اوضاع سياسي مصر











اوضاع سياسي مصر



هنگام بحث از فرهنگ و تمدن مصر، بنا به ضرورت، اشاراتي هم درباره‏ي اوضاع سياسي و روابط آن سرزمين با ساير ممالک جهان کرديم: حدود يکهزار سال قبل از فتح مصر به وسيله‏ي مسلمين، اين سرزمين به تصرف اسکندر يوناني درآمد، سپس جانشينان وي- ملوک بطالسه- چند قرن بر آنجا حکم راندند، آنگاه روميان پس از شکست دادن يونان در جنگ، مصر را نيز تحت نفوذ سياسي خود درآوردند.

[صفحه 39]

اين سرزمين در طول سالها، غني‏ترين ولايت تابعه‏ي حکومت روم شرقي (بيزانس) بود. در نواحي حوزه‏ي نيل، به برکت آب و هواي مناسب آن، سالي سه بار محصول برمي‏داشتند و از اين جهت، در واقع مصر انبار غله‏ي بيزانس به شمار مي‏رفت.[1] با اين حال حکومت بيزانس با مردم مصر رفتاري ناخوشايند و خصمانه داشت و از اين رو، در آستانه‏ي فتح مصر توسط مسلمين، اوضاع آنجا آشفته بود. مصريان نسبت به بيزانس حس نفرت وکينه‏توزي داشتند، زيرا بخصوص در کشمکشهاي مذهبي از آنان آزار و رنج بسيار مي‏ديدند. قبطيان که پيرو مذهب يعقوبي بودند از عمال حکومت بيزانس که مذهب ملکايي (مسيحي ارتدکس) داشتند در نارضايي بسر مي‏بردند و کشيشان ملکايي و عوامل حکومتي هم با اعمال فشار و ظلم و تعدي، اين خشم و نفرت و دشمني را دامن مي‏زدند. چند سال پيش از ورود مسلمين، خسروپرويز پادشاه ايران هم به مصر تاخت و تاز کرده و آنجا را عرصه‏ي جنگ و تجاوز قرار داده و مدتي هم قسمتهاي مهم سرزمين نيل را به تصرف درآورده بود، ولي حکومت روم در جنگي ديگر، مجددا مصر را از خسروپرويز باز پس گرفته بود.[2] در اين فتح مجدد، رفتار هر دو طرف- روميان و مصريان- خصمانه‏تر شده و اوضاع داخلي مصر را آشفته‏تر کرده بود.

در چنين دوراني بود که عمرو بن عاص، پيشقدم حمله به مصر شد. او مردي سياست‏باز و حيله‏گر از بني‏اميه بود که بعدها دشمني با علي عليه‏السلام را سرلوحه‏ي کار و زندگي خود قرار داد و در اين دشمني، تا خيانت به مسلمين و خدعه و نيرنگ و تخريب نظام حکومتي اسلام و بر پا کردن جنگ و خونريزي عليه علي عليه‏السلام و شهادت ياران وفادار آن حضرت پيش رفت و سرانجام هم از طرف معاويه به جنگ محمد بن ابي‏بکر نماينده‏ي علي عليه‏السلام در مصر رفت و او را به کشتن داد و نيز مامور به شهادت رساندن مالک‏اشتر شد و اين جنايت را هم با حيله به انجام رسانيد.

باري، عمروعاص که در سالهاي جواني چندبار به شام و مصر رفته و با کاروانهاي تجارتي در آن مناطق به سر برده بود، از اوضاع داخلي مصر و ثروتهاي

[صفحه 40]

طبيعي و امتيازات آن خبر داشت، از اين رو وقتي خليفه‏ي دوم، حکومت قلمرو اسلامي را به دست گرفت، عمروعاص بارها از او خواست تا دستوري براي فتح مصر صادر کند، اما خليفه مخالفت کرد.

در آن زمان والي مصر شخصي به نام «قيروس» يا کوروش بود که از قفقاز به مصر آمده بود و از اين رو در نزد عامه «قفقازي» خوانده مي‏شد و مسلمين او را «مقوقس» مي‏ناميدند.[3] مقوقس بنا به فرمان هرقل يا هراکليوس، امپراطور بيزانس به سرزمين مصر آمده بود و در اداره‏ي امور مصر، نايب امپراطور هرقل به شمار مي‏رفت.[4] او که در سرزمين مصر براي خود قدرت و شوکتي داشت، همان کسي بود که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله ضمن نوشتن نامه‏اي، او را به پذيرش اسلام دعوت کرده بود. وي نيز با فرستاده‏ي رسول‏خدا صلي الله عليه و آله به خوشرويي رفتار کرده و ضمن اداي احترام، هدايايي براي آن حضرت ارسال داشته بود که اين هدايا، کنيزي قبطي بود به نام «ماريه‏ي قبطيه» که پيامبر از وي صاحب فرزند پسري به نام ابراهيم شد، اما اين کودک در همان شيرخوارگي از دنيا رفت.[5].

