برخورد با نهج البلاغه











برخورد با نهج‏البلاغه‏



در فرهنگ تشيع، قرآن و نهج‏البلاغه و ديگر آثار ائمه‏ي معصومين عليهم‏السلام، تنها الگوي خط فکري انسانها و تنها راه تشخيص صحيح از باطل است.

با اين ديد، در عرصه‏ي ميدان تفکر، اگر انديشمندان براي تاييد گفتار و نوشتارشان در زمينه‏ي معارف اسلا از قرآن و نهج‏البلاغه‏ي مولا و کلمات ديگر معصومين عليهم‏السلام تاييدي داشته باشند، برداشتشان صحيح و گرنه باطل و بي‏اساس خواهد بود. اين است که حضرات معصومين عليهم‏السلام، براي روشن شدن صحت و سقم احاديث منقول، فرموده‏اند: از احاديث منقول را با قرآن مقابله کنيد، اگر مطابق قرآن باشد صحيح و گرنه جعلي و دستساز است. اين مقابله و اين برداشت از قرآن و نهج‏البلاغه و...

به دو گونه صورت خواهد گرفت: نخست آنکه انسان، خالي الذهن و بدون پيشداوري قبلي با اين کلمات مقدس برخورد مي‏کند، دوم آنکه با پيشداوري و الگوگيري قبلي و با اعتقادي از پيش ساخته شده به سراغ قرآن، نهج‏البلاغه و ديگر آثار ائمه‏ي معصومين عليهم‏السلام مي‏رود. بديهي است در صورت دوم، برداشت ما از قرآن و نهج‏البلاغه، بينش قرآن و نهج‏البلاغه نخواهد بود، بلکه تحميل عقيده و ايده به قرآن و سوء استفاده از

[صفحه 54]

قرآن و نهج‏البلاغه خواهد بود.

اينگونه مراجعه به قرآن و نهج‏البلاغه، نه تنها بهره‏اي ندارد و چيزي از مفاهيم عاليه‏ي قرآن و نهج‏البلاغه به انسان نمي‏آموزد، بلکه انسان را به انحراف و تباهي نيز خواهد کشاند. مگر نه اين است که ما معتقديم قرآن کلام وحي است و نهج‏البلاغه و کلمات ائمه‏ي معصومين عليهم‏السلام از منبع وحي گرفته شده است ؟ پس اين ما هستيم که بايد خود را در مسير کلام وحي و کلمات منبعث از وحي قرار دهيم، نه آنکه اينها را در مسير افکار خودمان بگذاريم و بعد بخواهيم براي تاييد قضاوتهاي قبلي و افکار و عقايد خود ساخته‏مان، دنبال دستاويزهايي در اين کلمات مقدس بگرديم و محملهايي بتراشيم.

پس روش استفاده از قرآن و کلمات معصومين عليهم‏السلام اين است که انسان خودش را در برابر آنها نسبت به مسائل مطروحه، صاحبنظر فرض نکند، بلکه بايد تمام چيزهايي را که در آن باره مي‏داند - يا خيال مي‏کند که مي‏داند - کنار بگذارد و با ذهني کاملا خالي، بدون هيچ قضاوت قبلي و عقيده‏ي از پيش ساخته‏اي به سراغ اين خورشيدهاي جهان افروز برود.

نمونه‏ي چنان برخورد نادرست و نگرش انحراف‏آميزي به قرآن مجيد را که باعث گمراهي و تباهي و فساد مي‏شود، در همين روزگار خودمان و در همين دوران انقلاب اسلا ديديم. همه مي‏دانند و نياز به طول و تفصيل ندارد که گروهکهاي ضد انقلاب و در واقع ضد اسلام از همين روش استفاده مي‏کنند. يعني آنها هم، ظاهرا به قرآن کريم تمسک مي‏جويند و باصطلاح در هر موردي يک آيه از قرآن را مطرح مي‏سازند، اما بايد ديد که آيه‏ي قرآن را با کدام معنا، کدام تفسير و کدام برداشت مورد استفاده قرار مي‏دهند ؟

واقعيت اين است که اين گروهکها نمي‏روند واقعا تفحص کنند و ببينند قرآن چه مي‏گويد، بلکه قبلا نسبت به چيزي معتقد مي‏شوند و بعد قرآن را بازمي‏کنند و مي‏کوشند آيه‏اي در آن پيدا کنند که بتوان آن عقيده‏ي پيش ساخته را بدان تحميل کرد. در نتيجه، مي‏بينيم آنها يک نوع برداشتهاي عجيبي از قرآن مي‏کنند و محملها و معناهايي از کلام خدا مي‏تراشند که در عين اسفناک بودن، انسان را به خنده هم مي‏اندازد. به جاي استفاده‏ي واقعي از قرآن، نسبت به خداوند متعال افترا مي‏بندند و خود را مصداق همان فرموده‏ي خداوند در قرآن مي‏کنند که: «لا يزيد الظالمين الا خسارا». يعني از اين نوع مراجعه به

[صفحه 55]

کلام خدا، تنها چيزي که به دست مي‏آورند آن است که فقط خسران و فساد و انحراف خود را افزايش مي‏دهند و در منجلاب افکار منحرفشان بيشتر غوطه‏ور مي‏شوند.

