سيستم متمركز يا...؟











سيستم متمرکز يا...؟



شايد کسي از اين همه اختيارات (امور مالي، امور نظامي، امور قضائي و فرهنگي) که علي عليه‏السلام به مالک اشتر تفويض فرموده است، استفاده کند که روش حکومتي آن حضرت و به عبارت ديگر روش حکومتي اسلام، روش غير متمرکز است و اسلام با روش متمرکز مخالف است.

اينگونه برداشت با توجه به روش علي عليه‏السلام در رابطه‏ي با ديگر ياران خود صحيح نيست و چون مي‏بينيم مولا با «اشعث بن قيس» روش ديگري (روش متمرکز) اتخاذ کرده و اختيارات کمتري به وي تفويض نموده است. به نظر مي‏رسد اينگونه روشهاي متفاوت را بايستي در شخصيت ياران آن حضرت جستجو

[صفحه 61]

کرد نه در روش حکومتي اسلام. آنهمه ويژگيها که براي مالک اشتر بيان کرديم و اينهمه اختيارات که حضرت به وي تفويض نموده بيانگر اين حقيقت است که حضرت صد درصد به مالک از جهات مختلف و ابعاد گوناگون حکومتي اطمينان داشته و لزومي براي کنترل رفتار و کردار مالک نمي‏ديده است، برخلاف ديگر ياران که چون از اينهمه ويژگيها برخوردار نبودند، لذا اختيارات کمتري داشته‏اند و کنترل بيشتر بر اعمال و رفتارشان اعمال مي‏شده است.

امره بتقوي الله.

(علي عليه‏السلام) مالک را به تقواي الهي فرمان مي‏دهد.

اگر اين کلام (امر به تقوي) در ارتباط با جملات قبل مورد توجه قرار بگيرد مفهومي روشن و معنايي پر بار خواهد داشت. در جملات قبل، علي عليه‏السلام يکي از وظايف مالک را به عنوان استاندار اصلاح مردم و ارشاد آنان معرفي فرمود. روشن است که اگر استاندار خود تقوي نداشته باشد و گرفتار هواهاي نفساني و اميال و غرايز حيواني باشد، نمي‏تواند مردم زير سلطه‏اش را هدايت و ارشاد نمايد، زيرا انسان هدايتگر، اولين برخورد و اولين ارتباطش در رابطه با تبليغ، ارتباط با خويشتن خويش است. اين انسان اگر توانست غرايز نفسانيش را زير کنترل جهات عقلاني و معنوي خود قرار دهد و از هواهاي نفساني اجتناب کند و بر خود تسلط کامل داشته باشد، نتيجتا توانسته است فردي را (خويشتن خويش را) هدايت کند و با اين حرکت است که مي‏تواند در خارج از وجود خودش (يعني در جامعه) اثر داشته باشد و جامعه را به سوي خير و صلاح رهنمون سازد، لکن اگر در ارتباط با خود و با خويشتن خويش، تابع هواهاي نفساني و اميال و غرايز شيطاني گرديد و در ارشاد خود موفقيتي به دست نياورد، چطور مي‏تواند در ارشاد ديگران موفق باشد؟ طبيعي است کسي که در مبارزه‏ي با نفس خود که هميشه همراه و ملازم يکديگر و در کنار همديگرند (و اگر اين نفس را به

[صفحه 62]

عنوان فرد حساب کنيم، تازه يک فرد هم بيشتر نيست) موفقيتي به دست نياورد، چطور در ارتباط با ديگران که نوعا گاه به گاه و هر چند مدت يکبار بيشتر صورت نخواهد گرفت، آنهم در سطح جامعه پيروز خواهد شد؟

عين اين گفتار در مورد روحانيت نيز که شغلش ارشاد و هدايت مردم است صادق و جاري است. اگر يک فرد روحاني در جهت تزکيه‏ي خود نباشد و خويشتن خويش را نساخته و خداي نخواسته اسير چنگال هواهاي نفسانيش باشد، اين فرد بلکه فسادانگيز و جامعه بر باد ده نيز خواهد شد. نمونه‏هاي عيني اينگونه روحاني نمايان بي‏تقوي را (که الحق ضربه‏هاي جبران‏پذيري بر پيکر نونهال انقلاب اسلامي وارد ساختند) در انقلاب شکوهمند اسلاميمان با چشم ديديم و ضربه‏هاي ويرانگر آنان را نيز مشاهده نموديم، «فاعتبروا يا الوالابصار» و نمونه‏هاي ديگرشان را نيز که در طول تاريخ باعث پيدايش مذاهب مختلف گرديده‏اند و از اين راه جامعه (و امت اسلامي) را به فساد و تباهي و عقب افتادگي کشانده‏اند، خوانده و شنيده‏ايم.


صفحه 61، 62.