد است و اگر روزي نور خورشيد به آنها نرسد، خود بخود تاريک و بينور خواهند شد و ديگر قابل رويت نخواهند بود. حال ستارهي کوچکي را در نظر بياوريد که از خورشيد نور ميگيرد و روشناييش در طول روشنايي خورشيد قرار دارد و فقط ذرهاي از نور بيکران خورشيد به آن امانت رسيده است، اما با اين وجود ميخواهد خود را همعرض خورشيد قرار دهد و نوري در رديف نور خورشيد براي خود ثابت کند. انساني هم که در جبروت و مقام کبريايي، به خداوند تشبه ميکند و ميرود تا براي قدرت خود اصالت قائل شود و آن قدرت ناچيز را در رديف قدرت نامتناهي خداوند قرار دهد، در مثل، تقريبا مانند همان ستارهي کوچک و بينور است و حضرت با عنايت به همين معناست که ميفرمايد: اي انسان، اي موجود حقير، تو در اين عالم پهناور آفرينش کيستي و چيستي و چه داري که براي خود مقام کبريايي و جبروت قائل شوي؟ [صفحه 96]
مستيهاي قدرتپرستي، چنان انسان را به کوري و بيخبري ميکشاند که با وجود اينکه انسان خود مخلوق و آفريده شدهي خداوند است، قدرت خود را همسنگ و همسان قدرت لا يزال الهي ميپندارد. اميرالمومنين علي عليهالسلام براي سرکوبي اينگونه منيتها که انسان را به تباهي و سقوط ميکشاند، ميفرمايد:
صفحه 93، 94، 95، 96.