به عنوان نمونه‏اي از اين برداشتهاي غلط و براي آنکه روشن شود چنان برخورد و نگرشي به قرآن تا چه اندازه کجي و انحراف و تباهي مي‏آفريند، به يکي از انواع متعدد اين برداشتها اشاره مي‏کنيم:

در قرآن مجيد، هنگا که در سوره‏ي مبارکه‏ي بقره توصيف «متقين» مطرح مي‏شود، خداوند مي‏فرمايد: «الذين يومنون بالغيب». يعني افراد متقي کساني هستند که ايمان به غيب دارند. و آنچه از کلام خداوند و تمام شواهد و قرائن و با توجه به ذيل آيه استفاده مي‏شود، نشان مي‏دهد که در اينجا مراد از غيب، «الله» است. اما حالا اين گروهکهاي منحرف و براساس همان روش غلطي که در برخورد با قرآن دارند، مي‏گويند: غيب يعني زيرزمين، مخفي، مبارزه‏ي مخفي. پس قرآن شما را به مبارزه‏ي مخفي و زير زميني دعوت مي‏کند!! و جالب‏تر اينکه تازه اينها، براساس اين «دعوتي» که خودشان از قرآن تراشيده‏اند، به مبارزه‏ي مخفي با چه کسي برمي‏خيزند ؟! آيا جز اين است که آنها با خود قرآن و اسلام وارد مبارزه‏ي مخفي شده‏اند ؟! دليل و منشاء اين انحرافهاي خطرناک چيست ؟ مهمترين دليل آن همين است که اينگونه افراد نخواسته‏اند خود را در مسير قرآن قرار دهند و ببينند به راستي قرآن چه مي‏گويد، بلکه قرآن را در مسير خودشان قرار داده‏اند و خواسته‏اند آنچه را که در فکر و عقيده‏ي خودشان مي‏گذرد، به قرآن تحميل کنند. يعني اول چيزي را فکر کرده‏اند و به آن معتقد شده‏اند و بعد در آيات قرآن شروع به جستجو کرده‏اند تا ببينند در کجاي کلام الله مي‏توان چيزي پيدا کرد که يک شباهت ظاهري با افکار آنها داشته باشد و سپس اينطور نتيجه‏گيري کنند که قرآن در اين آيه همان چيزي را بيان کرده است که ما مي‏گوييم!

بنابراين ملاحظه مي‏شود که اين طرز برخورد با قرآن و اين نحوه‏ي نگرش و برداشت از کلام خداوند، نتيجه‏اي جز فساد و تباهي و انحراف ندارد و همينطور است مسئله‏ي برخورد با کلمات معصومين عليهم‏السلام و به خصوص نهج‏البلاغه که در اينجا مورد بحث ما است. يعني وقتي ما به سراغ نهج‏البلاغه مي‏رويم، نبايد قبلا مغز خود را از افکار گوناگون انباشته باشيم، نبايد درباره‏ي موضوع مورد نظرمان از اينجا و آنجا اطلاعات مختلفي به دست آورده و درباره‏ي آن پيشداوري کرده باشيم و نبايد قبلا به چيزي معتقد

[صفحه 56]

شده باشيم و بعد بخواهيم در نهج‏البلاغه جستجو کنيم و ببينيم در کجاي آن، کلا از امام پيدا مي‏شود که بتوانيم فکر و عقيده‏ي خود را به آن تحميل کنيم، بلکه برعکس، هنگام رفتن به سراغ نهج‏البلاغه، بايد ذهنمان کاملا خالي باشد و قصدمان فقط اين باشد که واقعا تفحص کنيم و ببينيم امام عليه‏السلام درباره‏ي موضوع مورد نظر چه گفته است، نه اينکه ما دوست داريم چه گفته باشد. پس اگر به اين صورت، يعني با ذهني خالي و به قصد فيض‏يابي از بيان امام به سراغ نهج‏البلاغه برويم، از آن سود خواهيم برد و گرنه چيزي جز انحراف و فساد و تباهي در انتظارمان نخواهد بود.

هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمومنين مالک ابن الحارث الاشتر في عهده اليه حين ولاه مصر.

اين فرماني است که ضمن پيماني بنده‏ي خدا علي اميرمومنان به مالک اشتر فرزند حارث به هنگا که او را به فرمانداري مصر برمي‏گزيند، مي‏دهد.