هنگامي که خليفه‏ي دوم، گزارشهايي درباره‏ي اسرافها و تبذيرهاي معاويه و اجحاف و بي‏عدالتي او با مردم شام دريافت کرد، براي رسيدگي به جريان عازم مسافرت شام شد. عمروعاص که دنبال فرصتي مي‏گشت، بين راه خود را به خليفه رسانيد و در بيت‏المقدس با او محرمانه ملاقات کرد. در آنجا بار ديگر مسئله‏ي حمله به مصر و فتح آنجا را مطرح کرد و به تشويق و ترغيب خليفه پرداخت. به نوشته‏ي يعقوبي، به خليفه گفت:

«مرا اذن مي‏دهي تا رهسپار مصر شوم؟ چه، ما اگر آن را بگشاييم، نيرويي براي مسلمين خواهد بود و ثروت مصر از همه‏ي سرزمينها بيشتر و در نبرد از همه زبون‏تر است. عمروعاص پيوسته ارزش مصر را در نظر خليفه بزرگ مي‏کرد و فتح آن را بر او آسان مي‏نمود.».[6].

[صفحه 41]

عمروعاص اصرار داشت که فتح مصر، به عظمت و سربلندي هر چه بيشتر اسلام کمک مي‏کند، اما او بيشتر در فکر ترقي و شهرت و مقا براي خود بود، بخصوص که نسبت به خالد بن وليد حسادت مي‏ورزيد و آرزو داشت به پايه‏ي او برسد و مثل او فرماندهي سپاهي را به عهده گيرد و در جنگها از خود جلادت و کفايت نشان دهد، بطوري که در «تاريخ عرب» تصريح شده است:

«عمرو بن عاص در جستجوي ميدان عملي بود که در آنجا از رقيب بزرگ خود خالد پيشي گيرد و هنگا که خليفه‏ي دوم به بيت‏المقدس آمد، وي فرصت را مناسب ديد که آرزوي ديرين خويش يعني فرماندهي جنگ با مصر را به دست آورد».[7].

البته خليفه هر بار با اين پيشنهاد مخالفت مي‏کرد و مي‏گفت که مصر تحت نفوذ روميان است و سربازان مسلح و مجهز و فراوان رو در آنجا سکونت دارند که در مقام دفاع برمي‏آيند و ما نمي‏توانيم به فتح سربازان اسلام در برابر آنها چندان اميدوار باشيم. اما سرانجام عمروعاص سپاهي متشکل از چهار هزار نفر را که همه از مردم «عک» بودند، تحت فرماندهي خود گرفت و بدون اطلاع خليفه، آماده‏ي حمله به مصر شد. از سوي ديگر خبر به خليفه رسيد و سخت او را ناراحت کرد، به طوريکه بلافاصله نامه‏اي براي عمروعاص نوشت و توسط «عقبه بن عامر جهني» به سوي او فرستاد. خليفه در آن نامه از عمروعاص به عنوان «گناهکار فرزند گناهکار» ياد کرده و در توبيخ او نوشته بود:

«چرا با سپاهي قليل به سوي مصر که از ارتش مجهز رو برخوردار است، حمله کرده‏اي ؟ اگر اين نامه زماني به دست تو رسيد که هنوز وارد خاک مصر نشده بودي، فورا از نيمه‏ي راه برگرد، اما اگر قدم به خاک مصر گذاشته بودي، ديگر چاره‏اي نيست، به خدا توکل کن و پيش برو».