گفتيم، کلمات معصومين عليهم‏السلام، خالي از هر گونه اغراق و به دور از تما تندرويها و کند رويهاي رايج مردمان عادي است. هر کلامشان داراي معناي خاص و مفهو روشن است و در سخنانشان کلا زائد و جمله‏اي پوچ و... مشاهده نمي‏شود.

با اين ديد، به نظر مي‏رسد علي عليه‏السلام با بيان جمله‏ي «ما امر به عبدالله» درصدد نشان دادن دو مطلب مهم و اساسي در فرهنگ اسلام است:

اول. غفلت زدايي

بزرگترين آفت قدرتمندان (که بيشترينشان گرفتار فساد، تباهي، ظلم، ستم، استثمار، آدمکشي و... مي‏باشند) غفلت از خودشان و چگونه بودنشان است. اگر حاکم و قدرتمند در هر موقعيت و منصبي که باشد، بداند تمام قدرت و توان و استعدادهاي جس و رواني او، از جاي ديگر برايش افاضه شده و مي‏شود و فياض، هر آن که بخواهد مي‏تواند اين قدرت و تواناييش را از او بگيرد، ديگر به

[صفحه 57]

کسي ظلم نمي‏کند و به هيچ انساني ستم روا نمي‏دارد و به فکر جنگ، طغيان و سرکشي نمي‏افتد. در مقابل، اگر به اين آفت توجه نکرد و به عظمت خالق و ناچيزي خود وقعي نگذاشت، تفرعن و سرکشي او هر آن بيشتر و هر لحظه افزون‏تر خواهد شد. علي عليه‏السلام نيز که در مقام مسند ظاهري نشسته است، (شايد) خطاب به خود و به نفس خودش مي‏گويد: آگاه باش که آنچه داري از او و به سوي اوست. به همين جهت است که مي‏بينيم در قيام و قعود نمازهاي پنجگانه‏ي شارع مقدس، گفتن «بحول الله اقوم و اقعد» را مستحب مي‏داند، يعني بايستي انسان بداند همين نشست و برخاستنش در تمام مراحل نماز، از آن خدا و از افاضات و عنايات حضرت باريتعالي است و انسان هيچگونه قدرت و استقلالي از خود نداشته و ندارد.

حال بنگريم که اگر قدرتمندان و زورمداران جهان، تنها و تنها به اين مسئله توجه نمايند و هر آن خدا را نصب العين خود قرار دهند و تمام توان و نيروي خود را از آن خدا بدانند، آيا ظلم و ستم روا خواهند داشت؟!

دوم. آقايي و سروري در سايه‏ي بندگي خدا

در ديدگاه علي عليه‏السلام - که فرهنگ راستين اسلام است - قدرت مقام و رياست، نفوذ معنوي و بالاخره آقايي و سيادت (به معناي راستين کلمه نه چپاول، غارت، زورگويي و...) در سايه‏ي عبوديت و بندگي «الله» تحقق مي‏پذيرد.

علي عليه‏السلام براي بيان اين هدف (که سيادت بدون بندگي خدا صورت نمي‏گيرد) به دنبال «امر» که حاکي از علو و برتري است «عبدالله» را مطرح مي‏کند و مي‏فرمايد: «اين فرماني است که بنده‏ي خدا علي...». همين است که در قرآن مجيد مي‏خوانيم:

سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي.[1].

منزه است آن که شبانگاه بنده‏ي خويش را از مسجد الاحرام، به مسجد الاقصي راه برد.

[صفحه 58]

مي‏بينيم در اين آيه، خداوند نمي‏فرمايد: «من رسول‏الله را به معراج بردم»، بلکه مي‏فرمايد: «سبحان الذي اسري بعبده»، يعني بين عبوديت و معراج ارتباط هست. و اين عبوديت خالصانه است که انسان (و محمد صلي الله عليه و آله) را به معراج مي‏رساند.

رسول‏الله صلي الله عليه و آله نيز در رابطه با همين معنا مي‏فرمايد:

الصلوه معراج کل مومن نقي.

معراج هر مومن پاک، نماز است.

اين روايت نيز حاکي از رابطه‏ي صلوه (که خود بيانگر بندگي و عبوديت است) با معراج و صعود به درگاه حق‏تعالي است.

در تشهد نمازهاي يوميه نيز آمده است:

اشهد ان محمد عبده و رسوله.

شهادت مي‏دهم به اينکه محمد بنده‏ي خدا و فرستاده‏ي اوست.

تقديم عبوديت (عبده‏ي) به رسالت (رسوله) دليل منشاء و علت بودن عبوديت و بندگي خالصانه‏ي رسول‏الله براي رسالت آن حضرت است.


صفحه 54، 55، 56، 57، 58.








  1. سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 1.