عقبه بن عامر جهني، زماني به عمروعاص و لشکريانش رسيد که آنها به شهر «رفح»، آخرين آبادي فلسطين و شهري در راه مصر به فاصله‏ي دو روز از «عسقلان» وارد شده بودند و هنوز با خاک مصر فاصله‏ي زيادي داشتند. عمروعاص

[صفحه 42]

به محض ديدن عقبه، زيرکانه دريافت که وي از سوي خليفه آمده و نامه‏اي در مورد عدم حمله به مصر با خود آورده است. اين بود که به او اعتنا نکرد و به راه خود ادامه داد. پس از مدتي راهپيمايي به قريه‏اي در ساحل درياي رم و نزديک «عريش» - شهري که در مرز شام قرار داشت و جزء سرزمين مصر بود - رسيد. در آنجا عقبه را نزد خود طلبيد و نامه را از او گرفت و گشود. وقتي مضمون نامه را خواند و از پيغام خليفه آگاه شد، عده‏اي از سران سپاه و سربازان را جمع کرد و پرسيد: اينجا که ما در آن هستيم جزء کجاست ؟ همه گفتند: جزء خاک مصر است. عمروعاص گفت: «پس ما بايد به حرکت خود ادامه دهيم، چون خليفه در اين نامه نوشته است اگر نامه‏اش پيش از ورود ما به مصر به دست من برسد، بايد از راه برگرديم، حال آنکه ما هم اکنون وارد سرزمين مصر شده‏ايم و ديگر راه بازگشت نداريم». در نتيجه به حرکت خود ادامه داد و در خاک مصر، با لشکر تحت فرمان حاکم مصر وارد جنگ شد. جنگ آنها حدود يک ماه طول کشيد، اما فتحي نصيب عمروعاص نشد، زيرا چنانکه خليفه پيش‏بيني کرده بود، لشکري قوي و مجهز به مقابله‏ي با آنها آمده بود. سرانجام عمروعاص نامه‏اي به خليفه نوشت و از او کمک خواست. خليفه هم چهار نفر از سرداران سپاه به نامهاي زبير بن عوام، مقداد بن اسود، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد را همراه با دوازده هزار نفر جنگجو به کمک عمروعاص فرستاد. در ميان اين سربازان چهارده نفر از مهاجرين و اصحاب رسول‏الله صلي الله عليه و آله به رياست زبير بن عوام و شانزده نفر از انصار به رياست عباده بن صامت نيز حضور داشتند که مايه‏ي دلگر هر چه بيشتر جنگجويان مي‏شدند.

جنگ حدود سه ماه طول کشيد تا آنکه سرانجام سپاهيان اسلام پيروز شدند و قلعه و استحکامات شهر را گرفتند و آن قسمت از مصر را به تصرف درآوردند. مقوقس، والي مصر با مسلمين از در مذاکره و مصالحه درآمد و تن به پرداخت جزيه به قرار دو دينار براي هر مردي داد.[8] سپس سپاه مسلمين راه اسکندريه را در پيش گرفت.

[صفحه 43]

اسکندريه سه قلعه و استحکاماتي بيشتر داشت و پادگان آن از قريب 50 هزار جنگجو تشکيل مي‏شد، حال آنکه مسلمين به زحمت بالغ بر 20 هزار نفر مي‏شدند و جهازات جنگي و وسايل کافي براي محاصره‏ي چنين شهري هم نداشتند. با اين حال اسکندريه به آساني و با صلح فتح شد، زيرا چنان درگير اختلافات و انقلابات داخلي بود که براي مردم آن تسليم و قبول جزيه، بسيار آسان‏تر و مطلوب‏تر از مقاومت و جنگ با مسلمين بود. اين شهري که بدين آساني فتح شد، سرزمين آباد و متمدن و کم‏نظير بود که خود عمروعاص در گزارشي راجع به آن گفت:

«شهري را فتح کرده‏ام که به وصف آن چيزي نمي‏گويم جز اينکه چهار هزار کاخ ييلاقي، چهار هزار حمام، چهار هزار يهودي جزيه‏پرداز و چهار هزار تفرجگاه شاهان به دست من افتاده است...».[9].

بدين‏گونه مصر، يا سرزمين غني و آباد حوزه‏ي نيل به دست مسلمين افتاد و پس از فتح مصر عمروعاص حدود چهار سال و چند ماه والي آنجا بود.


صفحه 39، 40، 41، 42، 43.








  1. دکتر زرين‏کوب، بامداد اسلام: ص 116.
  2. دکتر زرين‏کوب، بامداد اسلام: ص 116.
  3. بامداد اسلام، ص 116.
  4. تاريخ عرب، ج 1، ص 208.
  5. بامداد اسلام: ص 17 و 75.
  6. تاريخ يعقوبي: ترجمه فارسي، ج 2، ص 32.
  7. تاريخ عرب، ج 1، ص 206.
  8. تاريخ يعقوبي، ص 33. بامداد اسلام، ص 117.
  9. تاريخ عرب: ص 12.